عصبانی شدن والدین، رایجترین منابع خشمشان
بهرغم اینکه تربیت کودک، کار دشوار و پیچیدهای است، اما با آموزشهای واضحی همراه نیست.
مشخص شدن دلایل عصبانیت ما از دست کودکانمان، کمک کننده است. فهم دلایل زیربنایی خشم، اولین گام در مهار عواطف خشمآلود ما و حرکت بهسوی پیشگیری و حل آن است. اجازه دهید برخی از رایجترین منابع خشم والدین را بررسی کنیم.
تربیت کار پیچیدهای است که هرگز تمامی ندارد - بیست و چهار ساعت شبانهروز، هفت روز هفته با چند وقفۀ محدود برای خوردن چای یا قهوه و هیچ تعطیلی. حتی زمانی که کودکانمان در کنار ما حضور ندارند، اغلب، افکار و انرژی ما صرف آنها میشود.
بهنظر میرسد ما باید مرتب مشکل مشابهی را اداره کنیم، با این وجود هرگز واقعاً حل نمیشود. علاوه بر آن، همچنان که در هر مرحلۀ جدید از رشد کودکمان مهارت مییابیم و یا همچنان که در نهایت مشکل فعلی تربیت کودک را حل میکنیم، بهاطراف برگشته و متوجه میشویم که مشکل دیگری از راه رسیده است. هر کاری با این وسعت، عواطف بیشماری از جمله خشم را ایجاد خواهد کرد.
فقدان آموزش کافی
بهرغم اینکه تربیت کودک، کار دشوار و پیچیدهای است، اما با آموزشهای واضحی همراه نیست. حتی اگر کتابهای تربیتی را خوانده و در کلاس شرکت کنید، هر کودکی بهشیوۀ منحصربهفرد خود واکنش نشان داده و موضوعات خانوادگی از روزی بهروز دیگر تغییر میکند.
بنابراین، صرفنظر از میزان آمادگیتان، تربیت مانند آموزش ضمن خدمت بوده و همواره رو بهتغییر است. بههمین دلیل ما اغلب احساس میکنیم که گویی بهدنبال یک هدف متحرک میدویم. فقدان آموزش لازم برای این کار عظیم، میتواند احساس عدم اطمینان را در ما بهوجود آورده و سبب احساس درماندگی ما شود. اینکه بهزور تلاش کنیم امور را مطابق با افکارمان پیش ببریم، خود را بهسوی خشم سوق دادهایم.
فقدان حمایت
در دوران گذشته، خانوادهها بزرگتر بودند و افراد معمولاً تمام عمر خود را در همان منطقه باقی میماندند. بنابراین، والدین کم سن و سال، پدربزرگ و مادربزرگ، عمه و خاله، عمو و دایی، خواهر و برادر و دوستان نزدیک داشتند که به آنها در نقش جدیدشان بهعنوان والدین کمک میکردند.
زمانی که مشکلی رخ میداد، افراد زیادی بودند که بتوان برای کمک بهآنها رجوع کرد. همراه با واحدهای خانوادگی کوچکتر امروزی و جابجایی فزاینده، اعضای خانوادۀ گسترده، نزدیک همدیگر نیستند و حتی ممکناست در قارههای مختلفی زندگی کنند. جابجاییهای مکرر، بدین معناست که حفظ دوستیهای نزدیک، سختتر است.
علاوه بر آن، بسیاری از خانوادهها را فقط یکی از والدین سرپرستی میکند و همین مسئله علاوه بر بارِ حمایت مالی خانواده، مسئولیت همۀ امور تربیتی و وظایف خانواده را بر دوش یک نفر میگذارد. فقدانِ حمایت و فشار فزاینده، شرایط را برای استرس و خشم بیشتر آماده میکند.
انتظارات غیرواقعبینانه
در سه وضعیت ممکناست انتظارات ما با زندگی واقعی تناسب نداشته باشد. اولین مسئله، بینش کلی ما نسبت بهزندگی خانوادگی است. والدین، اغلب حتی قبل از بهدنیا آمدن فرزندشان، تصویری از خانواده در ذهن خود مجسم میکنند. طی دوران بارداری و یا حتی فرآیند فرزندخواندگی، والدین دربارۀ آیندۀ خانوادۀ خود رویاپردازی میکنند.
این رویاپردازی بر لذت مورد انتظار از تربیت فرزند تمرکز دارد و بهندرت شامل امور ناخوشایند و یا روزمره میشود - که بخش مهمی از زندگی واقعی را تشکیل میدهند.
واقعیت اغلب درست از همان اول، از انتظارات تغییر مسیر میدهد- یک زایمان سخت، افسردگی پس از زایمان، تاخیر فرآیند فرزندخواندگی، بیخوابی، داشتن یک کودک مبتلا به قولنج و غیره.
حوزۀ دیگری که انتظارات درست از آب درنمیآید، مربوط بهوضعیتهای منضبط کردن روزانه و رفتار است. هرچند کودکان زیادی را طی زندگی خود دیدهایم که از خود کج خلقی نشان میدهند، هرچند ما شاهد حاضرجوابی کودکان بهوالدینشان بودهایم، هرچند میدانیم که کودکان بهانهگیری کرده، نق زده و دعوا میکنند و هرچند، هریک از ما خود در کودکی رفتارهای نامناسبی داشتهایم، تا حدودی در ذهن ناخودآگاه خود این امید را داریم که کودک من متفاوت خواهد بود.
ما فکر میکنیم اگر کودکانمان را بهاندازۀ کافی دوست داشته باشیم، او نیز همیشه دوست داشتن خود را با انسان خوبی بودن نشان خواهد داد. بنابراین زمانی که کودکمان کجخلقی میکند، غذا را روی زمین میریزد و یا عمداً قوانین را نقض میکند، ما از تفاوت عظیم بین انتظارات و واقعیت بهت زده میشویم.
این تفاوت موجود بین انتظارات و واقعیت، حفرهای را ایجاد میکند که نادانسته با خشم پر میشود. هر اندازه که این حفره بزرگتر باشد، فضای بیشتری برای خشم وجود خواهد داشت. بهعبارت دیگر، هرچقدر واقعیت موجود از انتظاراتتان فاصلۀ بیشتری داشته باشد، احتمالِ اینکه شکاف موجود با خشم و یا سایرعواطف ناخوشایند پر شود، بیشتر خواهد بود.
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼