۱۷۰۷۲۸
۴۰۹۲
۴۰۹۲

قصه ای برای بچه ها، جوجه اردک زشت

حجم فایل صوتی: 4.21M | مدت زمان فایل صوتی: 00:03:03 | دانلود فایل صوتی

روزی روزگاری خانوم اردکه روی تخم هاش نشسته بود و استراحت می کرد که احساس کرد از تخم ها صدایی میاد.

روزی روزگاری خانوم اردکه روی تخم هاش نشسته بود و استراحت می کرد که احساس کرد از تخم ها صدای ضعیفی می آید. از روی تخم ها بلند شد.
تخم ها شروع به شکستن کردند و جوجه ها از تخم بیرون آمدند. یکی از جوجه ها خیلی بزرگ و زشت بود. چند روز گذشت، جوجه اردک های دیگر با او بازی نمی کردند و او را اذیت می کردند. مرغها به او نک می زدنند و همه حیوانات به او می خندیدند.
یک شب که دیگر جوجه اردک زشت نتوانست این همه ناراحتی را تحمل کند، از حیاط طویله خارج شد و تا جایی که می توانست دوید. او دوید تا اینکه به نزدیکی مردابی رسید. صبح هنگامی که تعدادی از اردک ها پرواز می کردند متوجه تازه وارد شدند. از او پرسیدند: تو کی هستی؟
قصه ای برای بچه ها، جوجه اردک زشت
جوجه اردک ماجرا را تعریف کرد. آنها گفتند: تو می توانی اینجا بمانی. او خوشحال شد اما قبل از اینکه کاری کند صدای شلیک گلوله ای را شنید و غاز به درون مرداب افتاد.
یک سگ گنده داخل آب پرید تا آنها را بگیرد. سگ لحظه ای به جوجه نگاه کرد و سپس رفت. جوجه اردک گفت: خدایا متشکرم، من اینقدر زشتم که حتی سگ هم مرا نمی خواهد. بالاخره مدتی گذشت و زمستان هم تمام شد.
یک روز صبح که لای نیزار خوابیده بود گرمای خورشید را احساس کرد. کش و قوسی به بالهایش داد و به طرف باغی که یک حوض بزرگ وسط آن بود پرواز کرد.
او کنار حوض نشست و سرش را روی آب خم کرد. در انعکاس آب، قوی بسیار زیبایی دید. آن جوجه اردک زشت حالا یک قوی زیبا شده بود.

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.