۱۰۳۳۴۹
۲۰۱۳
۲۰۱۳

خشونت علیه کودکان در خانواده، چطور دلتان می‌آید؟

چندبار شده که از دست شخصی خشمگین باشید و با خودتان بگویید: «می‌کشمش»؟

ماجرای ستایش دختر افغان ، که زندگی اش به فاجعه ختم شد و داستان‎های ادامه دار تجاوز ، دل بسیاری از ما را به در می آورد.

به این پرسش صادقانه پاسخ دهید:
چندبار شده که از دست شخصی خشمگین باشید و با خودتان بگویید: «می‌کشمش»؟

تقریبا اغلب آدم‌ها با چنین موقعیتی روبرو می‌شوند و در زمان‌هایی که به اوج خشم می‌رسند چنین گفتگوی درونی با خود دارند. پرسش دوم که مطرح می‌شود این است که چرا در اوج خشم دست به قتل نزده‌اید؟ چه چیزی عامل بازدارنده شما از این اقدام بوده؟ چه کاری انجام داده‌اید که خشم‌تان فروکش کرده؟

بدون شک راه دیگری برای تخلیه خود پیدا کرده‌اید. شاید مشت به در و دیوار کوبیده‌اید. شاید فحش داده‌اید. شاید فریاد زده‌اید یا خوابید‌ه‌اید یا حتی به میزان زیادی غذا خورده‌اید. همه‌ی این‌ها روش‌های ناخودآگاه شما بوده برای خلاصی از احساس خشم و به آرامش رسیدن شما.

ماجرای قتل ستایش، دختر افغان آنقدر دردناک بود که واکنش‌های بسیاری در سطح جامعه داشت. مثل هر اتفاق اجتماعی دیگر معمولا در شبکه‌های اجتماعی کامنت‌ها و نظرات مخاطب‌ها را می‌خوانم. در سایت‌های خبری و اخیرا بعد از کشف اکانت اینستاگرام قاتل مثل هر واکنش اجتماعی دیگر فحش و ناسزا بود که به قاتل، خانواده‌اش و در نهایت مملکت نثار می‌شد. این واکنش‌ها در جامعه‌ی ما که اتفاقا جامعه‌ی بزرگی نیست و اخبار به‌سرعت در آن دست به‌دست می‌شود کاملا طبیعی است و اصولا وقتی احساسات یک جامعه براساس یک رخداد غیرمنتظره جریحه‌دار می‌شود، در ادامه‌اش واکنش‌های هیجانی هم خواهد داشت.

جنگ اصلی در کامنت‌ها بین افرادی بود که موافق و مخالف اعدام بودند. در این مطلب قصد ندارم به درستی و غلطی اعدام پپردازم بلکه می‌خواهم به مسئله‌ی قتل از دید روانشناسی بپردازم و شاید این آگاهی کمکی باشد برای درک بهتر موقعیت‌های این‌چنینی.

چرا بعضی افراد مرتکب قتل می‌شوند؟
این پرسش یکی از سوالات مهمی بوده که در طول سالیان روانشناسان به آن پرداخته‌اند و تحقیقات زیادی در این‌باره انجام داده‌اند. جیمز گاربارینو یکی از روانشناسانی است که بیشتر عمر کاری‌اش را صرف مطالعه قاتلین کرده و با بیتشر قاتل‌های معروف و خطرناک گفتگو کرده. همچنین کتی چارلز یکی دیگر از روانشناسانی است که صدها کیس جنایی و انگیزه‌های قتل را بررسی کرده. یافته‌های این دو محقق نشان می‌دهد که قاتل‌ها مثل همه‌ی آدم‌های دیگر رفتارهای معمولی دارند اما آنچه که باعث قتل می‌شود پیام‌های اشتباهی است که آنها از گذشته دریافت کرده‌اند و روش ارضای احساسی نادرستی است که ناشی از رخدادهای گذشته‌شان است.

اگر دقیق‌تر به این موضوع بخواهیم نگاه کنیم، عوامل زیر می‌تواند هر فرد را دچار آسیب روانی جدی کند که باعث شود در آینده فرد مرتکب قتل شود. طبیعتا آسیب روانی فرد را قاتل نمی‌کند اما قاتل‌ها دچار آسیب روانی شدید هستند.

خشم در خانواده: مورد خشونت قرار گرفتن در خانواده یک آسیب روانی جدی است. کودکانی هستند که مورد آزار بدنی یا کلامی شدید قرار می‌گیرند که باعث نهادینه شدن خشم در آنها می‌شود.

طرد شدن: مورد حمایت قرار نگرفتن و طرد شدن از سمت کسانی که وظیفه‌ی حمایت و توجه به کودک را دارند آسیب‌های روانی جدی خواهد داشت و باعث شکل‌گیری ترس‌ و نفرت می‌شود.

پیام‌های اشتباه: ممکن است فرد در کودکی برای انجام رفتارهایی پیام اشتباه گرفته باشد. مثلا بچه‌ای که برای هر اشتباهش تنبیه می‌شود و به او گفته می‌شود که چون به آینده‌ی او علاقه‌ دارند تنبیه‌اش می‌کنند. این باعث شکل‌گیری یک پیام اشتباه می‌شود که پس هرکسی را که دوست داری باید تنبه کنی. کلیپ کوتاه زیر که بریده‌ای است از مستند Human را در همین‌باره ببینید. در این ویدئو شاهد اعتراف بسیار تاثیرگذار یک قاتل هستید(لینک مستقیم در آپارات):

شاید فکر کنید که قاتل‌ها افرادی کاملا بی‌احساس هستند و در زمان ارتکاب به قتل دچار هیچ تزلزل احساسی نمی‌شوند. شاید فکر کنید که قاتل‌ها آدم‌های نترسی هستند. این دو باور کاملا اشتباه است. افرادی که مرتکب قتل می‌شوند معمولا احساس عدم امنیت و ترس زیادی دارند. آنها بخاطر آسیب‌های گذشته معمولا در موقعیت‌هایی دچار بازنوازی احساس‌های گذشته‌شان می‌شوند.

اگر به پاسخ‌هایتان در پرسش‌های اول مطلب رجوع کنید وقتی شخصی با شما رفتاری می‌کند که شما را به‌خشم می‌آورد به‌احتمال زیاد این احساس مشابه احساسی است که در کودکی شما برایتان بخاطر یک موقعیت ناخوشایند شکل گرفته. به این وضعیت می‌گویند بازنوازی احساس. در واقع وقتی انسان در موقعیتی قرار می‌گیرد که ناخودآگاهش به او پیام می‌دهد که امنیت‌ تو در خطر است (خطر امنیت از جمله پیام‌هایی است که در کودکی گرفته‌ایم) رفتارهایی را از خودش بروز می‌دهد که مطابق نظریه فروید به آنها مکانیزم‌های دفاعی می‌گوییم.

نگاهی عمیق‌تر به قاتل ستایش
شنیدن خبر قتل فجیع ستایش آنقدر دردناک است که باعث شود اولین احساسی که در آدم زنده می‌‌شود خشم باشد. اما اگر به نکاتی که اشاره کردم دقت کنیم می‌توانیم حدس بزنیم که این پسر بدون شک دچار آسیب‌های جدی در خانواده بوده. در نقل قول‌هایی که از مادر این پسر منتشر شده به این موضوع اشاره شده که پسر من بسیار آرام بوده و باورم نمی‌شود که مرتکب چنین کاری شده باشد.

از این گفته می‌شود فرضیه‌ای را مطرح کرد (تاکید می‌کنم فرضیه) که آرام بودن بچه در خانواده به‌عنوان یک ارزش شناخته می‌شده. قاتل فرزند آخر و تک پسر بوده. در چنین شرایطی احتمال می‌رود که شلوغ‌کردن‌های بچه که ذات بچگی است مدام سرکوب شده و احتمالا تحت مقایسه با بچه‌های بزرگ‌تر از خودش (خواهرانش) هم قرار می‌گرفته. در واقع شاید بتوان این فرضیه را طرح کرد که خانواده فکر می‌کرده با تربییت فرزندی که ساکت است به موفقیت دست پیدا کرده و از این موضوع غافل شده‌ که این سکوت بیشتر احساس طرد شدن، سرکوب و مورد بی‌مهری قرار گرفتن را ناشی شده و باعث شده خشم بچه پشت سکوتش پنهان شود. همینطور در توضیحی درباره‌ی این خانواده نوشته شده که پدرش تمام تلاشش را برای سر و سامان دادن دختران کرده و این هم می‌تواند دلیلی بر تقویت احساس طرد شدن و عدم توجه باشد. از طرفی او بخاطر تشنجی که در کودکی داشته دارو مصرف می‌کرده و پای چپش را کمی می‌کشیده که می‌تواند عامل کاهش اعتماد به‌نفس بخصوص در چنین سنی باشد. البته ممکن است برای خوانندگان این سوال پیش بیاید که خیلی‌ها ممکن است شرایط مشابه داشته باشند پس چرا آنها قاتل نمی‌شوند. این موضوع مربوط است به تجربه‌ی احساسی هر فرد و توان او در مواجهه با سختی‌ها. مثلا نمونه‌های زیادی از افراد در دنیا هستند که در همین شرایط قرار گرفته‌اند اما در بزرگسالی‌شان تبدیل شده‌اند به افرادی بسیار تاثیرگذار در جامعه. شاید اپر وینفری و مایا انگلو دو نمونه‌ی مثال‌زدنی از چنین شرایطی باشند.

اما یک اتفاق ویژه مطالعه‌ی روانی این پرونده را جالب می‌کند. حضور در شبکه‌های اجتماعی امروز دیگر چیزی نیست که بتوان آن را مخفی کرد. در روزهای گذشته اکانت اینستاگرام قاتل ستایش پیدا شده و دیدن تصاویر اینستاگرامش پیام‌های جالبی برای تحلیل دارد. مهم‌ترین پیامی که از مجموع تصاویری که منتشر کرده می‌توان دریافت شکست عشقی است. تا اینجای کار اتفاق عجیبی نیافتاده. بسیاری از نوجوانان در این سن دچار چنین احساساتی می‌شوند و این عجیب نیست. اما ماجرا از جایی قابل توجه می‌شود که او سه عکس از بریدن مچ دست خود و خونی که جاری شده گذاشته است.

آسیب زدن به خود یکی از مکانیزم‌های دفاعی است. بعضی افراد وقتی تحت تاثیر فشارهای روانی شدید قرار می‌گیرند به خودشان آسیب می‌زنند. مثلا ممکن است فردی شروع کند به خودزنی کردن و در حد بالای آن ممکن است فرد اقدام به خودکشی کند. دیدن این تصاویر در پروفایل قاتل بسیار قابل توجه است چون افرادی که می‌توانند به خودشان آسیب بزنند بیشتر احتمال می‌رود که به دیگران هم آسیب بزنند. البته این آسیب همیشه به انسان نیست بلکه حیوان آزاری هم می‌تواند در این دسته‌بندی قرار بگیرد.

وقتی در نوشته‌ها و عکس‌های این پسر نوجوان دقیق‌تر می‌شویم ردی از سرخوردگی و طرد شدن توسط معشوقی که رسیدن به آن نافرجام مانده پیدا می‌شود. در چنین شرایطی فرد این پیام را می‌گیرد که من بی‌ارزشم و لیافت داشتن یک رابطه را ندارم. یا پیام این‌که من دوست‌داشتنی نیستم و … و این پیا‌م‌ها، مشابه پیام‌هایی است که او در کودکی از خانواده گرفته و همین باعث شکل‌گیری خشم بیشتری در او می‌شود.

در یک تصویر می‌بینیم که عکس زن و مردی را گذاشته که در حال معاشقه هستند و زیرش از کسانی که عشق را برابر با رابطه‌ی جنسی می‌دانند ابراز انزجار کرده. با دیدن این عکس این سوال پیش می‌آید که چطور ممکن است او به یک دختر بچه تجاوز کند و بعد هم او را بکشد؟

شاید این تصویر نماینده‌ی تضاد‌های درونی او باشد. نماینده‌ی کشمکش‌های یک پسر نوجوان که در حال بلوغ است و احساس‌های سرکوب شده‌اش. در عکسی دیگر که جزو آخرین عکس‌های او هم هست می‌بینیم که او کنار دختری نشسته و زیرش نوشته من و دوست دخترم یهویی!

فضای عکس بیشتر شبیه یک عکس خانوادگی است و سخت می‌توان وجود چنین رابطه‌ای را باور کرد و شاید این عکس بیشتر نمایشی بوده برای اثبات توانمندی‌هایش در جذب یک دختر. اما با توجه به اقدامی که او مرتکب شده نمی‌توان باور کرد که او یک رابطه‌ی سالم داشته. اما ماجرا چطور به ستایش گره می‌خورد؟

بنا بر همین مشاهدات و اطلاعات ناقص از ماجرای قاتل می‌توان به وجود دو مکانیزم دفاعی در رفتارهای او پی برد. مکانیزم اول که قبل‌تر هم درباره آن صحبت کردم خشم به خود است که وقتی فرد پیام بی‌ارزش بودن یا مورد توجه قرار نگرفتن را می‌گیرد شروع می‌کند به آسیب زدن به خودش یا خودنقدگری شدید. با توجه به تصاویر منتشر شده توسط خود او در اینستاگرام می‌توان حدس زد که این مکانیزم دفاعی در او فعال بوده و دامنه اثرش هم شدید بوده.

مکانیزم دیگری که موضوع را به ستایش گره می‌زند مکانیزمی است به اسم جابجایی (ممکن است اسامی دیگری هم برایش باشد) که این مکانیزم زمانی رخ می‌دهد که فرد تحت تاثیر احساسات شدید قرار می‌گیرد و این احساسات را برکسی تخلیه می‌کند که بر او مسلط است و نسبت به او قدرت بیشتری دارد. یک نمونه‌ی کلاسیک این مکانیزم را معمولا در دعواهای زن و شوهری دیده‌ایم که خانم‌ها به آقایان می‌گویند: «بیرون زورت به‌کسی نمی‌رسه عصبانیتت رو سر من و بچه‌ها خالی می‌کنی؟»

به‌نظر می‌رسد خشم قاتل از بازنوازی احساس‌های گذشته‌اش آنقدر زیاد شده و تاثیر آسیب‌های روانی در خانواده و محیط زندگی برای این پسر آنقدر عمیق بوده که ستایش را قربانی تخلیه احساسش کرده. در چنین شرایطی معمولا تعرض جنسی و قتل در ادامه‌ی هم رخ می‌دهند و یک فاجعه شکل می‌گیرد.

جمع‌بندی
هنوز این ابهام وجود دارد که آیا واقعا ستایش مورد تعرض جنسی قرار گرفته یا نه. حتی این موضوع هم مطرح است که آیا واقعا اکانت اینستاگرامی که درباره‌اش حرف زده می‌شود متغلق به قاتل است یا نه. چه این موارد درست باشند یا نه موضوع این مطلب بررسی یک کیس بود برای درک این‌که چطور فردی مرتکب قتل می‌شود.

از طرفی دیگر عامل جغرافیا را هم در شکل‌گیری وضعیت روحی و روانی افراد نباید نادیده گرفت. معمولا ویژگی‌های شخصیتی و اختلال‌ها و آسیب‌های روانی یک سمت ماجرا است و موقعیت مکانی و احتماعی هم می‌تواند زمینه‌ساز بروز یا عدم بروز رفتارهای این‌چنینی باشد. کما اینکه در محله‌هایی مثل برانکس و هارلم در آمریکا همواره احتمال بروز جرم بیشتر است.

وقتی در جامعه قتل رخ می‌دهد نه می‌توان قاتل را به‌تنهایی بررسی کرد و نه می‌توان جامعه را به‌تنهایی مقصر دانست. قتل نه نشانه‌ی اثر اینترنت و ماهواره و تلگرام است و نه می‌توان گفت که این‌ها هیچ اثری ندارند. نه می‌توان گفت که چنین قتل‌هایی صرفا بخاطر وچود محدودیت‌های سفت و سخت روابط پسر و دختر در جامعه است و نه می‌توان گفت که این موضوع بی‌تاثیر است. اما آنچه که در پروسه‌ی قاتل شدن یک فرد قابل توجه است این است که قاتل فردی به‌شدت آسیب دیده است که در گذشته‌اش یاد گرفته سناریوی زندگی‌اش را اینگونه بنویسد.

پی‌نوشت: قطعا متخصص‌های روانشناس بهتر می‌توانند چنین موضوعی را تحلیل کنند. من صرفا سعی کردم تا با اشاره به نکات مختلف سرنخ‌هایی را به شما بدهم تا در مواجهه با چنین شرایطی بتوانید درک بهتری از موقعیت داشته باشید و آگاهانه‌ درباره‌ی چنین رخدادهایی گفتگو کنید.


محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.