قصه های شب بخیر کوچولو، اسباب بازی/ پادکست
یه روز مادربزرگ نوه عزیزش پویارو صدا زد و گفت پویا جون میخوام برات یه اسباب بازی بخرم...
یه روز مادربزرگ نوه عزیزش پویارو صدا زد و گفت پویا جون میخوام برات یه اسباب بازی بخرم یه اسباب بازی برای یه عالمه بازی. پویا پرسید...
امشب هم یکی دیگه از قصه های شبانه و قشنگ رو با صدای زیبای خانم نشیبا با همدیگه گوش می دیم.
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼