چند فرزند کافیست؟
تعداد بدنیا آوردن فرزند، بسته به تصمیم و نظر زوج ها دارد. برخی ترجیح می دهند فقط به یک فرزند بسنده می کنند.
تعداد بدنیا آوردن فرزند، بسته به تصمیم و نظر زوج ها دارد. برخی ترجیح می دهند فقط به یک فرزند بسنده و برخی هم حتی با وجود سه فرزند هنوز احساس می کنند که خانه شان آنگونه که باید شلوغ نیست. اینکه چه تعداد فرزند لازم و نیاز است بسته به هر خانواده متفاوت خواهد بود. بسته به شرایطی که پدر و مادرها از وضعیت مالی، اشتغال، و بعد روانی و اعصاب متنغیر خواهد بود. نمی توان تعداد و نفر خاصی را به والدین تحمیل و یا پیشنهاد داد. اما به طور یقین والدین به این نتیجه رسیده اند که داشتن یک فرزند با احتساب این امر که همه سرمایه های خود را برای او خرج کنند، زمانی که به سن درک و عقل برسد به خود آنها معترض می شود که چرا او را از داشتن خواهر یا برادر دیگر محروم کرده و آنگاه پاسخ به این سوال هر چه باشد توجیح منطقی برای او نخواهد بود.
حتی برای والدینی که داشتن یک فرزند را ترجیح می دهند، زمانی که فرزندشان به مرحله نوجوانی و جوانی برسد احساس تنهایی را هم برای فرزند خود و هم خودشان لمس می کنند.در سال های اولیه زندگی زوجین با این فکر که از عهده بیش از یک فرزند بر نمی آیند به همان یک کودک بسنده می کنند اما گاهی در تربیت همان یک نفر هم توانایی و مهارت لازم را به کار نمی برند، چرا که گاهی بچه نیاز دارد که با یک بچه دیگر بزرگ شود. در خانه ای که کودک فقط هم بازی اش پدر و مادرش است آن هم در صورت عدم خستگی و داشتن حوصله، نمی تواند به اندازه کودکی که در خانه هم بازی های خواهرانه و برادرانه دارد، به رشد اجتماعی، اخلاقی و ... برسد. "یا فرزند دار نشید یا اگر شدید خودخواهی رو کنار بزارید و فکر بچه دوم هم باشین چون تک فرزندی فقط و فقط دلیل بر خودخواهی ماست مگر دلایل کاملا قانع کننده که برحسب یه زندگی و شرایط خاصی وجود داشته باشه "
حال خانواده دو فرزندی
اگر فاصله سنی فرزندان خیلی نزدیک، مثلا یک سال تا یک سال و نیم باشد نوع حسادت و رقابت ها مساله اصلی است، که در بین فرزندان دو قلو نیز مطرح است. اگر فاصله سنی فرزندان بین دو تا سه سال باشد، فرزندان در فشار کمتری به سر میبرند چون با بازی های کودکی و رفتارهای تعاملی با یکدیگر کنار میآیند. اگر فاصله سنی فرزندان بیش از سه سال باشد حسادت و رقابت فرزند بزرگتر باعث آزار و اذیت فرزند کوچکتر میشود. پس باید گفت که بهترین فاصله سنی بین فرزندان بیست تا سی و پنج ماه است.
جنسیت فرزند
توجه باشید که جنسیت فرزندان یک آیتم مهم است. به عنوان مثال دختران یک تا دو سال از پسرها جلوتر هستند. بنابراین اگر فرزند دوم دختر باشد خیلی زود از نظر توانایی های مغزی به فرزند اول که پسر است میرسد. ولی اگر اولی دختر و دومی پسر باشد، اگر از لحاظ تاریخ تولد دو سال با هم تفاوت داشته باشند فاصله آنها از لحاظ فهم و درک ذهنی، سه یا چهار سال میشود. خصلت روانشناسانه دیگری که اصولا در فرزندان اول مشاهده میشود این است که اصولا اگر شرایط خانواده عادی باشد، فرزند اول مستعد آسیب های کمتری است.
البته حسودی نسبت به خواهر و برادران بعدی مساله ای و آیتمی است که ممکن است به او آسیب برساند. اما اگر امتیازهایی را به فرزند اول اختصاص دهیم میتوانیم او را به سلامت و در شرایط ایده آل از این مرحله عبور دهیم. اگر جایگاه و شخصیت او توسط والدین کاملا نادیده گرفته شود ممکن است آسیب هایی نیز ببیند.
خصوصیات فرزند اول
مطالعات آموزشی و روانشناسی نشان میدهد که فرزند اول از لحاظ شباهت و همچنین جهان بینی بیشتر به پدر و مادر شبیه است. او از لحاظ اصول اخلاقی پایبندتر است، مسئولیت بیشتری میپذیرد. او معمولا استقلال و آزادی عمل بیشتری دارد و همچنین ممکن است مقداری خوشبین و نیز خودشیفته باشد. زیرا فرزند اول هنگام بازی با خواهر و یا برادر کوچکتر خود، در نود و نه درصد موارد پیروز میشود، مسلما این امر، احساس بزرگی و خودشیفتگی و خوشبینی را در او تقویت میکند و از لحاظ اعتماد به نفس شرایط بهتری را به او اموزش میدهد.
ولی در خیلی از موارد فرزندان دوم و یا فرزندان وسط به دلیل اینکه هزاران بار کوششهای بی نتیجه ای انجام دادهاند (مثلا شکست از برادر یا خواهر بزرگتر در بازیهای بچگی) دارای یک دنیای درونی و زمینه های منفی از ناامیدی و عدم خوش بینی هستند.
حال خانواده سه فرزندی
در چنین شرایطی بیشتر نیروها روی فرزند سوم متمرکز میشود. احتمالا رابطه اولی و دومی و رابطه دومی و سومی رابطه خوبی نیست به همین خاطر رابطه فرزند اول و فرزند سوم رابطه بهتری است. چون فرزند اول درواقع با دشمنِ دشمن خود که فرزند سوم است، دوست میشود. و فرزند اول فرصت مالکیت بیشتری بر فرزند سوم پیدا میکند.
در چنین شرایطی بیشتر توجه و محبتی که قبلا به فرزند دوم (به عنوان آخرین فرزند) معطوف بود، حال به فرزند سوم منتقل میشود و فرزند دوم از یک طرف باید فشار فرزند بزرگتر را نسبت به خود و از طرف دیگر باید جانبداری دیگران نسبت به فرزند سوم را تحمل کند. در مطالعات روانشناسی در خانواده های دارای سه فرزند، فرزند دوم همیشه زیر فشار روانی است در ضمن از لحاظ جامعه شناسی نیز مطالعات و آموزشها نشان میدهد فرزند اول و فرزند آخر بیشترین منابع مالی خانواده را مصرف میکنند.
حال خانواده چهار یا پنج فرزندی
در خانواده های چهار یا پنج فرزندی، کودکی که قبل از کودک آخر است(یکی به آخر مانده) را روانشناسان اصطلاحا "کودک گم شده" مینامند. زیرا هیچ یک از آیتم ها و امتیازات فرزندان دیگر را ندارد. مگر اینکه با باهوشی خود و یا والدین آموزش دیده بتواند موقعیت و شرایط خود را حفظ کند. در چنین خانواده هایی اصولا بچه آخر تمام محبت و توجه دیگران را متوجه خود کرده که این آیتم تا حدی می تواند درست باشد ولی باید توجه داشت که در چنین شرایطی برای فرزند آخر، مهمترین موضوع "قدرت"، توان انجام کار، دانایی و توانایی روانی است، به همین خاطر در چنین شرایطی فرزند آخر و پنجم دو راه پیش رو دارد؛ یا اینکه منتظر بقیه بماند و یا اینکه با اعتماد به نفس از همه جدا شده و جلو بزند.
شکست فرزندآخر
با توجه به فاصله فرزند پنجم با فرزند چهارم، جنسیت، آموزش و نقش پدر و مادر، ممکن است حتی سنگ صبور و تکیهگاهی برای خانواده شود. او بیش از همه به پدر و مادر نزدیک میشود و حتی در خیلی ازموارد این فرزند پنجم و آخر، در کنار پدر و مادر میماند. او ازدواج خود را به تاخیر می اندازد و یا حتی ازدواج نمیکند. آنها اصولا از لحاظ روانی از بچه و بچه دار شدن بدشان میآید. به همین خاطر اگر اجتناب از فرزند آوری در زنان ده درصد باشد، در زنانی که فرزند آخر هستند این رقم به چهل درصد یا چهار برابر میرسد. پس در خانواده های چهار یا پنج فرزند به بالا اگر فرزند آخر دختر است ۱- احتمالا دیرتر ازدواج میکند. ۲- اگر ازدواج کند به احتمال زیاد تمایلی به بچه دار شدن ندارد. ۳- اگر بخواهد بچه دار شود، یک بچه بیشتر نمیخواهد.
حال خانواده تک فرزندی
به عنوان مثال اگر شخصی با بیست و پنج سال سن، تک فرزند باشد، میزان عملکرد کودکانه این فرد (که مانند یک کودک پنج ساله عمل میکند) حداقل دو برابر فردی است که دارای خواهر و یا برادر است. همچنین میزانی که این فرد مانند یک مادر بزرگ شصت و پنج ساله عمل میکند، چهار برابر فردی است که دارای خواهر و یا برادر است. اگر شما با یک فرد بیست و پنج ساله که تک فرزند است زندگی میکنید و یا به دوستان، شغل و یا رشته تحصیلی او نگاه میکنید اصولا یا متوجه رفتارهای بیش از حد کودکانه و یا رفتارهای بیش از حد بزرگسالانه میشوید.
این فرزند به دلیل اینکه خواهر و یا برادر ندارد، اصولا رابطه برابر را فرا نمیگیرد، یا پائین است(بچه پنج ساله) و یا بالاست(فرد شصت و پنج ساله) و تنها نقشی را که میتواند بپذیرد این است که یا فرمان دهد و یا فرمان ببرد. مطالعات روانشناسانه نشان میدهد که بیست درصد افرادی که تک فرزند هستند میتوانند در زمینه های علمی، هنری، اقتصادی و بعضی مواقع سیاسی بطور ایده آل بدرخشند ولی هشتاد درصد این افراد معمولا از تمام توانایی خود و یا خانواده خود استفاده نمیکنند و حتی ممکن است مشکلاتی پیدا کنند که اگر خواهر و یا برادر داشتند شاید چنین مشکلاتی متوجه آنان نمیشد.
با دو گل زندگی بهار میشه
بعضی وقتها خانوادههای سه نفره با داشتن یک فرزند هم تعادل بهداشت روانیشان به هم میخورد یا بچه خوب تربیت نمیشود. ضعیف بودن پدر و مادر، افسردگی یکی از والدین یا هر دو و نداشتن توانایی اقتصادی، جمعیت خانوادهها را تحت تاثیر قرار میدهد.در مجموع با توجه به این موارد به نظر میرسد در جامعه فعلی ما حداقل داشتن دو فرزند خوب است اما این موضوع نسبی است. در این شرایط فرزندان با هم در تعامل هستند و نیاز یکدیگر را پر میکنند. در نتیجه لازم نیست برای ارتباط با سایر کودکان با فرزندان سایر خانوادهها بیشتر در ارتباط باشند.
منبع:
اقتصاد آنلاین
نظر کاربران
سلام اتفاقا من فرزند اخرم و از بقیه خواهر برادران خود موق ترم