رفتار با همسر باردار، چگونه؟
دیگه واقعیت روشنیه که بارداری به خودی خود که اتفاق نمیافته، پس من هم مستقیماً مسئول تغییراتی هستم که اتفاق افتادن.
مسئولیت مرد تو بارداری و بچه دار شدن
علاوه بر این، این دیگه واقعیت روشنیه که بارداری به خودی خود که اتفاق نمیافته، پس من هم مستقیماً مسئول تغییراتی هستم که اتفاق افتادن. یعنی، این دقیقاً چیزیه که شما خودتون انتخابش کردین. وقتی گفتین، «بیا بچه دار بشیم!» و احتمالاً با خودتون رویاپردازی کردین که فرزندان و نسل شما اولین قدم رو روی مریخ میذارن، راه درمان سرطان رو کشف میکنن، یا بعد از تحمل ۵۴ سال مشقتبار وایکینگهای مینسوتا رو رهبری میکنن، شما چیزهای دیگهای رو هم گفتین:«خانم! من دوست دارم تو بچهی من رو ۱۰ ماه با خودت حمل کنی. اگه شانس با ما یار باشه، یه بچهی زنده تولید میشه. البته، این فرآیند میزان انتقالدهندهی های عصبی تو رو تغییر میده و منجر به تغییرات بزرگ و همیشگی در مغز و شخصیت تو میشه، تغییرات ماندگار تو بدنت که جای خود دارد. راستی، یه توزیعکنندهی محصولات لبنی هم میشی و به اندازهی کافی وزن به دست میاری تا ۴ نفر از بوکسورهای سنگین وزن رو بذاری تو جیب کوچیکت.»
باردارنشو!
تازه تو این موارد اشارهای به واضحترین عوارض بارداری نشده، که حتی اگه خیلی سریع هم بخونین و ازش رد بشین، همون برای خیلی از مردم کافیه تا فکر کنن که دارن قسمت انتهایی وحشتناک ِ آگهی تبلیغاتی مرتبط با یه داروی جدید رو میشنون: باردارنشو.البته، هر چی همسرتون بارداریهای بیشتری رو تحمل کنه، این موضوع بدتر هم میشه. ما دو تا بچه داریم، ولی زنم در کل ۴ بار باردار بوده. در کل میشه ۲۶ ماه؛ یعنی ۲ سال تحمل لگد، حالت تهوع، و ویارهای تصادفی (آناناس و سیب زمینی سرخ کرده جزو موارد مجاز در طول آخرین بارداری بودن)، اثرات شیردهی یا جای زخم سزارینها که جای خود دارد.
مردها هم تغییر میکنن
بیایین صادق باشیم: بدن زنم به خاطر بارداری بعد از زایمان تغییر کرده، ولی خب که چی؟ تغییرات برن به جهنم، اون همون موقرمز ِ لجباز ِ جذابیه که بود. و بدن من هم تغییر کرده. وقتی ازدواج کردم، ۲۷ سال داشتم. وزنه بردار بودم، دونده بودم، هنوز حس ورزشکار بودن داشتم. امروز، تنها زمانی که وزنه میزنم وقتیه که دختر کوچولوم رو بلند میکنم و دور اتاق میچرخونم، دوندگی روتینام معمولاً دنبال کردن بچهی سه سالهمه و بزرگترین حریفم برای کشتی گرفتن این سؤاله که موقع ریخت و پاش برای زایمان ۳ تا پیتزا بخورم یا ۶ تا.
قضاوت یا رفاقت
اینکه بدن بعد از زایمان زنم رو قضاوت کنم خیلی زننده است چون خودخواهانه و کوته فکرانه است؛ منظورم اینه که من هیچی از اپیزیاتومی (برشی که طی جراحی در واژن زن ایجاد میشه تا به زایمان کمک کنه و از آسیب به بافتها جلوگیری بشه) یا خطوط راه راه ببری یا تبعیض در محل کار نمیدونم و اینها پاداشهایی هستن که یه نومادر میتونه انتظارش رو داشته باشه.این جوری به قضیه نگاه کنین: اگه یکی از دوستان صمیمی فوتبالی شما برای چند ماه از زمین دور باشه، تو این فرآیند کلی اضافه وزن پیدا کنه، و بعدش هم جراحی شکمی بزرگی رو باید پشت سر بذاره، شرط میبندم که شما هیچ وقت دربارهی جای زخمها، یا ماهیچههای کمتر چابک اون فکر نمیکنین. به خاطر اینکه شما بیشتر مشغول این هستین که به اون بگین «ایول رفیق، تو زنده موندی!» تنها تفاوت بین اون سناریو و بارداری اینه که همسرتون نه تنها زنده مونده بلکه به شکل معجزهآسایی انسان دیگهای رو هم به دنیا آورده. و نه فقط هر انسانی - اون انسان بچهی شما ست. و اون بچه بخشی از خانوادهی شما ست.
نتیجه گیری
من عاشق ِ بدن بعد از زایمان زنم هستم چون، وقتی به اون نگاه میکنم، خانوادهام رو میبینم، و خانوادهی من هر روز به زندگی ارزش زنده بودن رو میده. و همین طور به این خاطر که، بعد از همهی چیزهایی که من سرش آوردم، باز هم با من میخوابه.
مردها هم تغییر میکنن
بیایین صادق باشیم: بدن زنم به خاطر بارداری بعد از زایمان تغییر کرده، ولی خب که چی؟ تغییرات برن به جهنم، اون همون موقرمز ِ لجباز ِ جذابیه که بود. و بدن من هم تغییر کرده. وقتی ازدواج کردم، ۲۷ سال داشتم. وزنه بردار بودم، دونده بودم، هنوز حس ورزشکار بودن داشتم. امروز، تنها زمانی که وزنه میزنم وقتیه که دختر کوچولوم رو بلند میکنم و دور اتاق میچرخونم، دوندگی روتینام معمولاً دنبال کردن بچهی سه سالهمه و بزرگترین حریفم برای کشتی گرفتن این سؤاله که موقع ریخت و پاش برای زایمان ۳ تا پیتزا بخورم یا ۶ تا.
قضاوت یا رفاقت
اینکه بدن بعد از زایمان زنم رو قضاوت کنم خیلی زننده است چون خودخواهانه و کوته فکرانه است؛ منظورم اینه که من هیچی از اپیزیاتومی (برشی که طی جراحی در واژن زن ایجاد میشه تا به زایمان کمک کنه و از آسیب به بافتها جلوگیری بشه) یا خطوط راه راه ببری یا تبعیض در محل کار نمیدونم و اینها پاداشهایی هستن که یه نومادر میتونه انتظارش رو داشته باشه.این جوری به قضیه نگاه کنین: اگه یکی از دوستان صمیمی فوتبالی شما برای چند ماه از زمین دور باشه، تو این فرآیند کلی اضافه وزن پیدا کنه، و بعدش هم جراحی شکمی بزرگی رو باید پشت سر بذاره، شرط میبندم که شما هیچ وقت دربارهی جای زخمها، یا ماهیچههای کمتر چابک اون فکر نمیکنین. به خاطر اینکه شما بیشتر مشغول این هستین که به اون بگین «ایول رفیق، تو زنده موندی!» تنها تفاوت بین اون سناریو و بارداری اینه که همسرتون نه تنها زنده مونده بلکه به شکل معجزهآسایی انسان دیگهای رو هم به دنیا آورده. و نه فقط هر انسانی - اون انسان بچهی شما ست. و اون بچه بخشی از خانوادهی شما ست.
نتیجه گیری
من عاشق ِ بدن بعد از زایمان زنم هستم چون، وقتی به اون نگاه میکنم، خانوادهام رو میبینم، و خانوادهی من هر روز به زندگی ارزش زنده بودن رو میده. و همین طور به این خاطر که، بعد از همهی چیزهایی که من سرش آوردم، باز هم با من میخوابه.
منبع:
عصر ایران
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼