دیگه بچه نمیخوام، انگار رو ابرام
تصمیم گرفتهاید که دیگر بچهدار نشوید؟ پس وقتش است احساساتی که تجربه خواهید کرد را با هم مرور کنیم.
تصمیم گرفتهاید که دیگر بچهدار نشوید؟ پس وقتش است احساساتی که تجربه خواهید کرد را با هم مرور کنیم.
پدرم به من میگوید من خانوادهای دارم که آرزوی هر کسی است: یک فرزند پسر و یک دختر، و بله، ما چهارتا واقعا از وضع موجود راضی هستیم.
من و همسرم تصمیم گرفتهایم که دیگر بچهدار نشویم. البته تصمیم سختی برای ما نبود. من تجربه دو بار سقط جنین داشتم و برای بچهدار شدن مجبور به درمانهای نازایی شده بودم. بنابراین بعد از اینکه صاحب یک دختر و یک پسر شدیم، تصمیم گرفتیم به بچه دیگری فکر نکنیم.
من متوجه شدم تصمیم برای بچهدار نشدن بعد از تولد آخرین فرزند هم، انسان را تحت تاثیر احساسات متفاوتی قرار میدهد؛ که همانطور که در عزاداری برای عزیزان میگویند، هفت مرحله دارد. اگر شما و همسرتان هم تصمیم گرفتهاید کرکرهها را پایین بکشید، اینها احساساتی هستند که احتمالا تجربه خواهید کرد:
خوشحالی
بله، حالا دیگر رسما از مرحله فکر کردن به بچهدار شدن و مراقبت از کودک رد شدهاید. دیگر هیچ شیشه شیر و پستانکی در کار نخواهد بود. دیگر هیچوقت تهوع صبحگاهی یا درد وحشتناک زایمان را تجربه نخواهید کرد. از لباسهای بیریخت زایمان و نگرانی از خوردن این چیز و آن چیز و یا خطرات بیمار شدن حین بارداری نیز خبری نخواهد بود و نصف شبها هم دیگر قرار نیست از خواب شیرینتان بزنید تا به کودک دلبندتان غذا بدهید. اینها هرکدام دلیلی برای خوشحال بودن هستند. اما برای من آنچه خیلی خوشحالم میکرد این بود که میتوانستم از شر همه خرتوپرتهای مربوط به دوران نوزادی بچهها که انباری من را پر کرده بودند راحت شوم. این که میدانستم از دست انبوهی از وسائل بیمصرف خلاص میشوم احساس خیلی خوبی بود.
ناراحتی
وای نه! دیگر شیشه شیر یا پستانکی در کار نخواهد بود! دیگر هیچوقت این حس که یک موجود زنده دیگر درون من است را نخواهم داشت. در مترو و اتوبوس هم مردم صندلیشان را به من نخواهند داد. گرم در آغوش گرفتن موجود کوچکی که خودم به وجود آوردهام هم دیگر تکرار نخواهد شد. این افکار همگی باعث میشوند از اینکه دیگر نمیخواهید بچهدار شوید غمگین شوید و حتی گاهی گریهتان بگیرد.
نوستالژی
همینطور که داشتم وسایل بچهگانهای که به مرور جمع شده بودند را کنار میگذاشتم تا به دیگران بدهم با دیدن هر کدام، خاطرهای برایم زنده میشد. لباسی که وقتی پسرم را از بیمارستان به خانه میآوردیم تنش بود، یا اولین عروسک دخترم و چیزهای دیگر همگی به من یادآوری میکردند که بچههایم وارد مرحلههای جدیدتری از زندگیشان شدهاند و کودکی آنها به سر آمده است و این به من احساس عجیبی میداد. انگار دلم برای آن روزهایشان تنگ شده باشد. حالا دیگر هر موقع نوزادی را میبینم دوست دارم بغلش کنم و کلی هم احساساتی میشوم، البته نه آنقدر احساساتی که دوباره بخواهم بچهدار بشوم!
کنجکاوی
هر از گاهی وقتی مادری را میبینم که سه فرزند دارد با خودم میگویم اگر من هم سه تا بچه داشتم چه میشد؟ بچه سوم اگر میآمد چه جور بچهای بود؟ چه شکلی بود؟ وضعیت خانواده چه شکلی میشد اگر سه یا چهار تا بچه داشتم؟ رابطهام با همسرم چهطور میشد؟ از خودم میپرسم آیا مادرهایی که تعداد بچههایشان زیاد است از تصمیم خودشان راضی هستند؟ جمعهای خانوادگیشان شادتر نیست؟
آسودگی خیال
اینکه میدانم خانواده من کامل شده است حس رضایت و آرامش خیال خاصی به من میدهد. الان دیگر حس میکنم که میتوانم برای آینده برنامهریزی کنم. سفرهای خانوادگی، آینده تحصیلی بچهها، شغل خودم و از این دست را میتوانم برنامهریزی کنم چون میدانم که دیگر هیچ موجود زندهای در شکمم نیست که مجبور باشم همه برنامههای زندگیم را با برنامههای او تنظیم کنم. همچنین احساس آرامش میکنم از اینکه میدانم دیگر اختیار بدن خودم را دارم. حالا دیگر اگر وزن اضافه کنم تقصیر بچه نیست. قبلا مجبور بودم لباسهایی با سایزهای مختلف داشته باشم تا در وزنهای مختلف بتوانم آنها را بپوشم ولی الان دیگر یک سایز یا شاید دو سایز لباس داشتهباشم کافی است.
قدردانی
طی سالهایی که برای بچهدار شدن برنامهریزی میکردم تمرکزم بر چیزی بود که نداشتم، یعنی بچه. کلی در مورد داشتن یک خانواده و بچههای سالم و خوب رویاپردازی میکردم. بعد از آن، شبهایی که از شدت فشار دردسرهای بچهداری کارد به استخوانم میرسید آرزو میکردم یک روز بیاید که دیگر مجبور نباشم آن کارها را بکنم. و الان همان روز است. حالا دیگر احساس میکنم همانجایی هستم که میخواستم باشم. الان میتوانم از لحظات بودن با فرزندانم لذت ببرم و قدردان آنچه که دارم باشم یعنی دو فرزند سالم و بینظیر.
پذیرش
یکی از دوستانم سه بچه دارد و هنوز خودش و همسرش در مورد اینکه چهارمین بچه را داشته باشند یا نه مطمئن نیستند و هر چند وقت یک بار در مورد آن در خانه رایگیری میکنند. اما من نه. من دیگر میدانم که بعد از فرزند دوم کار تمام است و حالا دیگر میتوانم به آینده چهار نفرمان به عنوان یک خانواده فکر کنم. من تصمیم خودم و همسرم را میپذیرم و بسیار از این تصمیم خوشحالم.
منبع:
نی نی سایت
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼