قصه ای برای کودکان، ساکنین کوچه یاس
ساکنین کوچهی یاس آماده می شدند تا مثل هر سال چنین چهارشنبه سوری را برگزار کنند.
ساکنین کوچهی یاس آماده می شدند تا مثل هر سال چنین چهارشنبه سوری را برگزار کنند. خانواده ی آقای محسنی اولین ساکنین این کوچه بودند. به همین خاطر همسایه ها احترام خاصی برای آن ها قائل بودند و بچه ها مثل پدربزرگ و مادربزرگ خودشان آنها را دوست داشتند. این کوچه از سال های خیلی دور خاطرات زیادی داشت.از آن زمان که چند خانواده بیشتر نبودند.
کم کم خانواده های بیشتری به این کوچه آمدند بچه ها بزرگ و بزرگترها پیرشدند ولی همچنان اهالی کوچهی یاس در کنارهم چهارشنبه سوری های خوبی را برگزار می کردند. امثال هم مثل سال های قبل همسایه ها در کنار هم جشن کوچهی یاس را برگزار می کردند. هوا کم کم رو به تاریکی می رفت. نیکان به همراه پدر و دیگر همسایه ها بوته ها را در وسط کوچه به ردیف قرار دادند.
آقای محسنی نزد نیکان و پدرش آمد و گفت: همسایه ی جدیدمان را در اینجا نمی بینیم و از نیکان خواهش کرد تا همراه او برود. آنها زنگ خانه ی همسایه را زدند. پسرکوچولویی به نام هومان در را باز کرد و پشت سر او مادر آمد. آقای محسنی سلام کرد و گفت: نیکان و دوستانش و تمامی همسایه های این کوچه منتظر هستند تا شما هم پیش ما بیائید. مادر جواب داد: ما هم خوشحال می شویم با دیگر همسایه هایمان آشنا شویم. هومان گفت: من فشفشه ندارم برای همین نمی آیم. نیکان که تا این لحظه ساکت ایستاده بود گفت: پدرم برای من از همان فشفشه های بی خطر خریده به تو هم می دهم.
هومان نگاهی به مادر انداخت و گفت: می توانم قبول کنم؟ مادر جواب داد: البته عزیزم. سپس آقای محسنی گفت: اگر اجازه بدهید هومان با ما بیاید. و اضافه کرد: تا شما بیائید ما مراقب هومان هستیم. اهالی کوچه ی یاس مثل یک خانواده هستند. هوا کم کم تاریک شد شعله ی آتش کوچه را کاملا روشن کرده بود. صدای شادی و هیجان کوچک و بزرگ که از روی آتشی می پریدند و فریاد می زدند "سرخی تو از من، زردی من از تو، گرمی تو از من، سردی من از تو" در کوچه می پیچید.
در این لحظه هومان پدرش را دید و به سوی او دوید. پدرش فشفشه هایی که در دست داشت را روشن کرد و به او و دوستانش داد تا به آسمان پرتاب کنند آسمان غرق در نور و روشنایی شده بود. یک بار دیگر جشن پرشکوه چهارشنبه سوری با شادی و همدلی همسایه های مهربان در کوچه ی یاس برگزار شد. آن شب به ماهان و خانواده اش با دوستان جدیدشان خیلی خوش گذشت. آن ها در جمع ساکنین کوچهی یاس احساس غریبی نمی کردند و خیلی خوشحال بودند.
منبع:
سرسره
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼