۱۴۴۶۶۴
۵۴۸۰
۵۴۸۰

قصه کوتاه برای بچه ها، دوستی زرافه و کبوتر

یکی بود یکی نبود. یک زرافه و کبوتر با هم دوست بودند. کبوتر مریض شد. دیگر نمی‌توانست پرواز کند و توی لانه‌اش روی درخت بلندی استراحت می‌کرد.

یکی بود یکی نبود. یک زرافه و کبوتر با هم دوست بودند. کبوتر مریض شد. دیگر نمی‌توانست پرواز کند و توی لانه‌اش روی درخت بلندی استراحت می‌کرد.
زرافه با گردن درازی که داشت به خوبی می‌توانست کبوتر را ببیند و برایش غذا ببرد. او با مهربانی به دوستش نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد. یعنی تو به زودی خوب می‌شوی.
کبوتر نوکش را باز می‌کرد و آهسته می‌گفت: «بق‌بق‌بقو، بق‌بق‌بقو». یعنی آخه دوست خوبی مثلِ تو دارم.

سروده: فریبرز لرستانی «آشنا»

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.