من در محلهای واقع در کوچه دانشسرا در دروازه شمیران به دنیا آمدم و تحصیلاتم را در دانشسرای عالی ادامه دادم. نکتهای که درباره درس تربیت بدنی به یاد دارم، به سال ۱۳۲۸ بازمیگردد؛ زمانی که در یکی از کلاسهای تربیت بدنی مشغول بودم. در همان روز، آقای ایثاری، که فیلمبردار بودند، وارد کلاس ما شدند. هدف ایشان ضبط فیلمی برای معرفی ایران بود. بهصورت کاملاً تصادفی، من توسط ایشان بهعنوان یکی از دانشآموزان کلاس انتخاب شدم و پای تخته آورده شدم. این اتفاق تصادفی برای من بسیار جالب و بهیادماندنی بود.

ازدواج ناصر ملکمطیعی
ناصر ملکمطیعی چندین سال پیش با بانو مهین ازدواج کرد که حاصل این ازدواج دو فرزند به نامهای شیرین و امیرعلی است. متأسفانه همسر ایشان چندی پیش از دنیا رفت. پس از فوت همسرش، ایشان دیگر ازدواج نکردهاند.
مادرم، عشق اول و آخرم
همیشه به مادرم اعتماد می کردم. همیشه دوستم داشت و تشویقم می کرد که دروغ نگویم. صادق باشم. از هیچ چیزی نترسم. متاسفانه روزگار و سرنوشت آدم را وادار می کند که جانش را دوست داشته باشد. ای کاش که این قدر جانم را دوست نداشتم. می دانستم همیشه حقایق را روشن تر می کردم. از خودم راضی هستم. تا به حال دستم را روی کسی بلند نکردم، به خاطر نمی آورم که در این چند سال تو گوش کسی زده باشم. خیلی برایم مهم است. تا به حال پایم به کلانتری نرفته است. به گرفتاری های مردم دچار نشدم.
این زمین ورزش و محوطه ورزش برای من یک درس خوبی بود. من از زمین خاکی ورزش آمدم به چمن سینما، این است که قدرش را می دانم. دیگر خیال نمی کنم چیزی بتواند مرا از این کار باز بدارد. هیچ وقت حسرت نخوردم. یک برخوردهایی دیدم که نمی توان روی کاغذ کشید. محبتی که مردم به من دارند. این همه علاقه و شوق، واقعا غرورآمیز است. اما خدا را شکر که من مغرور نشدم و ظرفیتش را داشتم. خودم حس می کنم که جوابگوی محبت مردم نبودم، دلم خواست که در این فصل از زندگی که فصل پاییزی عمر من است، یک جوابی به مردم بدهم، یک تماسی با آنها داشته باشم.

