ما به طور کلی یک خانواده پنج نفره بودیم و من بچه سوم بودم. تفاوت سن بین من و خواهرهای بزرگتر و کوچکترم بسیار زیاد بود و همین موضوع باعث شده بود بیشتر احساس تنهایی کنم. اولین دوستی صمیمانه من با پدرم شکل گرفت، کسی که در کنار او بیشتر وقت خود را میگذراندم. حیوانات خانگیام نیز بخش مهمی از دنیای کودکی من بودند.

رابطه خاص با پدر
روند بزرگ شدن من خیلی نزدیک به مدل پسرانه بود و این به لطف علاقه زیاد پدرم به من بود. او روحیهای پر انرژی و مستقل در من پرورش داد. شیطنتهای کودکانهام تا حدی بود که اگر یک روز به همراه پدرم به باغ خانوادگی خارج از شهر میرفتم، مادرم احساس آرامش میکرد و نفس راحتی میکشید. پدرم همیشه به من یادآوری میکرد که هیچ تفاوتی بین دختران و پسران وجود ندارد و اینکه باید حق خودم را شخصاً از دیگران بگیرم. این آموزهها باعث شد که از همان سنین پایین مستقل باشم.