رفتار درست با فرزندان، همدلی آسان نمیآید به دست
اغلب والدین دنیای خودشان را با دنیایی که متعلق به فرزندشان است یکسان میدانند و همین موضوع مشکلات زیادی ایجاد میکند.
همه والدین سعی دارند ضمن اینکه مایحتاج فرزندانشان را برایشان تامین کنند، رفتارشان هم با آنها معقول و درست باشد ولی موضوع مهم این است که در بسیاری موارد والدین خودشان هم نمیدانند چگونه باید رفتار کنند. اغلب تنها موردی که به ذهنشان میرسد این است که رفتاری مشابه والدین خود با فرزندانشان داشته باشند.
گاهی هم سعی میکنند مشکلاتی را که خودشان با والدینشان داشتهاند دیگر تکرار نکنند، مثلا اگر والدین سختگیری داشتهاند سعی میکنند تا حد امکان رفتار سهلگیرانهای با فرزندانشان داشته باشند یا برعکس.
همدلی آسان نمیآید به دست
آیا چنین رفتاری میتواند کامل و درست باشد؟ آیا والدین نباید با آگاهی و شناخت بیشتر از فرزندان خود رفتار دیگری با توجه به شرایط خود آنها داشته باشند، رفتاری که نه باعث شود کودکان هر کاری دوست دارند انجام دهند یا به اصطلاح قلدری کنند و نه بهگونهای باشد که نتوانند با فرزندان خود ارتباطی همراه با صمیمیت و همدلی داشته باشند. چگونه باید چنین روشی را پیش گرفت؟
روند رشد طبیعی کودک
اغلب والدین دنیای خودشان را با دنیایی که متعلق به فرزندشان است یکسان میدانند و همین موضوع مشکلات زیادی ایجاد میکند.
دو دایره در نظر میگیریم که در بدو تولد داخل یکدیگر قرار دارند؛ دایره بزرگتر مادر و پدر، اجتماع، خانواده و محیط و اجتماع است و دایره کوچکتر هم فرزندی است که متولد شده و کمکم باید بتواند موجود مستقل و جداگانهای از ما باشد.
بهتدریج دایره کوچک بزرگتر و بزرگتر میشود و از دایره بزرگتر ابتدایی فاصله میگیرد، اما هنوز وجه اشتراکاتی بین آنها وجود دارد؛ یعنی بین والدین، خانواده، فرهنگ و فردی که متولد شده مشترکاتی وجود دارد، اما وقتی کمکم کودک بزرگ میشود و در مدرسه با معلمان، همکلاسیها و دوستهای خود بیشتر ارتباط برقرار میکند، دایره مربوط به خود او هم بزرگتر میشود؛ به طوری که ممکن است از دایره خانواده خارج شود.
البته این روند رشد طبیعی کودکان است، مثلا فرض کنیم هر خانوادهای نسبت به موضوعات خاصی مانند مذهب و... دیدگاه خاص خودش را دارد.
کودک هم ابتدا که در دایره بزرگ خانواده قرار دارد همان دیدگاهها را دارد ولی با ورود به جوامع دیگر مانند مدرسه یا اجتماعات دیگر مربوط به همسن و سالانش در مورد اینگونه موضوعات با خانواده خود تعارضاتی پیدا میکند.
یعنی کودکان اغلب آنچه در محیط بیرون از خانواده و از دوستان خود میآموزند نسبت به آموختههایشان در محیط خانواده برتر میدانند. بیشتر تعارضات و اختلاف سلیقهها هم همین مواقع پیش میآید؛ یعنی با ورود به مدرسه و پس از آن آغاز دوران نوجوانی. افراد در این هنگام دوست دارند حس استقلال و رهایی از دایره بسته قبلی را داشته باشند، در صورتی که والدین اغلب آمادگی پذیرش چنین مواردی را ندارند.
وقتی پدر و مادر نمیتوانند بپذیرند فرزندشان راه خودش را ترجیح میدهد، مشکلاتی بین آنها و فرزندشان ایجاد خواهد شد زیرا تا قبل از ورود کودک به فضاهای دیگر غیر از خانواده، او کاملا تابع والدین بوده و در درون همان دایره بزرگ اولیه قرار داشته است.
برخورد متفاوت والدین
برخورد والدین مختلف با فرزندانشان وقتی دچار تعارض و اختلاف نظر میشوند یکسان نیست و متفاوت است. بعضی خانوادهها سعی میکنند فرزندشان را همچنان در بخش دایره بزرگ خود جا بدهند، بهگونهای که نتواند از آن خارج شود.
این بچهها اغلب بسیار وابسته بارمیآیند و قدرت تصمیمگیری ندارند و از هرگونه خطا و اشتباهی هم به شدت میترسند. البته شاید به ظاهر افراد موفقی به نظر برسند؛ مثلا خوب درس بخوانند یا آرام و مطیع باشند ولی استقلال و خلاقیت لازم را ندارند.
والدینی که بیش از حد حمایتگر هستند باعث میشوند مشکل این بچهها بیشتر شود، اما وقتی دست از حمایتهای بیش از حد خود برمیدارند بچهها هم زودتر به استقلال میرسند.
در واقع اگر والدین سرکوبگر این پیام را به کودک بدهند که اگر میخواهی از دایره قوانین خانه خارج شوی، دیگر به اندازه کافی خوب و دوستداشتنی نیستی و این حرفها مرتب به کودک القا شود، او حتی با وجود برخورداری از توانایی و خلاقیت اجازه رشد و شکوفایی لازم را نخواهد داشت.
در این مواقع معمولا به کودک احساس گناه هم دست میدهد که چرا مطابق میل خانوادهاش رفتار نمیکند و همین موضوع باعث کم شدن اعتماد بهنفس او میشود.
والدین باید توجه و باور داشته باشند که تعارض ایجادشده بین آنها و فرزندانشان بخشی از هویت و استقلال کودکان است. بنابراین اصلا بد و غیرعادی نیست اما چگونگی مدیریت آن است که خیلی اهمیت دارد زیرا اگر به خوبی مدیریت نشود یا باعث اضطراب و استرس و احساس ناامنی در بچهها میشود یا حسی از بیقیدی، بیتفاوتی و ترس در آنها ایجاد میکند.
رفتار همدلانه والدین
اغلب والدین نمیدانند باید از دریچه دنیایی که کودک در آن قرار دارد به موضوعات مربوط به فرزندشان نگاه کنند. در واقع هوش هیجانی آنها در این مورد پایین است چون قادر نیستند از دیدگاههای مختلف به یک موضوع نگاه کنند. بنابراین احتمال اینکه نتوانند در تربیت فرزندانشان همدلی لازم را داشته باشند زیاد است بهویژه والدینی که خودشان هم تعامل و رفتوآمد کمتری با دوستان و آشنایان خود دارند یا در محیط خانه تنش و بگوومگو بیشتر است.
در چنین محیطهایی کودکان هم یاد نمیگیرند که میتوان به همه موضوعات بهگونهای دیگر هم نگاه کرد و در واقع دنیا را از دریچه چشم دیگران هم دید. همانگونه که والدینشان هم نتوانستهاند آنها را درک کنند.
در واقع بهترین راه برای مدیریت رفتارهای کودک و داشتن همدلی با او این است که از دنیای کودکان به موضوع نگاه کنیم. برای مثال کودکی را در نظر بگیرید که علاقه زیادی به تماشای کارتون و تلویزیون دارد. حتی شاید همین علاقه باعث شود نتواند به خوبی به تکالیف مدرسهاش رسیدگی کند.
در این هنگام اگر پدر و مادر بخواهند از دید خود کودک به این موضوع نگاه کنند یکی از مواردی که به ذهنشان میرسد این است که او با تماشای تلویزیون به نوعی از بعضی واقعیتها فرار میکند، یکی از دلایلش هم این است که در دنیای تحصیلی و مدرسه خیلی موفق نیست. بنابراین دوست ندارد در دنیایی که احساس شایستگی نمیکند قرار داشته باشد و سعی میکند به نوعی از آن فرار کند. وقتی کودک احساس شایستگی و توانایی داشته باشد انگیزهای پیدا میکند تا بیشتر تلاش کند.
بنابراین والدین برای داشتن رفتار همدلانه با فرزندشان و تقویت تواناییهای او در هر زمینهای ابتدا باید در او احساس شایستگی بیشتر به وجود بیاورند، نه اینکه او را به زور مجبور به انجام کاری کنند.
حتی اگر کودک در زمینهای هم ضعفی داشته باشد باید با وارد شدن در دنیای او مشکل تشخیص داده شود. این همان رفتار همدلانهای است که در هر موردی میتواند نتیجه بدهد و ثمربخش باشد.
این موضوع یک فرمول ساده دارد و آن این است که والدین ابتدا از دنیای خود خارج شوند و با وارد شدن در دنیای کودک بدون داشتن حس دلسوزی زیاد و برعهده گرفتن مسوولیتهایش با او همراه شوند، ضمن اینکه هر جایی کودک احساس ضعف میکند به او احساس شایستگی بدهند. به این ترتیب کودک بهتدریج در همان زمینههایی که ضعف داشته احساس توانمندی بیشتری میکند.
انعطاف و تغییر رفتار والدین
یکی از راهکارهای دیگری که میتواند در این زمینه به والدین کمک کند این است که سعی کنند گاهی اوقات حس مالکیت نسبت به فرزندشان را کمتر و طوری از او درخواست کنند یا موردی را برایش توضیح دهند انگار برای بچه دیگری این کار را انجام میدهند.
ما همه این کارها را برای بچه دیگران بهگونهای انجام میدهیم تا به او توهین نشود یا احساس بدی در او به وجود نیاید، مثلا اگر درسش را نمیخواند با مهربانی علت را جویا میشویم یا اگر میخواهیم مسالهای را برایش توضیح دهیم این کار را با مهربانی و صبر و حوصله زیاد انجام میدهیم، در صورتی که گاهی فرزند خودمان را به هزاران ضعف و کمبود و بیتوجهی متهم میکنیم و هنگام توضیح هر موضوعی برای او بارها سرش داد میزنیم یا با عصبانیت و بیحوصلگی دوست داریم هرچه زودتر او را متوجه حل مساله یا هر موضوع دیگری کنیم.
توجه داشته باشیم گاهی اوقات با دور کردن منیت خود از فرزندمان باعث به وجود آمدن همدلی، مهربانی و صمیمیت بیشتری با او میشویم ولی با داشتن حس مالکیت و منیت نمیتوانیم هیچ فضای خصوصیای برایش قائل شویم.
به علاوه به این ترتیب میتوانیم فرزندمان را درک کنیم، در صورتی که در بسیاری موارد انتظار داریم او ما را درک و مطابق میلمان رفتار کند.
در این مواقع نیز مشکل این است که والدین نمیتوانند به فرزندان خود اجازه بدهند از دایره ابتدایی موجود بین خودشان و کودک تازهمتولدشده خارج شود.
توجه داشته باشیم هر زمان والدین فرزندشان را جدا از خود و در واقع «دیگری» ببینند «همدلی» بیشتری هم با او خواهند داشت، در غیر این صورت نمیتوانند «هویت» مستقلی به فرزندشان بدهند و به این ترتیب احساساتی مانند خشم، خشونت یا خوشحالی کودک را هم درک نمیکنند.
این موضوع بزرگترین مشکلی است که بین والدین و فرزندانشان وجود دارد چون نمیتوانند از آنها جدا شوند.
بعضی پدر و مادرها به شدت از فرزندشان حمایت میکنند و او را مانند «خود»شان میبینند، نه موجودی مستقل و حتی گاهی به جای او گریه میکنند، مشق مینویسند و همه کارهایش را انجام میدهند. بعضی دیگر هم فکر میکنند فرزندشان باید همیشه به حرفهایشان گوش بدهد و خود را صاحب و مالک فرزندشان میدانند و به این ترتیب او را وادار به انجام خواستههای خود میکنند.
گفتوگوی همدلانه و موثر
برای داشتن صمیمیت و تعامل بیشتر با کودکان بهترین کار گفتوگوی موثر با آنهاست. گفتوگو نیز باید شرایط خاصی داشته باشد. ابتدا هر دو طرف باید اجازه صحبت کردن داشته باشند و هنگام گفتوگو حتما سوال کنند، مثلا وقتی پدرومادر میخواهند بدانند چرا فرزندشان خوب درس نمیخواند باید ابتدا از او سوال کنند: «عزیزم! به من میگویی به نظر خودت چرا توجهی به درس نداری و نمیتوانی نمرههای خوبی بگیری؟» کودک هر جوابی بدهد پدر و مادرها باید با پذیرش و همراهی او متوجه خواست واقعیاش شوند.
وقتی والدین نمیتوانند کوچکترین احساس مسوولیتی به فرزندانشان بدهند لذتی هم از کارهایی که انجام میدهند، نمیبرند. در گفتوگوی همدلانه تمام مراحل حل مساله را با کودک طی میکنیم. این گفتوگو و طرح سوالات باعث رشد بیشتر بخش کورتکس مغز میشود و میتواند بخشهای هیجانی دیگر مغز را هم بیشتر کنترل کند.
در واقع هرچه بخش سلولهای خاکستری مغز بیشتر رشد کند، ارتباط بیشتری را هم با بخش هیجانی مغز پیدا خواهد کرد و قادر به کنترل بیشتر آن خواهد بود.
این موضوع با حرف زدن راحتتر اتفاق میافتد. بخش کورتکس مغز تا ۲۵ سالگی رشد میکند و با توجه به اینکه فرد در دوران رشدش بیشتر به چه فعالیتی مشغول باشد، همان قسمت هم بیشتر رشد خواهد کرد.
بنابراین وقتی بتوانیم با کودک در حد و اندازه فهم و درک خودش صحبت کنیم و از خود او بخواهیم مشکلش را تعریف یا درباره آن صبحت کند، کمکم خودش هم روشهای حل مساله را یاد میگیرد و میتواند به تنهایی از پس آنها بربیاید.
منبع:
شفا آنلاین
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼