قصه صوتی کدو قلقله زن به همراه متن؛ تخیل خوابآور
کدو قلقله زن از داستان های کهن سرزمین ایران می باشد که سایت ایستگاه کودک داستان صونی کدو قلقله زن را برای اولین بار با صدای خانم فاطمه عرب برای کاربران گرامی سایت منتشر می نماید.
ایستگاه کودک: کدو قلقله زن از داستان های کهن سرزمین ایران می باشد که سایت ایستگاه کودک داستان صونی کدو قلقله زن را برای اولین بار با صدای خانم فاطمه عرب برای کاربران گرامی سایت منتشر می نماید.
داستان کدو قلقله زن
یه پیرزنی بود که ۳ تا دختر داشت. هر سه تا دخترهاشو شوهر داده بود. خودش تنهایی زندگی می کرد بچه ها. یه روز پیرزن خیلی حوصله اش سر رفته بود. با خودش تصمیم گرفت یه چند روزی پیش دختر کوچیکش بره تا یزه کم دلش باز بشه. بلکه هم یه خورده شاد بشه. پیرزن چادرش رو سرش کرد و به راه افتاد. پیرزن مهربون همین که از شهر رفت بیرون و به سمت اون تپه بالای جنگل رفت یک گرگ گرسنه سر رهش سبز شد . تا چشم پیرزن به چشم آقا گرگ گرسنه افتاد دستپاچه شد و هل شد. بلند سلام کرد. گرگه پرسید : ای پیرزن بگو ببینم کجا داری میری پیرزن گفت : میرم خونه دخترم. پلو بخورم مرغ بخورم چاق بشم چله بشم .
گرگ گرسنه گفت: نخیر الکی به خودت زحمت نده . چون بنده همین الان یه لقمت می کنم
پیرزن گفت : آخه گرگ مهربون من لاغر پوست استخون من که سیرت نمی کنم.بزار برم غذا بخورم چاق بشم بعدا منو بخور. خلاصه آقا گرگه نشست ومنتظر موند تا پیرزن از خونه دختره برگرده.]
تا پیر زن راه افتاد یهو یه پلنگ اومدسر راهشو گفت: الان می خورمت پیرزن. پیرزن بیچاره خیلی ترسیده بود. گفت : آقا پلنگه من میرم خونه دخترم. غذا بخورم چاق بشم بعد منو بخور. آقا پلنگه گفت : باشه برو ولی زود برگرد. پیرزنی گفت : چشم چشم .زودی برمی گردم.
پیرزن هنوز به خونه دخترش نرسیده بود که یهو یه شیر پرید و جلوش و گفت : به به چه غذای خوشمزه ای. پیرزن دوباره همون حرف های قبلی رو تکرار کرد. آقا شیره هم قبول کرد تا پیرزن بره و غذا بخوره و برگرده
خلاصه پیرزن به خونه دخترش رسید و دختر و دامادش خیلی خوشحال شدند و چند روزی پیرزن کنار داماد و دخترش شاد بود و غداهای خوشمزه خورد.
و اما روز رفتن پیرزن به خونش فرا رسید . پیرزن به دخترش گفت برو و برای من یه دونه کدو تنبل بزرگ بیار . دختر رفت و کدو رو آورد. دختر پرسید چی شده آخه و پیرزن همه چیز رو توضیح داد. و بعد نشست داخل کدو و به دخترش گفت که منو قل بده از تپه برم پایین . دخترش هم که پیرزن رو که توی کدو مخفی شده بود قل داد پایین تپه.
کدو قلقله زن رسید به آقا شیره . آقا شیره پرسید : کدو قلقله زن ندیدی پبرزن.
پیرزن که توی کدو بود گفت : ولله ندیدم بلاه ندیدم. به سنگ تق تق ندیدم هولم بده قلم بده بزار برم.
آقا شیره هم گفت: باشه برو. کدو قلقله زن قل خورد و رسید به پلنگ . اقا پلنگه پرید جلو و پرسید : کدو قلقله زن ندیدی پیرزن. دو باره پیرزن گفت : نه که ندیدم. قلم بده بزار برم. پلنگه کدو رو قل داد و رفت. تا کدو به گرگ بدجنس رسید. گرگ زود رفت و پرسید کدو قلقله زن ندیدی پبرزن . پیرزن گفت : نه که ندیدم حالا قلم بده بزار برم.
ولی گرگ بد جنس صدای پیرزن رو شناخت . گفت ای پیرزن منو فریب می دی . شروع کرد به سوراخ کردن کدو. تاگرگه کدو رو سوراخ کرد و سرش رو داخل سوراخ کرد که پیرزن رو بگیره پیرزن در کدو رو برداشت و کدو رو هل داد به طرف رودخونه. آقا گرگه همکه سرش داخل کدو گیر کرده بود با کدو قل خورد و رفت تو رودخونه . پیرزن مهربون هم آروم آروم به طرف خونش به راه افتاد
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼