۹۱۱۹۳
۲۸۲۴
۲۸۲۴

ترس از بارداری و زایمان، چه باید کرد؟

قابل توجه خانم هایی که می‌ترسند بارداری زیبایی شان را به هم بزند

ناواری اورتون(ترجمه: هادی سعادت) من به قول قدیمی ها قبل از آنکه خوب استخوان هایم رشد کند مادر شدم. حدود ۱۷ سالم بود که اولین بچه ام را به دنیا آوردم و در آن سال همه از آن لباس های مد روز می پوشیدند. بریتنی اسپیرز و کریستینا آگوئیلرا در ویدئو کلیپ هایشان میان تنه های برنزه شده شان را به رخ می کشیدند. پوستر «زیبایی آمریکایی» یک تک گل سرخ را نشان می داد که از میان شکمی صاف و کشیده بیرون آمده بود. دوستانم از اینکه شمکشان کمی بالا آمده شکایت می کردند. آنها فکر می کردند که چاقند. من هم که شکم یک زن تازه مادر شده را داشتم، معلوم بود که شکمم بیشتر از آنها جلو آمده بود. خط هایی عمیق و تیره در دو طرف شکمم درست شده بود که رنگ و بافت پوستم را برای ابد تغییر داده بودند. اگر عکس شکمم را کنار آن پوستر «زیبایی آمریکایی» می گذاشتید، فکر می کردید که دارید به شکم دو نفر از دو سیاره متفاوت را نگاه می کنید. شکم من متعلق به هر سیاره ای که بود، دلم می خواست هر جوری که شده اندام سابقم را پس بگیرم.مادرم راه می رفت و پشت سر هم می گفت: «اوف، حس می کنم چاق شده ای.» او بود که به من یاد داد «چاقی» چقدر می تواند پیچیده و ناراحت کننده باشد. این موضوع را درست به همان شکلی که اولین کلمات زندگی ام را یاد گرفتم، آموختم. در این فکرم که چند بار این صحنه مقابل چشمانم تکرار شده باشد خوب است؟ تصویر او در حالی که جلوی آینه بدنش را در لباس جینش فشرده شده بود، برانداز می کرد و برای من از زیاد شدن وزنش شکوه و شکایت می کرد، به خوبی در ذهنم نقش بسته است. همین تصاویر بود که باعث شد من هم تمام ظرافت های مربوط به احساس چاق بودن را خوب یاد بگیرم.

اگر احساس کنید شکمتان بیش از اندازه پر است، حس می کنید که چاقید. اگر احساس تنبلی کنید، حس می کنید که چاقید. عرق ریختن نیز به معنای چاق بودن است. اگر لباس هایتان یک خرده برایتان تنگ شده باشند، یعنی چاقید تا جایی که همیشه از این مسئله احساس کج خلقی می کنید؛ هیچ کس دلش نمی خواهد در حالی که احساس چاق بودن می کند پایش را از خانه بیرون بگذارد. اگر خط و خطوط هیکلتان را با ایده آل های جامعه همراستا نکنید، اگر فقط کمی یعنی به اندازه یک پوند از هنجارهای ارائه شده بیشتر باشید، یعنی چاقید. خط و خطوط جدید و پس از بارداری من با خط و خطوط ارائه شده از سوی جامعه اصلا جور نبود و این را به خوبی می توانستم احساس کنم.دوستانم سعی داشتند به من اطمینان خاطر بدهند - همانطور که به یکدیگر می دادند- که من چاق نیستم. ولی حقیقت روشن این بود که کلمه «چاق» دقیقا با توصیفی که در آن زمان از این کلمه وجود داشت، در مورد من منطبق بود.

درطول دوران بارداری ام ۶۲ پوند اضافه وزن پیدا کردم. بعد از تولد پسرم حدود ۴۰ پوند از دوران پیش از بارداری ام سنگین تر شده بودم. ۴۰ پوند آنقدرها زیاد به نظر نمی آمد، ولی من با توجه به قدم، از وزنی که داشتم خجالت می کشیدم. حتی پنج پوند اضافه هم باعث می شد که توی لباس هایم معذب باشم، با ۴۰ پوند اضافه وزن که ظاهرم به کلی شبیه یک نفر دیگر می شد.برای پیدا کردن لباس هایی که هم اندازه ام باشند و هم ظاهری نوجوانانه داشته باشند، مشکل داشتم. در لباس های مخصوص نومادرها هر چند که راحت بودم، ولی از لباس هایی که دوستانم می پوشیدند آنقدر فاصله داشت که هیچ وقت آنها را بیرون از خانه نمی پوشیدم. تمام شلوار جین هایی که از آنها خوشم می آمد به زحمت اندازه ام می شدند. سال ها بعد، بعد از انکه وزنم را کم کردم، عکسی را به یکی از دوستانم نشان دادم و گفتم: «من چاق بودم، زود باش قبول کن!» او بی تامل جواب داد «آن وقت ها این را به تو نمی گفتم چون نمی خواستم باعث ناراحتی ات شوم.»از اینکه به من دروغ گفته بود خیلی ناراحت شدم. فهمیدم که او فقط به فکر این بود که احساساتم را جریحه دار نکند. این حرف به این دلیل ناراحتم کرده بود که تمام احساساتم در پی این بودند که کلمه «چاق» به آنها اطلاق نشود، رفتاری که تنها این گمان را تقویت می کرد که احساس بدی نسبت به «چاق بودن» داشتم، که از چاق بودن احساس شرمساری به من دست می داد.

تنها چیزی که لازم داشتم این بود که یک نفر به من بگوید: «درسته، تو چاقی، ولی این اصلا چیز بدی نیست.» می خواستم واقعیت وجودی ام به رسمیت شناخته شود. می خواستم فقط دیگران فقط به من بگویند خیلی خوب، چاقی، پوستت افتادگی دارد، پایین تنه از شکل افتاده، روی پوستت خط هایی به وجود آمده و همه چیزهای دیگر. به همان چند تا دوستم و همینطور کسانی که دوستم داشتند التماس می کردم فقط حقیقت را به من بگویند: «می دانم که چاقم، فقط همین را به من بگویید. از شنیدن این حرف دیوانه نمی شوم.» ولی هیچ کدامشان این حرف را بر زبان نمی آوردند. با احساس ترحمی که در نگاهشان می دیدم، همینطوری به من نگاه می کردند و دروغ می گفتند.

«این چه حرفی است که می زنی؟» «کی گفته تو چاقی؟» «تو تازه بچه داری شده ای.» آنها هر چیزی را که فکر می کردند از شنیدنش احساس بهتری به من دست می دهد می گفتند، ولی از حرف هایشان اصلا کوچک ترین چیزی دال بر اینکه از هیکل من واقعا خوششان می آید، استنباط نمی کردم.از تمام حرف هایی که دوستانم به من می زدند، این حرفشان از همه بدتر بود که «خیلی زود وزن کم می کنی.» هر بار که این کلمات را می شنیدم احساس تنهایی مطلق به من دست می داد. دوستانم نمی توانستند درک کنند که هیکلم واقعا چقدر تغییر کرده است. وزن کم کردن به این سادگی ها نبود، غیر از اینها تازه پوستم هم شل و روی آنها پر از خط شده بود. بدنم هیچ وقت به شکلی که می شناختم برنمی گشت. ولی جواب های دوستانم بی توجه به احساسات واقعی من، چیزی جز ابراز خیرخواهانه تمام پیام هایی که رسانه ها به خورد ما می دهند نبود.

رسانه ها دائم زیر گوشم جیغ می کشیدند که در اسرع وقت به هیکل پیش از بارداری ام «برگردم». مثل اینکه هیچ کس نمی خواست تغییراتی را که با پروردن یک موجود دیگر در درونم بر سر اندامم آمده بود به رسمیت بشناسم یا بپذیرم. انگار که «بدن مادر» نوعی هیکل طبیعی و عادی نیست، بلکه انحراف از چیزی است که برای همه بدیهی است اندام واقعی باید شبیه آن باشد.به خودم گفتم محال است دوباره آدم جذابی شوم. فکر می کردم که دیگر محال است بی آنکه احساس معذب یا «چاق» بودن کنم، قادر به پوشیدن لباس هایی که دلم می خواهد، باشم. و قرار بود به جای پذیرش خودم، فقط باید این شرمساری را بپذیرم. همه اینها را به عنوان یک قربانی معتبر برای اندامم بپذیرم، به جای آنکه این مسئله را زیر سئوال ببرم که چرا نمی توان به اندامم به عنوان اندامی جذاب نگاه کرد.

وقتی ۱۸ سالم شد به وزن پیش از بارداری ام بازگشتم، ولی در شکل جدیدم تغییر ایجاد نشد. آن موقع بود که امیدم را برای داشتن اندامی که شکلی آرمانی داشته باشد از دست دادم.از دست دادن این امید بهترین اتفاقی بود که تا آن موقع برایم رخ می داد. این اتفاق به این معنی بود که حالا می توانستم دیگر دست از تلاش برای کم کردن وزنم بردارم. به این معنی بود که می توانستم رؤیابافی درباره اندامی که هیچگاه به آن دست نمی یافتم کنار بگذارم. به این معنا بود که دست برداشتن از خیالبافی درباره اندامی که هیچ وقت صاحب آن نمی شدم، گامی ضروری برای پذیرش اندامی بود که داشتم.

دوست داشتن خودمان فقط زمانی می تواند صورت بگیرد که داوری های اجتماعی را از واژگانی چون «چاق» بزداییم و اندام خودمان را به درستی و همراه با پذیرش آن توصیف کنیم. این اتفاق یک شبه برای من رخ نداد. حقیقتش را بخواهید حتی نمی دانستم که چنین نگاهی هم وجود دارد.چند سال پیش سومین بچه ام را باردار شدم. از بارداری اولم بیشتر از یک دهه می گذشت و این بار روش پذیرش دگردیسی ها را در پیش گرفتم.

عاشق اندام دوران بارداری ام شدم و وقتی سومین فرزندم را به دنیا آوردم، هر وقت به اندامم و تغییرات ژرفی که در آن ایجاد شده بود، آن خطوط عمیق و پوست های وارفته نگاه می کردم، لذت می بردم. برای همین دلم می خواست تا جایی که می شود آن تغییرات به قوت خود باقی بمانند تا ریزه کاری های تغییراتی که در اندامم رخ داده بود، به خاطرم بماند. ولی دلم می خواست از چیزی که در انتظارم بود نیز استقبال کنم، از این واقعیت که خوب می دانستم دیگر هیچگاه به اندامی که تا پیش از همین بارداری ام داشتم نیز بازنخواهم گشت. آموختم که زیبایی را در گذشته و اکنون جستجو کنم، من نسخه های مختلف زیبایی را در اندام خود تجربه کرده بودم.


منبع: تابناک

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.