کودکانی که عصای دست نمی شوند (۱)
گاهی والدین برای اینکه کار را یکدفعه تمام کنند، خشنترین تنبیه و رفتار را در پیش میگیرند و شروع میکنند به ناله و نفرین کردن خود
والدین با هزار امید و آرزو بچهدار میشوند. از قبل نقشههای زیادی برای فرزندشان کشیدهاند اما همین که کودک شروع میکند به راه رفتن، مشکلات آغاز شده و به مرور زمان نقشهها یکییکی بر آب میشوند چون کنترل کودک دشوارتر از چیزی است که تصور میکردند. در این حالت پدر و مادرها گیج و مستاصل میشوند و نمیدانند کجای راه را اشتباه رفتهاند که نتیجه دلخواهشان را نمیگیرند. عاطفه کیانینژاد، روانشناس شناخت مراحل رشدی را برای فرزندپروری ضروری میداند و در این مطلب به شما میگوید چطور باید از رایجترین اشتباهات در تربیت کودکتان پرهیز کنید.
اشتباه اول:
بچه، برایتان بزرگسال مینیاتوری است
ابتداییترین و رایجترین تصور غلط درباره کودک این است که فکر میکنند او یک بزرگسال است که اندازهاش کوچکتر شده است در حالی که قرنهاست ثابت شده کودک در اصطلاح روانشناسی یک بزرگسال مینیاتوری نیست و از نظر کیفی با بزرگسالان تفاوتهای اساسی دارد. شیوه تفکر و برداشتهای کودک در هر مرحله از رشد با مرحله قبلی و بعدی کاملا متفاوت است.
والدین برای شناخت ویژگیهای کودک در هر دوره باید حتما کتابها و مقالات مرتبط با این موضوع را مطالعه کنند. (این مطالعه هم باید از قبل از تولد شروع شود) اگر به تنهایی از پس این کار برنمیآیند با یک مشاور صحبت و راهنماییهای لازم را دریافت کنند چون در غیر این صورت به خوبی از عهده تربیت فرزندشان بر نخواهند آمد.
اشتباه دوم:
عصای دست میخواهید
در فرهنگ عمومی ما این جمله فراوان شنیده میشود: «بچه بهدنیا آوردهام، عصای دستم بشه.» بعضیها هم بچهدار میشوند تا او به جای آنها به آرزوهایشان جامه عمل بپوشاند. چنین دیدگاهی باعث میشود اگر روزی فرزند خواست در شهر دیگری زندگی کند، متهم به بیعاطفگی و بیمعرفتی شود یا اگر خواست دنبال آرزوهای خودش _نه آرزوهای پدر و مادرش برود_ و رشته تحصیلی مورد علاقهاش را انتخاب کند، نادان و متمرد شمرده شود.
والدین آگاه به دنبال تربیت یک انسان خوب هستند که درست زندگی کند و بتواند روی پای خودش بایستد بنابراین نوع نگاه به فرزندآوری باید تغییر کند تا در آینده والدین و فرزند دچار کشمکش و جنگ اعصاب دائم نشوند چون این یک پدیده فرسایشی است و تنها باعث تیرگی روابط و آسیبهای متعاقب آن میشود.
اشتباه سوم:
مقتدر نیستید
بعضی فکر میکنند هرچه بیشتر در اختیار کودک باشند و همه اوامرش را بیچون و چرا اجرا کنند، پدر و مادر بهتری هستند. حقیقت، کاملا برعکس است. کودکان با هوش ذاتیشان پدر و مادر ضعیف را میشناسند و از ضعفشان در مدیریت امور به نفع خود استفاده میکنند که نه غیر طبیعی است و نه از سر بدجنسی بلکه اقتضای طبیعت است و عمل والدین این اجازه را صادر میکند؛ هر چند به زبان نیامده باشد. اما در مقام عمل کودک بزرگسالی را دوست دارد که اقتدار و محبت را با هم داشته باشد؛ بهموقع بازی کند و به او مهر بورزد و در عین حال نظم و اقتدار داشته باشد و در جای خود مقابلش بایستد.
اشتباه چهارم:
روبات تربیت میکنید!
از دید بعضی والدین، بچه خوب بچهای است که مطیع باشد، روی حرف پدر و مادر حرف نزند و همیشه باعث افتخار باشد! سعی در القا کردن همهچیز به کودک خلاقیت را در او سرکوب میکند و فردی سرخورده، بیاعتماد به نفس و بیعزت نفس خواهد ساخت. بزرگسالانی که نظری از خودشان ندارند و نمیتوانند با تصمیمات ناخوشایند دیگران مخالفت کنند و همیشه از درون احساس شکست میکنند، کودکانی هستند که اجازه اظهار وجود و ابراز نظر نداشتهاند و در تمام طول زندگی مثل یک روبات با برنامه مشخصی که دیگران به آنها دیکته کردهاند، زیستهاند. این قبیل کودکان مورد سوءاستفاده دیگران قرار میگیرند و ممکن است به آنها تجاوز شود و قدرت دفاع یا کمترین اعتراضی نداشته باشند پس بهتر است خودخواهیهای پدرانه و مادرانه را کنار بگذارید و اجازه دهید کودک آزاد و طبیعی رشد کند.
اشتباه پنجم:
با منع، کودک را حریص میکنید
میگویند آدمی را از هرچه منع کنی، نسبت به آن اشتیاق بیشتری نشان میدهد. حالا تصور کنید پدر و مادر صبح تا شام به بچه میگویند که «این کار را نکن! به آن وسیله دست نزن! آنجا نرو! این خوراکی را نخور! و...» والدین عزیز متوجه باشند که با نهیهای مکرر، در حقیقت دارند کودک را تشویق به انجام همان کارها میکنند. باید یاد بگیرید پیشوند منفیساز را از سر فعلهایتان حذف کنید و هیچ فعلی را با «ن» شروع نکنید. در عوض از افعال مثبت استفاده کنید؛ مثلا میخواهید کودک شب خیار نخورد. برایش دو، سه گزینه دیگر داشته باشید و به او اجازه دهید یکی از پیشنهادها را انتخاب کند یا مثلا بگویید در ازای یک خیاری که نخورد، دو میوه دیگر جایزه میگیرد.
اشتباه ششم:
حرف مرگ و بیماریتان را نزنید!
گاهی والدین برای اینکه کار را یکدفعه تمام کنند، خشنترین تنبیه و رفتار را در پیش میگیرند و شروع میکنند به ناله و نفرین کردن خود! مثلا از کودک خواسته شده تا سمت اتاق خواهرش نرود، ولی رفته و از قضا پایش به بطری شیری که روی زمین بوده خورده و شیر روی فرش ریخته است. مادر بهشدت عصبانی میشود و میگوید: «خدا من رو بکشه از دست حرف گوش نکردنهای تو راحت بشم!» یک مثال دیگر اینکه در شرایط صلح پدر دارد با کودک صحبت میکند و از او میخواهد حرفش را گوش کند و آزارش ندهد.
ادامه دارد...
اشتباه اول:
بچه، برایتان بزرگسال مینیاتوری است
ابتداییترین و رایجترین تصور غلط درباره کودک این است که فکر میکنند او یک بزرگسال است که اندازهاش کوچکتر شده است در حالی که قرنهاست ثابت شده کودک در اصطلاح روانشناسی یک بزرگسال مینیاتوری نیست و از نظر کیفی با بزرگسالان تفاوتهای اساسی دارد. شیوه تفکر و برداشتهای کودک در هر مرحله از رشد با مرحله قبلی و بعدی کاملا متفاوت است.
والدین برای شناخت ویژگیهای کودک در هر دوره باید حتما کتابها و مقالات مرتبط با این موضوع را مطالعه کنند. (این مطالعه هم باید از قبل از تولد شروع شود) اگر به تنهایی از پس این کار برنمیآیند با یک مشاور صحبت و راهنماییهای لازم را دریافت کنند چون در غیر این صورت به خوبی از عهده تربیت فرزندشان بر نخواهند آمد.
اشتباه دوم:
عصای دست میخواهید
در فرهنگ عمومی ما این جمله فراوان شنیده میشود: «بچه بهدنیا آوردهام، عصای دستم بشه.» بعضیها هم بچهدار میشوند تا او به جای آنها به آرزوهایشان جامه عمل بپوشاند. چنین دیدگاهی باعث میشود اگر روزی فرزند خواست در شهر دیگری زندگی کند، متهم به بیعاطفگی و بیمعرفتی شود یا اگر خواست دنبال آرزوهای خودش _نه آرزوهای پدر و مادرش برود_ و رشته تحصیلی مورد علاقهاش را انتخاب کند، نادان و متمرد شمرده شود.
والدین آگاه به دنبال تربیت یک انسان خوب هستند که درست زندگی کند و بتواند روی پای خودش بایستد بنابراین نوع نگاه به فرزندآوری باید تغییر کند تا در آینده والدین و فرزند دچار کشمکش و جنگ اعصاب دائم نشوند چون این یک پدیده فرسایشی است و تنها باعث تیرگی روابط و آسیبهای متعاقب آن میشود.
اشتباه سوم:
مقتدر نیستید
بعضی فکر میکنند هرچه بیشتر در اختیار کودک باشند و همه اوامرش را بیچون و چرا اجرا کنند، پدر و مادر بهتری هستند. حقیقت، کاملا برعکس است. کودکان با هوش ذاتیشان پدر و مادر ضعیف را میشناسند و از ضعفشان در مدیریت امور به نفع خود استفاده میکنند که نه غیر طبیعی است و نه از سر بدجنسی بلکه اقتضای طبیعت است و عمل والدین این اجازه را صادر میکند؛ هر چند به زبان نیامده باشد. اما در مقام عمل کودک بزرگسالی را دوست دارد که اقتدار و محبت را با هم داشته باشد؛ بهموقع بازی کند و به او مهر بورزد و در عین حال نظم و اقتدار داشته باشد و در جای خود مقابلش بایستد.
اشتباه چهارم:
روبات تربیت میکنید!
از دید بعضی والدین، بچه خوب بچهای است که مطیع باشد، روی حرف پدر و مادر حرف نزند و همیشه باعث افتخار باشد! سعی در القا کردن همهچیز به کودک خلاقیت را در او سرکوب میکند و فردی سرخورده، بیاعتماد به نفس و بیعزت نفس خواهد ساخت. بزرگسالانی که نظری از خودشان ندارند و نمیتوانند با تصمیمات ناخوشایند دیگران مخالفت کنند و همیشه از درون احساس شکست میکنند، کودکانی هستند که اجازه اظهار وجود و ابراز نظر نداشتهاند و در تمام طول زندگی مثل یک روبات با برنامه مشخصی که دیگران به آنها دیکته کردهاند، زیستهاند. این قبیل کودکان مورد سوءاستفاده دیگران قرار میگیرند و ممکن است به آنها تجاوز شود و قدرت دفاع یا کمترین اعتراضی نداشته باشند پس بهتر است خودخواهیهای پدرانه و مادرانه را کنار بگذارید و اجازه دهید کودک آزاد و طبیعی رشد کند.
اشتباه پنجم:
با منع، کودک را حریص میکنید
میگویند آدمی را از هرچه منع کنی، نسبت به آن اشتیاق بیشتری نشان میدهد. حالا تصور کنید پدر و مادر صبح تا شام به بچه میگویند که «این کار را نکن! به آن وسیله دست نزن! آنجا نرو! این خوراکی را نخور! و...» والدین عزیز متوجه باشند که با نهیهای مکرر، در حقیقت دارند کودک را تشویق به انجام همان کارها میکنند. باید یاد بگیرید پیشوند منفیساز را از سر فعلهایتان حذف کنید و هیچ فعلی را با «ن» شروع نکنید. در عوض از افعال مثبت استفاده کنید؛ مثلا میخواهید کودک شب خیار نخورد. برایش دو، سه گزینه دیگر داشته باشید و به او اجازه دهید یکی از پیشنهادها را انتخاب کند یا مثلا بگویید در ازای یک خیاری که نخورد، دو میوه دیگر جایزه میگیرد.
اشتباه ششم:
حرف مرگ و بیماریتان را نزنید!
گاهی والدین برای اینکه کار را یکدفعه تمام کنند، خشنترین تنبیه و رفتار را در پیش میگیرند و شروع میکنند به ناله و نفرین کردن خود! مثلا از کودک خواسته شده تا سمت اتاق خواهرش نرود، ولی رفته و از قضا پایش به بطری شیری که روی زمین بوده خورده و شیر روی فرش ریخته است. مادر بهشدت عصبانی میشود و میگوید: «خدا من رو بکشه از دست حرف گوش نکردنهای تو راحت بشم!» یک مثال دیگر اینکه در شرایط صلح پدر دارد با کودک صحبت میکند و از او میخواهد حرفش را گوش کند و آزارش ندهد.
ادامه دارد...
منبع:
سیب سبز
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼