پست تازه عباس غزالی در مورد دخترش!
عباس غزالی، بازیگر معروف و محبوب سینما و تلویزیون، با انتشار پستی جالب در فضای مجازی حسابی نظر کاربران رو به سمت خودش جلب کرد. تو این پست، یه ارتباط خاص و عجیب بین حرفای اخیرش و دختر کوچولوش دیده میشد که هیچکس فکرشو نمیکرد انقدر جالب باشه!

ارتباط جذاب بین اعترافات عباس و دخترش
تو این پست، غزالی به چیزی اشاره کرده که خیلیا رو حسابی غافلگیر کرده. اون از عشق و علاقه بیپایانش به دخترش حرف زده و طبق گفته خودش، حضور این فرشته کوچیک تو زندگیش باعث شده نگرشش به خیلی چیزا تغییر کنه!
این پستِ پر از احساسات، کلی واکنش مثبت از طرفدارانش به دنبال داشت. خیلیها با نظرات خودشون از این رابطه عمیق و خاص پدر دختری تعریف کردن و آرزوهای خوب برای این خانواده دوستداشتنی داشتن.

عشق پدرانهای که هوادارا رو تحت تأثیر قرار داد
یکی از زیباییهای این پست، اشتراک حس مسئولیتی بود که عباس غزالی تو صحبتاش درباره وظیفه پدری ابراز کرده. به گفته اون، دخترش جایگاهی خاص توی قلبش داره و باعث شده تلاش بیشتری برای آینده بهترش انجام بده.
واقعا، دیدن این سطح از عشق و احساس تو دنیای بازیگری که گاهی پر از استرس و چالشهای خودشه، لحظهای ناب و بینظیره!
دخترم، اعتراف میکنم که حسم نسبت به تو، قابل توصیف نیست. وقتی دیشب برای اولین بار، بعد از اومدنت به زندگی، حالت بد شد، دنیا رو سرم چرخید. زمان در لحظه ایستاد و همه چیز برام بی معنی شد. صدای قلبم رو بلندتر از همیشه میشنیدم و مطمئن شدم که دیگه قلبم، بیرون از تنم میتپه، برای همیشه …
نام :عباس
نام خانوادگی :غزالی
تاریخ تولد :1363/11/14
محل تولد :تهران( بیمارستان مهدیه)
محل سکونت :میدان فردوسی
تحصیلات :دیپلم علوم انسانی و پیش دانشگاهی هنر
عباس غزالی، بازیگر جوان و محبوب سینمای ایران، در تاریخ ۱۴ بهمن ۱۳۶۳ در بیمارستان مهدیه شهر تهران و در خانوادهای مذهبی به دنیا آمده است. وی در مهرماه سال ۱۳۹۳ زندگی مشترک خود را با پیوستن به جرگه متأهلان آغاز کرد.
عباس غزالی یک طرفدار پرشور تیم فوتبال پرسپولیس است و علاقه بسیاری به رشته ورزشی فوتبال دارد. از دیگر علایق او میتوان به تماشای فیلم و مطالعه مجلات مختلف اشاره کرد. او همچنین در مورد لحظاتی که احساسات بر او غلبه میکند، عنوان کرده است: «وقتی دلم میگیرد، تلاش میکنم تنهایی را انتخاب کنم و به دنبال مکانی آرام بگردم. معمولاً شبها در محلی روباز حضور پیدا میکنم، جایی که بتوانم آسمان بالای سرم را ببینم. رو به آسمان میکنم، با بغض صحبت میکنم و در نهایت اشکهایم جاری میشوند.»