۲۲۷۹۱
۳۸۳۷
۳۸۳۷

آقای کفاش وخانم همسایه (نمایشنامه)

امیر مشهدی عباس صحنه ( یک خانه بسیار کوچک وساده با شیروانی وچند پنجره درسمت چپ ودرکنار آن دست راست یک خانه بلند وبسیار مجلل با چند شیروانی وپنجره های زیاد قراردارد .

نی نی بان:

تا تماشاگری است وصحنه ای

ماییم با بازی واشک وخنده ای

گاهی غمگین ، گاهی خسته ، گاهی زار

روی صحنه ولی هستیم بی قرار

بی قرار بازی نقشه یه مرد

که کسی غصه ها شو بازی نکرد

بی قرار برای نقش یه پلنگ

که تو چنگش نیومدماه قشنگ

واسه نقش ماهی قرمز ریز

که با سختی هاش میکرد جنگ وستیز

بی قراربازی نقش یه شیر

که میون یه قفس میشد اسیر

صورتامون همیشه یه نقاب

نقشامون میگذره زود مثل حباب

بازی سازیم وصبوریم ومبور

گریه وخنده ما زیر یه نور

عشقمون دیدن خنده رولبا

خنده رولبا سرخ بچه ها

اگه زیر آسمون آبی رنگ

نداریم حتی یه جا قدسنگ

همه داشتی هامون اگه کاه

اگه جای هرنفس می کشیم آه

اگه اونقدر کوچیکیم واونقدر هیچ

زندگیهامون اگه پرخم وپیچ

بازی سازیموروصحنه همه کس

همه دنیای ما صحنه اس وبس

(نور روی پرده )

صحنه ( یک خانه بسیار کوچک وساده با شیروانی وچند پنجره درسمت چپ ودرکنار آن دست راست یک خانه بلند وبسیار مجلل با چند شیروانی وپنجره های زیاد قراردارد . زن ومرد وارد صحنه می شوند وشعر گروه را می خوانند.

مرد : امروز چقدر شلوغه ؟ !!

زن: پس روز خوبیه... انگار کار و کاسبی ماسکس...

مرد: سکه ؟... حتما اونم سکه طلا؟ ... هان ؟

زن: البته که به پای سکه های خانوم همسایه نمی رسه ...

مرد: خب اینو که بچه ها نمی دونن... (روبه تماشاچیان )ما تونمایشمون یه خانوم همسایه داریم... راستی خانوم های همسایه چه شیکن؟

(پاسخ تماشاچیان)

مرد: آره ... آره شما ها درست می گین ... خانوم همسایه ما هم زن بدی نیست ولی یه اخلاقایی داره دیگه ... خب حالا اگه گفتین خانوم همسایه ما چه شکلیه ؟

(پاسخ تماشاچیان ) / زن می خندد/

مرد: اون خندانه ؟

(پاسخ تماشاچیان ) / زن اخم می کند /

مرد: آره ... یه کمی اخموئه...

زن خودش را باد می کند / همانند آدمهای چاق)

مرد: اون چاقه؟ ...راستی آدمای اخمو چاقن یا لاغرن ؟

(پاسخ تماشاچیان ) / زن با چیزی شبیه به یک سوزن بادخودراخالی می کند/

مرد: پس لاغره ... حالاببینم خانوم همسایه نمایش ها چی می پوشه...

زن یک کت بزرگ وگشاد تنش می کند/

مرد: این شکلیه

(پاسخ تماشاچیان )/زن کت را درمی آورد ویک کلاه بزرگ سرش می کند/

مرد: شایدم این شکلیه ... (وبا تمسخر می خندد)

زن: هرچی باشه ا زآقای کفاش که خوش لباس تره...

مرد: ولی تماشاچیان که نمی دونن

زن: (روبه تماشاچیان) ما تو نمایشمون یه آقای کفاش داریم...

/ مرد کفشهایش را درمی آورد وشروع به واکس زدن می کند.

زن: آره... اون هم کفش واکس می زنه...

/ مرد - عینک یکی از تماشاچیان را می گیرد وبه چشم می زندوشروع به دوختن کفش می کند /

زن: هم کفش می دوزه ...

/مرد- باد گلوی بلندی می زند/

زن: نه نه نه ... آقای کفاش ما بی ادب نیست.

/ مرد - ناراحت شده وبی تفاوت می ایستد/

زن: اصلاً یکی به من بگه که آقای کفاش چه شکلیه ؟

(پاسخ تماشاچیان )

زن: موهای بلندی داره یا کچله ؟

(پاسخ تماشاچیان )

زن: یه پیش بند چرم بزرگ داره یا عینک ته استکانی ؟

(پاسخ تماشاچیان )

زن: اون یه کت کوتاه وتنگ داره یا اینکه... (فکرمی کند)

... چی ... چی داره... صدای خوبی داره... (عصبانی وناراحت)

نه صدای اون اصلاً خوب نیست.

مرد همینطور که شروع به آواز خواندن می کند لباسهای نمایش را می پوشه / زن لباسهای نمایش را تنش می کند وبه خانه خود می رود/مردنیز به آقای کفاش تبدیل می شود - ساعت روی صحنه را تنظیم می کند مغازه اش را باز می کند - شروع به آواز خواندن می کند ومغازه اش را بازمی کند ووسایلش را روی میز کارش می چیند/ اومدام آواز می خواند/

مرد: میخ می زنم به کفشا وقتی می نشستم اینجا

لالالا کفاشم خندونم وبشاشم

سروکارم باسندون کفش می دوزم چه ارزون

لا لا لا کفاشم می خندنم و بشاشم

واکس می زنم تمیزشن براق وصاف ولیزشن

تعمیرکفشه کارم کاری دیگه ندارم

بچه ها : آخه شما آواز خونی...

کفاش : خب من همیشه آواز می خونم

بچه ها : آخه شما قشنگ می خونی...

کفاش: خیلی ممنون... ولی مدرستون دیرمیشه ها ... چیزه ... اصلاً من تا شما برید مدرسه آواز نمی خونم ... خوبه ؟...

بچه ها می روند - بعداز اینکه کفاش از رفتن بچه ها مطمئن می شود دوباره شروع به خواندن می کند این دفعه اوبلندتر می خواند / خانم همسایه با عصبانیت وخواب آلوده از پنجره خانه اش دیده می شود خنده ای زورکی برروی لبانش می آورد/

کفاش: سلام خانوم همسایه... ظهرتون بخیر

خانم همسایه: سلام آقای کفاش صبحتون بخیر...

کفاش: ولی الان ساعت دوازده خانم... ظهرتون بخیر...

همسایه : خب من تازه از خواب بیدارشدم ... پس صبحتون بخیر...

کفاش: باشه ... زیاد مهم نیست...

همسایه: آقای کفاش شما هر روز خیلی زود بیدار می شین ها ...

کفاش: خواهش می کنم...

(باحسرت ) همسایه : وقتی شما بیدارمی شید ... بیدار می شم.

کفاش: پس شما هم خیلی سحرخیز هستید...

/ شروع به آواز خواندن می کند/ خانم همسایه که هنوز چرت می زند از جاپریده وبه سرعت لبخند زورکی خود را هنوز به چهره دارد.

همسایه : ا ... آقای کفاش ... آقای کفاش

کفاش: جانم

همسایه: شما چرا رنگ وروتون پریده... چراچشماتون پف کرده ... لپاتون ... لپاتون سرخ شده .

کفاش: من ... !!!... من که چیزیم نیست!!!

همسایه: ولی من فکر می کنم شما حالتون خیلی بده ... حتما باید استراخت کنید... رنگ وروتون هم پریده....

کفاش: پس خیلی حالتم بده

همسایه: آره ... خیلی ...

کفاش: باشه... بهتره که من استراحت کنم.

/ ومغازه اش را می بندد وکسل برای استراخت به خانه می رود خانم همسایه ازاینکه توانسته کفاش را ساکت کند خوشحال است وبعداز خواندن شعرش به سرعت درلب پنجره خوابش می رود/

همسایه : چه پرسروصداس آقای کفاش آوازد نمی خوند تومغازه اش ای کاش

بیا این صدا که رفته گوشم از اون نه خواب ونه خوراکی موندم حیرون

چقدردلم می خواد یه خواب راحت چند سالیه نکردم استراحـــــــــت

سکه ها هرکجا می شه بذارم؟ هرجابــــــاشه اطمینانی نــــدارم

حالا چشام طاقت نداره دیـــگه کاش بخوابــــم فقط یــــه باردیگه

/ خانم همسایه به خواب می رود بعدازمدت کوتاهی دوباره کفاش سرحال وشاداب وآواز خوان ازخانه بیرون می آید ودرمغازه را باز می کند.

کفاش: می رفتم وخودم وحسابی توی آینه دیدم ... امروز همه چیز من طبیعیه... من اصلاً مریض نیستم.

/ دوباره شروع به آواز خواندن می کند/ خانم همسایه ازخواب می پرد/

کفاش: ا خانم همسایه بیدار شدین؟ انگار خیلی خسته این

همسایه: .ا بله ... من خیلی خستم... آخه تمام دیشب ونخوابیدم ... احتیاج به یه کمی آرامش واستراحت دارم.

کفاش: پس چرا اینجائین؟ ... برید داخل یکی از اتاقهای دنج وبی سروصداتون یه یکی دوساعتی استراحت کنین.

همسایه: متاسفانه نمی شه... (زیرلب) چون صدای نکره توهمه جا هست(می خندد)

همسایه: آقای کفاش... آقای کفاش...

کفاش: جانم... خانم همسایه

خانم همسایه: انگار ازتوی خونتون یه بوی می یاد شبیه بوی سوختگی ... بوبکشید.

/ کفاش شروع به بوکشیدن می کند/

کفاش: سوختگی ؟!!...(با فریاد) ای وای سوخت ... سوخت

/ وبه سرعت خودش را به داخل خانه می رساند... خانم همسایه نفس راحتی می کشد .متکای خود را به لب پنجره می کشد ومی خوابد... بعدازمدتی کفاش برمی گردد وبه داخل مغازه می رود /

کفاش :خانم همسایه... من که اصلاً چیزی روی گاز نداشتم که بسوز...

/ متوجه چرت زدن خانم همسایه می شود/

کفاش: ا... این که دوباره خوابید... من نمی دونم این خانم همسایه چه جور موجود یه ... همیشه صبح تا شب خوابه .... خسته نمی شه انقدر می خوابه؟...

/ به آرامی شروع به خواندن می کند اما آواز اواوج می گیرد وصدای کفاش بلندتر می شود.خانم همسایه سراسیمه ازچرت می پرد وعصابنی است ودرگوشهای خود را می گیرد.

کفاش :چیزی شده؟

همسایه :نه دارم ورزش می کنم ...

کفاش: ولی انگار حال شما امروز اصلاً خوب نیست رنگ وروتون هم پریده... اجازه بدین من براتون دکترخبر کنم

/ تلفن را برمی دارد وشماره می گیرد.

کفاش : سلام دکترجون... چه طوری؟قربونت برم... نه بابا این حرفا چیه... نمی خوای به ماسری بزنی؟آره کفشات حاضره ...نه... درست درسته... فقط یه کمی زودتربیا که همسایه من حال خوش نیست. ... یه نگاهی هم به اون بندازی... قربونت... می بینمت...

/ گوشی تلفن را سرجایش می گذارد ودکتر با کیف دستی اش آواز خوان وارد میشود/

دکتر: سلام کفاش جون

کفاش :سلام چه طوری دکتر جان؟

دکتر: خوبم خداروشکر... همین که گفتی اومدم

کفاش :خوب شد زود اومدی دکترجون... این خانم همسایه انگار حالش خیلی خرابه...

دکتر: ایشون؟.... الان معاینشون می کنم.

/ گوشی اش را برداشته وبه اشتباه الاغ را معاینه می کند ولی خانم همسایه هم به روی اونمی آورد

دکتر :یه نفس عمیق

کلاغ: غار...

دکتر: آخ... وضع سینش خیلی خرابه...

دکتر: شبا ساعت چند می خوابین؟

همسایه: شبا نمی خوابم

دکتر:غذاهای مقوی چی می خورین؟

همسایه: همه چی

دکتر: با شوهرتون دعوا هم می کنین

همسایه: من شوهرندارم

دکتر :ازچه رنگی بیشتر خوشتون میاد.

همسایه: قرمز آسمون سفید...

دکتر :اوه... آقای کفاش...

/ به کفاشی نزدیک می شود.

کفاش :(آهسته) چی شده دکتر

دکتر: (آهسته) این خانم یه کمی افسردگی شدیدداره...

کفاش(:آهسته نفهمیدی چرا شبا نمی خوابه؟

دکتر:(آهسته ) نه ... ولی فکر کنم یه دونه ازاون آوازهای شاد خودت حالشو جابیاره...

کفاش :باشه دکترجون... خودم درستش می کنم...

دکتر: راستی این کفشای من چی شد؟

کفاش: کفشات کدوم بود؟

دکتر :کفشام زردبود....

کفاش: بزار ببینم ... آها... اینم کفشای شما

کفاش :ازاین مدل جدیدا بود؟... راستی صبح پسرت اینجا بود...

چقدرشکل خودته دکتر جون.. بزار یه بار دیگه ببینم ...آقا...بفرمائید

/ آقای کفاش خودش را آماده می کند وناگهان زیرآواز می زند/ آواز بسیار شاد است ولی دوباره چرت همسایه را به هم ریخته همسایه فریاد می زند وبه داخل خانه رفته وپنجره را می بندد./

کفاش :چرا ناراحت شدین؟...دکتر گفت که براتون یه آواز شاد بخونم شاید حالتون بهتربشه...پس استراحت کنید ها... (باخود ) بند ه خدا...ولی من هنوز نفهمیدم این خانم همسایه چرا شبا نمی خوابد...

کلاغ: این خانم همسایه وسکه هاش کارش شده مواظبت از پولاش

نکنه یه وقت یکی از شما کم بشه اون روزه که دلش پر از غم بشه

کم حوصلس - پولدار ونامهربون سکه ها شود دوست داره بیشتر از جون

اینطرف اما کفاش خوش آواز ازهمه کس- ازهمه چیز بی نیاز

مهربون وساده دل خوش اخلاق با همه خوش رفتاره حتی کلاغ

/ ساعت شش بعدازظهر را نشانی می دهد وکفاش آواز خوان وسایلش را جمع کرده / مغازه را می بندد وبه خانه می رود/ شب می شود/ صدای غار غار کلاغ که عینگ بزرگی به چشم دارد وبا میخ وچکش مشغول ترمیم کردن خانه اش است . مرغ وخروس های پایین خانه کفاش کمی سروصدا کرده می خوابند/ کفاش دروپنجره را می بندد وچراغ را خاموش کرده ومی خوابد چراغ خانم همسایه روش می شود. داخل خانه خانم همسایه/ همسایه جلوی پنجره نشسته است وسکه های طلای زیادی دردست دارد که آنها را یکی یکی می شمارد.../

/ صبح روزد بعد.../لانه مرغها / خروس شروع به خواندن می کند.../خروس عصبانی می شود/

خروس :ای بی تربیت ...کی بود...

/ نگاهی به بالامی اندازد وناگهان کلاغ را می بیند که چرت است .../

خروس پس کار توئه کلاغ بی ریخت...الان حسابتو می رسم /سکه را برداشته ونشانه گیری می کند همه مرغها نگاه می کنند/خروس سکه را به سمت کلاغ پرت می کند وسکه به کلاغ می خورد وازخواب می پرد وسقوط می کند / همه مرغها می خندند وخروس برای آنها ژست می گیرد/خروس دوباره می خواند وکفاش ازخواب بیدارمی شود/می آید آواز خوان مغازه را باز می کند وشروع به کار می کند/بچه مدرسه ای ها وارد صحنه می شوند/

بچه ها: این مغازه درش همیشه بازه

این آقای کفاشه تو مغازه

یه کفاش مهربون وخوش اخلاق

بادست وصورتی که می شه گفت چاق

وقتی که کفش خراب می شه یا پاره

آقای کفاش می سازش دوباره

کاری می کنه با چسب ومیخ وسندون

می فروشه کفش با قیمتهای ارزون

بلند آواز می خونه وقت کارش

خوش بحال هرکی باشه کنارش

هرموقه مارو می بینه می خنده

شب که می شه مغازشو می بنده!

یکی :سلام عمو

کفاش :سلام...به دکتر مهندسای خودم...چی شده...

کفشاتون خراب شده؟

یکی :نه عمو... کفشام کثیف شده

کفاش :باشه... باشه...بده تا واکس بزنم...

/ کفشهای آنها را می گیرد وآواز خوان واکس می زنه وبه آنها می دهد/

کفاش خب بفرمائید...

بچه ها :عموجون آواز بخون...

کفاش :الان که مدرستون دیرمی شه ...برید...بعدازمدرسه بیاین تا آواز بخونم...

بچه ها: باشه ...خداحافظ...

/ خانم همسایه عصابنی پنجره را باز می کند وبا متکا دیده می شود/

کفاش :به به سلام...خانم همسایه...

همسایه: سلام ...ساعت چنده؟

کفاش :هفت...هفت صبح خانم همسایه واولین بار که من شما رو این ساعت می بینم.

همسایه: اوقعاً شما با این سن وسالتون چه جوری این موقع بیدار می شین ؟

کفاش :این حرفا چیه؟ ...من فقط چهل وپنج ساله...جوونم ...

/ وشروع به آواز خواندن می کند/ همسایه از عصبانیت هیچ نمی گوید ./ صدای آواز کفاش می آید/ خانم همسایه/ همسایه عصبانی وناراحت روی متکا ولوشده وچشمانش خیره مانده /

همسایه: (باخود) مسخره اش ودرآورده...این آقای کفاش یا آقا ی خواننده...صداشم که قطع نمی شه...آخر من چی کار کنم که بتونم استراحت کنم؟!چه جوری بهش بفهمونم؟!!

/ کمی فکر می کند ناگهان فکری به سرش می زند وکاغذ وقلمی را برمی دارد.

همسایه: براش نامه می نویسم

/ شروع به نوشتن نامه می کند وآن را درپاکت می گذارد. مردپستچی وارد می شود و به چند تا از تماشاچیان نامه ای را می دهد وشعری را می خواند

همسایه: آقای پستچی ...سلام...

پستچی: سلان خانم همسایه ...امروز نامه ندارین...

همسایه: می دونم...امروز من یه نامه دارم...زحمتشو می کشین؟

پستچی: خواهش می کنم

/ نامه را می گیرد وبررسی می کند/

پستچی: حالا نامه برای کس هست؟

همسایه: آقای کفاش

پستچی: باشه اتفاقاً صدای قشنگش هم داره میاد...

/ ومی رود به مغازه کفاشی وشروع به خواندن شعری می کند/

کفاش :به به سلام به پستچی جان ...این شعرجدید وازکجا یادگرفتی؟

پستچی: تازه یاد گرفتم...بیا ...برات نوشتم... راستی یه نامه داری...ازخانم همسایه

کفاش :همسایه؟

پستچی: آره ...راستی اون شعر اوندفه ای چه بود؟

/ کفاش شعری را می خواند وپستچی با تکرارآن ازصحنه خارج می شود . کفاش نامه را باز کرده ومی خواند.

کفاش :سلام آقای کفاش...می خواستم اگر کاری ندارید امروز را برای نهار به منزل می بیائید...خانم همسایه...به به اتفاقاً من چند وقته که مهمونی نرفتم...حتماً میام خانم همسایه

/ ناگهان خانم همسایه سرش را از پنجره بیرون می آورد وخوشحال است /

همسایه: پس حتماً منتظرتون هستم.

/ کفاش لباسهایش را مرتب می کند وبه خانه همسایه می رود - درمی زند/

کفاش :سلام خانم همسایه منم کفاش

/ همسایه دررا باز می کند/

همسایه: سلام بفرمائید داخل

/ خانه همسایه/ کفاش نشسته است وخانم همسایه برای آوردن نوشیدنی رفته است کلاغ مشغول دوختن کشهای خانم همسایه است .

کلاغ :ازمن می شنوی نهار واینجا نمون

کفاش :برای چی؟

کلاغ :یکی دوبار غذا درست کرده بود ومن از غذاش دزدیم ...بعدازخوردن کلی دل درد گرفتم...

کفاش :یعنی اینقدر دست پختش بده

کلاغ: مزخرفه

کفاش :دیگه داری بی ادب می شی ها

/ ناگهان خانم همسایه که حرفهای آن را گوش کرده با سکه ای از کلاغ پذیرایی میکند/

همسایه: راستش من امروز شما رو دعوت کردم اینجا که ...

کفاش: لطف کردین

همسایه :بله می خواستم بگم که ...

کفاش :خونتون خیلی قشنگه ها ...

همسایه: خیلی ممنون ...می خواستم خدمتتون بگم که

کفاش :راستی خانوم همسایه شما چرا شب تا صبح بیدارین؟

همسایه: راستش من شبا نمی تونم بخوابم

کفاش :چرا؟

همسایه :به خاطر سکه هام ...باید مواظب اونا باشم...

کفاش :ا.و...پس خیلی مهمه ؟...

همسایه: بله ...من سکه های زیادی دارم ...باید مراقبشون باشم...

کفاش :پسی خیلی زیادن

همسایه: بله...اونقدر که شمردنشون یه شبت تا صبح طول می کشه

کفاش: خب آدم باید مراقب پولاش باشه

همسایه: فکر می کنم شما خیلی کار می کنین...البته این همه کار برای سن وسال شما خوب نیست ... شما الان باید کمتر کار کنید وبیشتر استراحت کنید ...

کفاش :آخه باید انقدر پول دربیارم که بتونم زندگی کنم. ...

همسایه: من می خواستم یه هدیه به شما بدم ... بالاخره ما با هم همسایه ایم همه باید به هم کمک کنن.

کفاش :ولی آخه...

همسایه: دیگه آخه نداره ...بفرمایئد...

/ ویک کیسه به او می دهد.../

کفاش :خیلی ممنون خانم همسایه...شما بهترین همسایه هستنید که من تا حالا داشتم...

همسایه: حالا هم من خیلی خستم ... اگه میشه می خوام استراحت کنم...

کفاش : اگه حالتون خوش نیست می خواین دکتر خبر کنم؟

همسایه: نه ...اصلاً...فقط باید استراحت کنم...

کفاش :باشه...باشه همسایه عزیز...ازهدیتون هم ممنون...

همسایه: فعلاً

کفاش :خداحافظ

/ وازخونه همسایه بیرون می آید...

کلاغ :خوش به حالت که غذا شونخوردی... شانش آوردی...

کفاش: دیگه داری زیادی حرف می زنی ها ... این خانوم همسایه...بهترین خانم همسایه دنیاست...

کلاغ :غار غار... توراست میگی ...اون خل ترین همسایه دنیاس...

کفاش: برو...کلاغ بی تربیت

/ واز روی زمین تکه سنگی را برمی دارد وبه سمت کلاغ پرت می کند/کفاش به داخل خانه اش می رود/

کلاغ :ا... چه جالب...بعدازچند وقت یکی به ما سنگ پرت کرد...دیگه از سکه های خانم همسایه خسته شده بودم

/ کفاش داخل خانه نشسته است ومشغول بازکردن کیسه /کیسه را بازمی کند وبا هزار سکه طلا روبه رو می شود/زبانش بند آمده وازتعجب نمی داند چه کند/

کفاش :ا ا ا ا ا اه ...ای... اینا که سکه طلاس ...

حتماً خانم همسایه اشتباه کرده ...آره ...آره...اینا رو اشتباهی به من داده ...

/ بلند شده وبه درخانه خانم همسایه می رود/ درمی زند/

کفاش :خانم همسایه ...خانم همسایه...

/ خانم همسایه دررا باز می کند.

همسایه: بله...آقای کفاش...

کفاش :فکر کنم...اشتباهی شده...این... هدیه من نیست...

همسایه: چرا؟

کفاش :آخه این تو پراز سکه های طلاس

همسایه: خب...

کفاش :یعنی شما اشتباه نکردین؟!!

همسایه :گفتم که آقای کفاش...شما باید بیشتر استراحت کنین...من فکر می کنم اینجوری دیگه نمی خواد به پول درآوردن فکر کنید...

فقط سحی کنید صبح ها دیرتر ازخواب پاشید...

/و ه داخل خانه رفته ودررامی بندد

کفاش :(متعجب وناباورانه)یعنی ...یعنی... اینا مال منه؟!!...من...واقعاً نمی دونم چه جوری ازشما تشکر کنم ...ممنونم... ممنون...من تا حالا همسایه ای مثل شما نداشتم...

/وبه خانه خودش می رود/می نشیند وشروع به شمردن سکه ها می کند/...

کفاش :خب حالا باید بشمرمشون

چهارتا پنج تا بیست تا

دوصدتا دیویستا

دیوس با صدتا سیصدتا

اینم که می شه پونصد

دیوستا سکم اینجاس

جمع همش هزارتاس

کفاش :هزار...هزارتا؟...هزارتاسکه...هه... می دیگه پولدارم پول!!! پولدار...

/ شادوشنگول است وحرکات غیرمتعارف انجام می دهد.../

کفاش :وای ...دیگه داره دیرمیشه ...باید بخوابم...وگرنه صبح زود از خواب بلند نمی شم...ولی راستش خانم همسایه گفت که دیگه صبح ها زود ازخواب پانشم؟!!اما من که نمی تونم ...عادت دارم...

بهتراین کیسه رو بذارم زیرتختم

/ کیسه را زیرتخت می گذارد ومی خوابد ولی صدای اورا بیدار می کند وکمی با خود فکرمی کند

کفاش :نه ...اینجا جای مناسبی نیست باید جای دیگه رو پیدا کنم وکیسه را اونجا بگذارم.

/ کمی فکر می کند و کیسه را زیر شیروانی می گذارد وبرمی گردد داخل خانه وسعی می کند بخوابد وباد صدایی ایجاد می کند وباز کفاش سراغ کیسه می رود وسکه ها را دوباره می شمارد/

کفاش :صدای چی بود حتماً اززیرشیروانی ...نه ...اینجا امن نیست

/ کفاش دوباره سکه ها را می شمارد بعدازفکر کردن تصمیم می گیرد درخانه مرغها قایم کند/

کفاش :آهان...اینجا خوبه... (روبه مرغها) آفرین مواظب اینجا باشید هروقت کسی اومد بلند سروصدا کنید . آفرین

/ قبل از اینکه وارد خانه شود مرغها شروع به سروصدا می کنند کفاش برمی گردد وکیسه سکه را برمی دارد شروع به شمردن سکه ها می کند ودرشمارش یکی کم میاید وخرویش را می گیرد/

کفاش :نهصت ونودوسه تا ...یه سکه دیگه کجاست مگه من نگفتم اینها سکه هستند (خروس را می زند)سکم بده سکه منوبده...

/ بعدازکمی مکث سکه ها را دوباره می شمارد وسکه ها هزارتااست وخروس را سرجایش می گذارد بعدتصمیم به چال کردن سکه ها می افتد وبا سه چهار، قدم به جلوی صحنه می آید وگوداری را می کند ولی یکدفعه متوجه تماشاچیان می شود./

کفاش: ا...ا شما اینجائید.

/ با لبخند به عقب با همان قدمهایی که جلو آمده بود برمی گردد وبه سمت پشت می رود وسکه ها را چال می کند وبه خانه برمی گردد وسعی می کند بخوابد ولی بعداز کمی چشماشوباز می کند ویادش نیست چندقدم رفته وسکه ها را قایم کرده، بعدبه سمت جلو صحنه می آید وانجا را می کند./

کفاش :نیست...نیست...سکه هام را گم کردم ...ای وای ... ای وای ...

/ بازمتوجه تماشاچیان شده ویادش می آیدکه اونجا نگذاشته به سمتهای مختلف می رود تا بالاخره - جای اصلی سکه ها را پیدا می کند وآنها را برمی دارد ومی شمارد وارد آشپزخانه می شود وهمانجا با سکه ها می خوابد / کفاش خواب است وخانم همسایه پنجره را باز می کند خمیازه می کشد .

همسایه: آقای کفاش... آقای کفاش... صبحتون بخیر

/ کفاش ازخواب بیدار می شود وخسته است .

کفاش :سلام خانم همسایه صبح تون بخیر...راستی ساعت چنده؟

همسایه: ساعت چهار بعداز ظهره آقای کفاش ومن امروز واقعا ًاستراحت کردم...

کفاش :چهاربعدازظهر؟ !! ای وای ...وای ...

/بلند شده وبا اینکه به درودیوار می خورد خود را به مغازه می رساند وشروع به کارکردن می کند بچه ها به اونزدیک می شوند./

بچه ها :سلام عمو

کفاش :سلام (بی حوصله)

بچه ها :عموجون چرا امروز صبح نیومدی مغازه تا آواز بخونی

/ کفاش جواب نمی دهد/

بچه ها :مامنتظر شدیم اما نیومدی

کفاش جواب نمی دهد

بچه ها :چرا نیومدی؟

کفاش :من امروز حوصله ندارم

بچه ها :پس یه شعربخون...

کفاش :گفتم که امروز حوصله ندارم...

بچه ها :برامون شعر نمی خونی ؟

/ کفاش: فریاد بلندی می زند وبچه ها می روند- کفاش مغازه را می بندد.

(باخود)کفاش انگاری امروز نمی تونم کارکنم...چه زود شب شد... بهتره برم استراحت کنم تا فردا به کارم برسم

/کفاش به خانه می رود ولی تا سکه های طلا می بیند بی اراده شروع به پنهان کردن سکه ها می کند مثل شب گذشته/ خانم همسایه از خواب بیدار شده وآقای کفاش را بیدارمی کند.

همسایه: آقای کفاش...آقای کفاش... صبحتون بخیر...

/ کفاش ازخواب پریده ونگاهی به هرسو می کند.

کفاش :ها ...ها...چیه؟...امروز خواب موندم؟...ساعت چهاره...

همسایه: بله آقای کفاش- ساعت چهاره...اما شما خواب نمی مونین ...استراحت می کنیم مگه نه ...

/ کفاش بلند شده وگیج زنان به سمت مغازه می رود - مغازه را باز می کند وشل وول مشغول کفاشی می شود . آقای پستچی وارد می شود.

پستچی: سلام ...سلام سلامایی بادوستی...سلامایی روی غذای پوستی (کفاش جاب نمی دهد)

پستچی: راستی کفاش جون می خواستم ببینم این آهنگ سازی ما چی شد؟

کفاش :چی؟

پستچی: شعرمهمی که گفته بودم...قراربود آهنگ بسازی...

کفاش :هنوز فرصت نکردم ، آهنگ بسازم

پستچی: باشه عیبی نداره...حالامن کفاشم خراب شده ...لطفاً کفشامو درست کن خیلی کاردارم...

کفاش :بذار شون اینجا/ بروهفته دیگه بیا...

پستچی: نه بابا...نمی شه...نامه های محبت آمیزاینجاس...

نامه های مهم تو پاییز اینجاس

کفاش :چی میگی عزیزم؟...

پستچی: می گم من پستچی م وشغلم حساسه نامه های مهمی دارم که باید اونارو سرموقع به دست مرم برسونم

کفاش :گفتم که وقت ندارم...هفته دیگه...

پستچی:: ولی آخه...

کفاش :یبین حوصله ندارم

پستچی :من که ...

کفاش :(بافریاد) می گم حوصله ندارم

/پستچی عصبانی شده ومی رود- کفاش با خود خلوت می کند...

کفاش :چرا من حوصله ندارم؟...آخه چرا؟...

/ شروع به خواندن شعر می کند)

آخ چقدر خسته شدم خواب ندارم

روزوشب - آفتا ومهتاب ندارم

نمی تونم دیگه آواز بخونم

نمی خوام اینجوری تنها بمونم

باهمه مردم شهر بد اخلاقم

حالا احساس می کنم خیلی چاقم

چون که ازصبح تا شب اینجا اسیرم

دارم ازغصه پولهام می میرم

نه می شه پولها رو خرجش بکنم

نه می تونم فراموشش بکنم

اگه خرجش بکنم، تموم می شه

گم وگورش بکنم، حروم می شه

اون روزا که خیلی پولدار نبودم

اینقدر زاروگرفتار نبودم

باید از دست اونا خلاص بشم

باید ازاین پولا بی نیاز بشم

/ کفاش سکه ها را برمی داردومصمم است /

کفاش :من باید هدیه خانم همسایه روبهش پس بدم...

/ وحرکت می کند وجلوی خانه همسایه روبهش پس بدم...

کفاش :خانم همسایه...خانم همسایه...

کفاش :سلام ...خوبید خانم همسایه ...راستش من یه کاری باهاتون داشتم

همسایه: بفرمائید

کفاش :لطفاً دستتونو بیارید جلو...

همسایه: بفرمائید.

/ کفاش سکه ها رودرمیان دستهای زن همسایه قرارمی دهد/

کفاش : اینم سکه های شما...راستش من می خواهم هدیه شما را پس بدم

همسایه: ا...(متعجب) آخه برای چی؟

کفاش :برای اینکه ازوقتی من این سکه ها را از شما گرفتم تا حالا یه ساعت راحت نخوابیدم ...تازه نه تونستم صبحونه وناهار بخورم...نه تونستم سرکاربرم

/ وشروع به توضیح سریع کارهایی که برای قایم کردن سکه ها کرده است می کند/

همسایه: پس چرا من که هزار تا ازاین کیسه های سکه دارم مثل شما نشدم؟

کفاش: شما هم شدی...ولی متوجه نیستی...شما تا حالا شده شبا بخوابین یا اینکه صبح ها صبحونه بخورین یا اینکه اصلاً کارکنین...شما همش تو خونه اید ومواظب سکه ها تون...البته باید بگم به نظرمن اون سکه ها مال شما نیستن شما فقط نگهبان خوبی برای اوناهستید...آدم عاقل ...پولاشو به یه کاری که حداقل سرگرم باشد ...

همسایه: اوه...پس شما دیگه به پول احتیاج ندارین؟

کفاش: راستش نه...می خواهم مث قدیما کارکنم برای مردم آواز...آواز بخونم

/ کفاش مشغول کفاشی وآواز خواندن است که بچه ها را می بیند/بچه ها آرام وساکت درگوشه ای حرکت می کنند/

کفاش: به به سلام...به دکتر مهندسان خودم...

بچه ها: سلام...

کفاش: چرا انقدر دورین ؟ بیاین نزدیک تر...

بچه ها: نمی خوایم...

کفاش :ا...برای چی ؟

بچه ها :...چون شما خیلی بداخلاق شدی...تازه دیگه آواز هم نمی خونی

کفاش: من ...من...راستش دیروز یه خورده حالم خوش نبود وبرای همین فکرکردین که بداخلاقم ...تازه...آواز هم می خونم / خوبشم می خونم...

/ شروع به آواز خواندن می کند که پستچی وارد می شود.

پستچی: (ناراحت) سلام بچه ها ...این نامه روبدین به آقای کفاش...

کفاش :به به سلام آقای پستچی...چرانامه رونمی دی به خودم؟

پستچی: واسه اینکه شما خیلی بداخلاق هستی ومن تصمیم گرفتم با شما حرف نزنم...

کفاش :آقا...ای حرفا چیه ...من با شما کاری دارم

پستچی: ولی من با شما کاری ندارم

کفاش: من ازاینکه بد رفتاری کردم معذرت می خواهم...راستش من دیروز حال خوبی نداشتم... حالابذار کفشا تو برات درست کنم.

پستچی: یعنی دوباره خوش اخلاق شدی؟ به به ... آقای کفاش خوش اخلاق می شود.

کفاش :راستی آهنگ اون شعرت رو هم ساختم...

پستچی :دستت درد نکند...

/ وهمینطور که مشغول بگو وبخند هستند - صداها یشان پایین می آید- درخانه خانم همسایه باز می شود... خانم همسایه پریشان نشسته است .وکلاغ دربالاس سر او ، اورانگاه می کند.

همسایه :کاش می شد اینجور نبودم

ازآدما دورنبودم

کاشکی دوستم داشتن همه

نه خیلی کم - یه عالمه

هرروزی که صبح می رسید

یکی منو اینجا می دید

می خندیدم شاد می شدم

ازغما آزاد می شدم

اینهمه پول می خوام چیکار

پول که برام نمیشه کار

نه دیگه فکر راحتی

نه خواب واستراحتی

کاش مث کفاش محل

چاق بودم وحتی کچل

ولیکن اینجور نبودم

ازهمه کس دورنبودم

کلاغ: خب چرا به حرف آقای کفاش گوش نمی دی؟

همسایه: کدوم حرف؟

کلاغ :بیا واین سکه ها رو رد کن بره...

همسایه: آخر من برای بدست آوردن اوناخیلی زحمت کشیدم

کلاغ :چه فاید ه ، ببین چه شکلی شدی...

همسایه: شاید...شایدم...اون راست می گه...

/ وشروع به جمع کردم کیسه های طلا می کند.

کلاغ :داری چی کارمی کنی

همسایه :دارم سکه ها موجمع وجورمی کنم

/ خانم همسایه کیسه ها ی سکه را برمی دارد وبه سراغ آقای کفاش می رود - آقای کفاش با بچه ها وپستچی مشغول آواز خواندن است به تدریج خروس وکلاغ هم به آنها اضافه می شوند.

همسایه :آقای کفاش... آقای کفاش ...

کفاش :بله خانم همسایه... صدای آوازم اذیتتون می کنه؟...

همسایه :نه ...این کیسه های طلا را براتون آوردم...

کفاش :من که گفتم خانوم همسایه اصلاً نمی خواهم پولدار باشم من به پول احتیاج ندارم.

همسایه: نه ...آوردم که یه فکری به حالشون بکنین...

کفاش :چه فکری

همسایه : خودت گفتی که می شه این پولا رو زد به یه کار که آدم سرگرم بشه

کفاش: خب چه کاری

پستچی :چرا با هم یه کفاشی بزرگ نمی زنین؟ ...کفاشی با عشق وصفا ...

همسایه : خوب ...به شرطی که بذارین منم توش کارکنم

کفاش : این که خیلی خوبه

بچه ها : یعنی خانم همسایه هم می خواد آواز بخونه؟

/ همه می خندند وفضای صحنه را تغییر می دهند وشروع به خواندن شعرمی کنند/

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.