معرفی کتاب برای کودکان، دخترک در دشت پروانهها!
دختر کوچولو، هر روز صبح که از خواب بیدار میشد، چوب توریاش را برمیداشت و میرفت به دشت پروانهها.
دختر کوچولو، هر روز صبح که از خواب بیدار میشد، چوب توریاش را برمیداشت و میرفت به دشت پروانهها.
کفشهایش را درمیآورد، از تنه درخت نیمهخشک کنار دشت بالا میرفت، مینشست روی پایینترین شاخه محکم درخت، چوبش را در دست میگرفت و به پروانههای زیبایی که روی گلها میرقصیدند، نگاه میکرد.
برای پروانهها جالب بود که چرا او، هر روز، با چوب توریاش به تماشای آنها میآید، ولی اصلا آنها را نمیگیرد و اذیت نمیکند. پس، تصمیم گرفتند به او نزدیک شوند و از او سوال کنند.
دختر کوچولو، آهی کشید و گفت: «من خیلی دوست دارم یک پروانه داشته باشم و همیشه با هم دوست باشیم و بازی کنیم. هر شب تصمیم میگیرم که فردا صبح، با چوب توریام، یکی از شما را بگیرم و با خود به خانه ببرم تا همیشه با من باشد، اما هر بار که به دیدن شما میآیم، آنقدر زیبا پرواز میکنید و روی گلها مینشینید و دنبالبازی میکنید که دلم نمیآید و فقط زیبایی شما را تماشا میکنم. گاهی هم دوست دارم مثل شما پرواز کنم.»
پروانهها، از مهربانی دخترک، خیلی خوششان آمد و تصمیم گرفتند با او دوست شوند و هر روز، با او بازی کنند.
چهطور با پروانهها دوست میشی؟
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼