تاثیر خشونت در خانواده، بچه جنگجو بار می آید؟
زندگی در جوی از خشونت باعث میشود بچهها احساس بیپناهی و آسیبپذیری کنند.
بیشتر ما تصور نمیکنیم که رفتارمان غیردوستانه یا خصمانه باشد. البته میدانیم به خانوادههای خشن و بدرفتاری که در خبرهای محلی روزنامه از آنان نام برده میشود شبیه نیستیم. بااینحال ممکن است در خانه از جوی از رنجش و ناخشنودیِ پنهان همراه با خشونت ابراز نشده ایجاد کنیم که خانواده را به ناآرامی بکشاند و به ناگهان انفجاری را موجب شود.
زندگی در جوی از خشونت باعث میشود بچهها احساس بیپناهی و آسیبپذیری کنند. واکنش کودکان در مقابل این احساس امکان دارد متفاوت باشد. بعضی از آنان رفتار خشونتآمیز را میآموزند و با انباشته شدن عقدههای درونی همیشه آمادهاند هر مسئلهای را با خشونت پاسخگویند، یا حتی دنبال خشونت و جنگ بروند.
بعضی دیگر آنچنان از جنگیدن هراسان میشوند که از هر نوع برخوردی، حتی رودررویی ملایم، دوری میکنند. این نقشها در زمینبازی همۀ مدارس ابتدایی ایفا میشود.
یک الگوی خشونت در خانواده میتواند به کودکان آموزش دهد که جنگیدن ضرورت است؛ راهحلی برای همهچیز. کودکان ممکن است با این تصور رشد کنند که زندگی جنگ است، که بدون جنگیدن با آنان منصفانه برخورد نخواهد شد، یا اینکه مجبورند برای حفظ بقا بجنگند.
این چیزی نیست که ما برای فرزندانمان میخواهیم. چگونگی حل اختلافات و سروسامان دادن به بحرانهای خانوادگی بهوسیلۀ ما پدر و مادرها الگویی خواهد بود برای آموزش فرزندان ما که با برخوردها چگونه کنار بیایند: دشمنیِ ویرانگر یا گفتگو و راهحلهای سازنده.
به وجود آمدن ابرهای طوفان زا
معمولاً چیزهای کوچک روزمره هستند که موجب خشم ما میشوند. ناخرسندیها و گاهی خشمِ ما نه ضرورتاً بر اثر حادثهای مهم، بلکه به دلیل آنچه تلنگر آخر گفته میشود، به وجود میآید. اعضای خانواده معمولاً زمانی خونسردی خود را از دست میدهند و احتمالاً موجب تنش در خانه میشوند که پس از روزی طولانی، خسته و گرسنه دورهم جمع میشوند.
فرانک چهار ساله، روز خیلی سختی را در کودکستان گذرانده است. او نتوانسته حتی یک بار پشت رایانه بنشیند و به نظر او مربی نیز تلاشی نکرده است که به بچهها بفهماند نوبت او را رعایت کنند. بعد هم پدر به دلیل موضوعی اضطراری که در محل کار برایش پیشآمده بوده برای بردن او به خانه، سروقت به کودکستان نرسیده است.
در راه منزل، پدر که تظاهر میکند سرحال و علاقه مند است، میپرسد: مدرسه چطور بود؟ فرانک که بر روی صندلی پشت خودرو نشسته است و به بیرون نگاه میکند، با بیاعتنایی میگوید: خوب بود. وقتی به خانه میرسند، مادر در آشپزخانه شتابان در حال آماده کردن شام است. همه گرسنهاند. فرانک هنگام درآوردن ژاکتش، بهطور تصادفی، ظرف غذایش را به میز آشپزخانه میزند و خردههای نان همهجا پخش میشود.
بسیاری از ما با چنین زندگیهای پرکار و پرمشغلهای آشنایی داریم و میدانیم چقدر مشکل است از عهدۀ همۀ آنچه از ما میخواهند برآییم. اینکه چقدر خوب بتوانیم به تنشها پاسخ دهیم، بستگی به توانایی ما در مهار کردن رنجش، نارضایتی، ناشکیبایی در لحظههای دشوار دارد.
خوشبختانه، در مورد ماجرای فرانک، مادر میتواند ناراحتی خود را مهار کند و اوضاع را سروسامان بخشد. او جارو و خاکاندازی به دست فرانک میدهد و میگوید: اشکالی نداره عزیزم. اینها را بگیر و آشپزخانه را تمیز کن. بعد وقتی مرغ را در فر میگذارد در کنار فرزندش زانو میزند و با لحنی مشوق میگوید: تو تقریباً همه را جمع کردی. حالا اجازه بده من هم به تو کمک کنم تا باقیماندۀ خردهنانها را جمع کنیم. صورت دختربچه با تبسم زیبایی از هم باز میشود.
همۀ ما میدانیم این صحنه میتوانست نتیجۀ متفاوتی داشته باشد. فرانک پس از انداختن ظرف غذا ممکن بود از ناراحتی و درماندگی فریاد بزند: من از این ظرف غذا متنفرم، من از مدرسه متنفرم. مادر میتوانست پدر را برای این حادثه سرزنش کند و فریاد بزند: میبینی که من مشغول آشپزی هستم، چرا بچه را اینجا تنها گذاشتی و رفتی؟ یا فرانک را سرزنش کند: بازهم یک خرابکاری دیگر.
بسیار خوب است که ما به احساسات ناشی از خرسندی خود، حتی اگر تنها در مورد خودمان باشد، نیز کاملاً توجه کنیم. زیرا کودکان از مشاهدۀ رفتار ما میآموزند با احساساتی که از ناشکیبایی به دشمنی و سپس به جنگیدن تمامعیار میرسد، چگونه کنار بیایند.
از سوی دیگر، شگفت اینکه، ممکن است ما بتوانیم راههای رهایی از تنشها را از کودکان خردسال خود بیاموزیم. هنگامیکه بچهها کاری را که سرگرم انجام دادن آن هستند یکباره رها میکنند و به فعالیتی که موجب افزایش انرژی میشود رو میآورند، مثل دویدن، نقاشی کردن یا ایفای نقش در بازی با عروسکها، اغلب بهطور غریزی در حال بیرون ریختن نارضایتیهای خود هستند.
در اوقاتی که فرزندانِ ما خشم خود را بهطور طبیعی از راه بازی کردن بیرون نمیریزند، ما میتوانیم به آنان بیاموزیم که با استفاده از بازیای خیالی هیجانات خود را خالی کنند. در مورد فرانک، پسازآن روز سخت در کودکستان، پدر و مادر او میتوانستند از او بپرسند: امروز در مدرسه دلت میخواست شبیه چه حیوانی باشی؟
کنار آمدن با ابرهای سیاه
کودکان نیز درست مانند ما، برای اقرار کردن و ابراز احساساتشان، ازجمله خشم، از حقی ذاتی برخوردارند. این به آن معنا نیست که حقدارند به دیگران آسیب برسانند یا به چیزی خسارت وارد آورند.
کودکان خردسال بهویژه به کمک ما نیاز دارند تا یاد بگیرند احساساتشان را، بهجای حرکات، بهوسیلۀ کلمات بیان کنند. ما بهعنوان والد، باید احساسات کودکانمان را بپذیریم و به آن احترام بگذاریم، درحالیکه به آنان کمک میکنیم قانون و محدودیت ابراز آن را بیاموزند. دستیابی به توازنی همیشگی میتواند کاری سترگ برای ما باشد.
پیشنهاد ما این است که پدران و مادران به فرزندانشان اجازه دهند خود، احساساتشان را مشخص کنند. جایگزین ساختن جملات با پرسشها یکی از راههای کمک به آنان است. بهجای گفتن: من میدانم تو به خاطر .... عصبانی هستی. بهتر است بگویید: چه چیزی باعث عصبانیت تو شده؟
این کار به بچهها کمک میکند احساسات خود را دستهبندی کنند و گسترۀ وسیعتری از راهها را برای کنار آمدن با آنها بیابند.
شاد و خرم با ابرهای ادواری
برای بیشتر ما، خشم و عصبانیت مانند هوای ابری میآید و میرود. بسیار آسان است که فکر کنیم خشم و ناراحتی ما نیز، مانند همین هوا، چیزی است که اتفاق میافتد و ما اختیار چندانی بر آن نداریم. ولی چنانچه بتوانیم واکنشهایمان را بشناسیم، میتوانیم دریابیم که چگونه کمک ما در روی دادن آنها مؤثر بوده است.
مهم و اطمینانبخش است که بدانیم ما ناگزیر نیستیم برای فرزندانمان نقش نمونههای کامل را ایفا کنیم. بهطور اجتنابناپذیر اوقاتی وجود دارد که ما خشمگین میشویم. اگر بتوانیم اشتباههای خود را بپذیریم، آنها را ارزیابی کنیم و بابت رفتار نادرستمان پوزش بخواهیم، فرزندان ما نیز درس مهمی خواهند آموخت: اینکه پدر و مادر من پیوسته راههای بهتری را برای برخورد با احساساتشان میآموزند.
بسیار مهم است که به فرزندانمان نشان دهیم خشم، دشمنی نیست که در برابرش بایستند، بلکه انرژیای است که میتواند به خلاقیت تبدیل شود.
منبع:
کودک آنلاین
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼