خشونت در زندگی زناشویی، چه نقشی دارد؟
خشونت دشمن عشق است و این دو به هیچ عنوان نمیتوانند در کنار هم بمانند.
خشونت دشمن عشق است و این دو به هیچ عنوان نمیتوانند در کنار هم بمانند. بعضی افراد سعی میکنند خشونت در روابط را "طبیعی" جلوه دهند و میگویند در هر ازدواجی گاهی خشونت بروز میکند. سعی میکنند آن را کوچک شمرده و آن را بخشی غیرقابلاجتناب و طبیعی در هر رابطهای معرفی کنند.
توضیح آنها این است که گاهی بحث و مجادله پیش میآید و خیلی وقتها کنترل امور از دست میرود ولی به نظرشان این اصلاً بد نیست چون همیشه اتفاق نمیافتد. این چیزی از شستشوی مغزی کم ندارد. چنین تلاشی برای طبیعی جلوه دادن خشونت بسیار خطرناک است و حتی میتواند باعث افزایش آن شود.
از کسی که درمورد انفجار عصبانیت و خشونت احساسی-فیزیکی خود چنین میگوید بترسید: "این چیزها در هر ازدواجی اتفاق میافتد." به کسی که چنین حرفی میزند نگاه کنید. احتمالاً خود او هم دست به چنین رفتارهای خواهد زد.
واقعیت این است که همه ما عصبانی میشویم اما همه در چنین موقعیتی دست به خشونت نمیزنیم. خشونت در هر ازدواجی اتفاق نمیافتد. اگر کسی خواست طرزفکر عشق خشن را به شما تحمیل کند، به هیچ عنوان زیر بار نروید.
خشونت به هیچعنوان با عشق سازگاری ندارد. یک نفر میتواند بدون اقدام به خشونت با همسر خود، عصبانی شود. بعنوان مثال، فرد میتواند قبل از اینکه بخواهد دست به خشونت زند، آن محیط را ترک کند. یا میتواند دهان خود را بسته و هیچ نگوید. میتواند دستانش را به جای اینکه برای زدن طرفمقابل خود استفاده کند زیر خود قرار داده و روی آن بنشیند.
میتواند از بین هزاران رفتار غیرخشنی که به طرفمقابل او آسیب نمیرساند یکی را انتخاب کرده ولی دست به خشونت نزند. به این دلیل بعضی افراد خشونت را نیز یکی از این رفتارهای انتخابی قرار میدهند که آن را روشی برای خالی کردن فشارهای خود میبینند.
بعضی افراد اعتقاد دارند که وقتی بیاندازه عاشق کسی باشید، ممکن است از سر عشق مفرط اقدام به زدن او کنید. این درست نیست. کسانی که تا این اندازه دیوانه میشوند هنوز نتوانستهاند با نفرت ابتدایی خود کنار بیایند. افراد تا زمانیکه نتوانند به عصبانیت خود مسلط شده و اجازه ندهند عصبانیتشان با عشقشان قاطی شود، بالغ خوانده نمیشوند.
جملات بسیاری درمورد این نوع خشونتها و رفتارهای آزاردهنده میشنویم که همه به نوعی مهر تایید به خشونت در عشق میزنند. مثل: "در عشق در جنگ هر کاری عادلانه است." بنابراین برای فردی با چنین طرزتفکر بیماری ترساندن و کنترل کردن فردمقابل در رابطه عاشقانه بیاشکال است. مردها خیلی دوست دارند باور کنند که "مرد پادشاه است و خانه او قلمرو پادشاهی اوست و او مختار به حکمرانی در آن است."
از طرف دیگر، خیلیها ممکن است به زنی که مورد آزار قرار میگیرد، بگویند، "خوب و بد این فرد را باید با هم بپذیری." مشکل اینجاست که "خوب" که عشق است فقط یک گِرَم و "بد" که خشونت است، میلیونها تن وزن دارد. خیلی از زنها این میلیونها تن وزن را بخاطر یک گرم خوشی و آسودگی تحمل میکنند و به خود میگویند: "او طوری من را دوست دارد که هیچکس دیگری تابحال نداشته. باید هرازگاهی دیوانه شدنهای او را تحمل کنم."
خیلی از خانمها به اشتباه تصور میکنند، "او از من مطمئن نیست. وقتی ازدواج کنیم، این خشونتها دیگر اتفاق نخواهد افتاد." در موارد دیگر، قربانی طرزفکری اشتباه داشته و تصور میکند، "عشق من یک عشق واقعی است. فقط مرگ میتواند ما را از هم جدا کند." متاسفانه گاهی اوقات مرگ او را از این سوءاستفادهگر دیوانه جدا خواهد کرد.
خشونت عشق نیست. خشونت نفرت است. این دو را با هم اشتباه نگیرید. عشق نیازی به آزار جسمی فرد مقابل ندارد. تنها دردهای عشق، دردهای قلب هستند نه جسم. عشق کبودی و زخم بر جای نمیگذارد. عشق باعث بیمارستانی شدن شما یا گچ گرفتن دست و پایتان نمیشود.
اسم چنین رفتارهای خشونتآمیزی "تجاوز" است. تجاوز از نفرت ناشی میشود. خشونت تصادفی نیست. فرد از میان هزاران انتخابی که دارد، تصمیم میگیرد دست به خشونت بزند.
منبع:
مردمان
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼