۱۳۶۹۳۳
۲۵۵۶
۲۵۵۶

یادداشت های یک پدر کم تجربه (۱)

با همسر محترم و بردیا و آبان منتظر تاکسی هستیم و همسر محترم هربار زودتر از من می‌گوید انتهای بلوار.

با همسر محترم و بردیا و آبان منتظر تاکسی هستیم و همسر محترم هربار زودتر از من می‌گوید انتهای بلوار. هنوز سوار نشده‌ایم که بردیا به من نگاه می‌کند و می‌گوید بابا، اشکالی نداره مامان داره میگه انتهای بولوار؟ می‌گویم چرا اشکال داشته باشه؟ نه. بالاخره یک تاکسی مسیرش به بلوار می‌خورد تا سوار شویم.

راه که می‌افتد بردیا می‌گوید ولی به نظر من شما باید می‌گفتید. خیلی کار زشتیه مامان بگه انتهای بولوار. من جای شما بودم ناراحت می‌شدم. همسرم محترم از این حرف بردیا خنده‌اش گرفته و می‌گوید به کی رفته اینجوری شده؟ خدا به دادمون برسه. من می‌گویم خدا به داد زنش برسه.

آقای راننده که متوجه ماجرا شده می‌گوید نگران نباشید تا این‌ها بزرگ بشن دیگه نه کسی شوهر می‌کنه نه کسی زن میگیره.

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.