دوستم، خیلی پوست شکلات جمع کرده است.
  پوست شکلاتها رنگارنگ و نازک هستند.
  او آنها را دستم داد و گفت: «نگاه کن چقدر قشنگند!»
  من دو دستی آنها را گرفتم.
  خیلی سُر و نرم بودند. خندهام میگرفت.
  دوستم با خوشحالی گفت: «آنها پولهای من هستند. حالا خیلی ثروتمندم، نه؟!»
  من دوباره به پوست شکلاتها نگاه کردم و با شادی گفتم: «وای! من هم دیگر پوست شکلاتهایم را جمع میکنم.»
  دوستم دستش را روی شانهام گذاشت.
  با خوشحال به هوا پرید و گفت: «جانم جان، جانم جان!» آخر ما با آن پولهای قشنگ، بهترین ثروتمندان دنیا هستیم.»
          
              
                منبع:
              
                              
                  
                    زندگی آنلاین