۱۴۴۹۰۶
۲۴۳۷۱
۲۴۳۷۱

داستان خیلی کوتاه کودکانه، گربه من

برفی از تعریف من خوشش آمد، چون با خوشحالی محکم به گلوله‌ برفی چنگ زد. یک دفعه دانه‌های برف به اطراف پاشیده شد، که بیشتر آنها توی صورت و چشم برفی رفت.

برفی از تعریف من خوشش آمد، چون با خوشحالی محکم به گلوله‌ برفی چنگ زد. یک دفعه دانه‌های برف به اطراف پاشیده شد، که بیشتر آنها توی صورت و چشم برفی رفت. باور کنید برفی واقعاً یک گلوله برفی شده بود.
اسم گربه‌ من «برفی» است، چون مثل برف سفید است.
این روزها که برف باریده برفی خیلی خوشحال است. گلوله‌های برف را قِل می‌دهد و به آنها چنگ می‌زند. صبح که مشغول‌ بازی بود، گفتم: «برفی! برفی!»
برفی در حالی‌که تندتند نفس می‌زد، نگاهم کرد. من ادامه دادم: «برفی تو مثل یک گلوله برفی هستی؛ گلوله‌ای برفی با دو چشم قشنگ!»
برفی از تعریف من خوشش آمد، چون با خوشحالی محکم به گلوله‌ برفی چنگ زد. یک دفعه دانه‌های برف به اطراف پاشیده شد، که بیشتر آنها توی صورت و چشم برفی رفت. باور کنید برفی واقعاً یک گلوله برفی شده بود.
یک گلوله برفی عصبانی که میومیو می‌کرد.

داستان: فریبرز لرستانی «آشنا»

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.