بهرام افشاری ، بازیگر پرآوازه ایرانی، متولد ۶ خرداد ۱۳۶۶ است. وی یکی از چهرههای شناختهشده دنیای سینما، تئاتر و تلویزیون محسوب میشود. افشاری دارای مدرک دیپلم ساخت و تولید از هنرستان بوده و همچنین لیسانس بازیگری خود را از دانشگاه آزاد تهران دریافت کرده است. قد بلند وی نه تنها مانعی برای موفقیتش نبود، بلکه او را به یکی از ستارههای برجسته این عرصه تبدیل کرده است.
وی درباره زندگی شخصیاش تجربههای قابل توجهی دارد. زمانی که دو ساله بود، مادرش از پدرش جدا شد و برای مدتی خبری از او نبود. پس از چند سال، پدرش به بیماری دچار شد و در نهایت فوت کرد. بهرام بخشی از زندگی خود را پرستاری از پدر در بیمارستان گذراند، که خود از این موضوع به عنوان افتخاری بزرگ یاد میکند. او از همه مردم خواسته که قدر پدر و مادرشان را بدانند.
شعری از سهراب سپهری با خوانش دلنشین بهرام افشاری
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آب تنی کردن در حوضچه اکنون است
رختها را بکنیم
آب در یک قدمی است
روشنی را بچشیم
شب یک دهکده را وزن کنیم خواب یک آهو را
گرمی لانه لک لک را ادراک کنیم
روی قانون چمن پا نگذاریم
در موستان گره
ذایقه را باز کنیم
و دهان را بگشاییم اگر ماه درآمد
و نگوییم که شب چیز بدی است
و نگوییم که شب تاب ندارد خبر از بینش باغ
و بیاریم سبد
ببریم این همه سرخ این همه سبز
صبحها نان و پنیرک بخوریم
و بکاریم نهالی سر هر پیچ کلام
و بپاشیم میان دو هجا تخم
سکوت
و نخوانیم کتابی که در آن باد نمیآید
و کتابی که در آن پوست شبنم تر نیست
و کتابی که در آن یاختهها بیبعدند
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون
و بدانیم اگر کرم نبود زندگی چیزی کم داشت
و اگر خنج نبود لطمه
میخورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود دست ما در پی چیزی میگشت
و بدانیم اگر نور نبود منطق زنده پرواز دگرگون میشد
و بدانیم که پیش از مرجان خلایی بود در اندیشه دریاها
و نپرسیم کجاییم
بو کنیم اطلسی تازه بیمارستان را
و نپرسیم که فواره اقبال کجاست
و
نپرسیم چرا قلب حقیقت آبی است
و نپرسیم پدرهای پدرها چه نسیمی چه شبی داشتهاند
پشت سر نیست فضایی زنده
پشت سر مرغ نمیخواند
پشت سر باد نمیآید
پشت سر پنجره سبز صنوبر بسته است
پشت سر روی همه فرفرهها خاک نشسته است
پشت سر خستگی تاریخ است
پشت سر خاطره موج به ساحل صدف سرد سکون میریزد.