۵۳۰۶۴
۱۱۰۹۱
۱۱۰۹۱

مرحوم مرتضی احمدی، نوه‎اش بهرنگ از او میگوید

باباجون سختی‎ها را هم جزئی از زندگی می‏‎دانستند برای همین نه فریب غم زندگی را می‎خوردند و نه فریب شادی آن را.

درست در آخرین روز پاییز، مردی از بین ما رفت که با او و خاطراتش بزرگ شده بودیم. او در زمان حیاتش علاوه بر بازیگری و دوبله در حفظ و ثبت فرهنگ عامیانه کشورمان بسیار تلاش کرد. اما افسوس که از میان ما رفت. از بهرنگ بقایی، فرزند بهروز بقایی (بازیگر و کارگردان) و نوه مرتضی احمدی خواستیم تا از پدربزرگش برایمان بگوید، از روزهایی که با او زندگی کرد و در کنارش قد کشید و بزرگ شد و از او آموخت.

مرحوم مرتضی احمدی، نوه‎اش بهرنگ از او میگوید

وقتی اسم مرتضی احمدی را می شنوید، اولین چیزی که برایتان تداعی می شود چیست؟
سوال سختی پرسیدید چون باباجون وجوه مختلفی داشتند و بسیار آدم کاملی بودند اما یکی از ویژگیهای مهم ایشان این بود که فقط متعلق به خانواده خودشان نبودند، بلکه مرتضی احمدی از مردم تهران، ورزشکاران، هنرمندان و... بودند ضمن اینکه پدر خیلی خوبی برای مادر و دایی ام و همچنین پدربزرگ مهربانی برای من بود که این مساله یکی از وجوه خوب ایشان بود.

به نظر شما چه خصوصیات شخصیتی ای باعث تمایز او از دیگر پدران می شد؟
نمی دانم اما مثلا همین که توانست بعد از فوت مادربزرگم بچه هایشان را به خوبی بزرگ کند که احساس کمبود نکنند یا اینکه نسبت به مسائل اطرافش بی تفاوت نبود و در زمان بیماری مادر بزرگ با اینکه در اوج شهرت و مشغله کاری بود، او را تنها نگذاشت و ۷ سال بیماری همسرش را تحمل کرد و خم به ابرو نیاورد، به نظر من نشان می دهد پدر انسان کاملی بوده است.

درباره مادربزرگتان به شما چه می گفتند؟
پدربزرگ و مادربزرگم در راه آهن با یکدیگر همکار بودند و مادربزرگم خواهر صمیمی بهترین دوست باباجون می شدند. یک ازدواج کاملا عاشقانه داشتند. ایشان برایم تعریف می کردند که مادر بزرگم همیشه او را در کارش حمایت می کرده است و وقتی هم مادربزرگ دچار بیماری سرطان شدند، باباجون همه جوره هوای ایشان را داشت. به هر حال آنها زندگی آرام و عاشقانه ای داشته اند.

مرحوم مرتضی احمدی، نوه‎اش بهرنگ از او میگوید

از خاطرات و قصه هایی که برایتان تعریف می کردند، بگویید.
خب باباجون قصه ها و خاطرات شیرینی داشتند که در پس همه آنها واقعا پند و تجربه وجود داشت. یادم می آید وقتی هم قصه هایشان تمام می شد، برایم قصه می ساختند. آخر ما همیشه با هم صبحانه می خوردیم و سر میز صبحانه با هم حرف می زدیم. طبیعی بود که بعد از مدتی قصه ها تکراری می شدند.

مرحوم احمدی روی کدام نکته اخلاقی تاکید بیشتری داشتند؟
باباجون خیلی آدم رو راست و صادقی بود و تعارف الکی با کسی نمی کرد. چیزی را که لازم بود، می گفت و از غیبت و لاپوشانی بیزار بود برای همین دوست داشت که ما هم با خودمان و اطرافیانمان صادق باشیم.

مرحوم احمدی بسیار آدم شاد و بذله گویی هم بودند.
دقیقاً همین طور است. البته طبیعتا زندگی ایشان هم خالی از مشکلات نبوده است اما باباجون این سختی ها را هم جزئی از زندگی می دانستند برای همین نه فریب غم زندگی را می خوردند و نه فریب شادی آن را.

راستی در تدوین کتاب هایشان چقدر کمکشان می کردید؟
خیلی به کمک ما نیاز نداشتند چون خودشان حافظه بسیار خوبی داشتند و از خاطراتشان استفاده می کردند اما در عین حال مادرم بسیار ایشان را حمایت می کردند تا در آرامش بتوانند این کارها را انجام دهند.

مهم ترین دغدغه مرحوم احمدی در روزهای آخر چه بود؟
دغدغه خاصی نداشتند. همیشه می گفند من آنچه را که باید انجام دادم و آنه را که باید می گفتم گفته ام برای همین احساس ندامت و خسران نداشتند و همین موضوع خودش عزت و سربلندی است.

مرحوم مرتضی احمدی، نوه‎اش بهرنگ از او میگوید

بیماری شان از کی جدی شد؟
خوشبختانه خیلی دیر بیماری شان شروع و جدی شد حتی تا پارسال هم مشکل جدی ای نداشتند اما این اواخر تنگی نفس آزارشان می داد و برای همین استراحت مطلق بودند.

اینکه مرحوم احمدی فقط پدربزرگ شما نبودند چه حسی برایتان دارد؟
هم خوب است و هم عجیب. آنقدر مردم به باباجون عشق می ورزیدند که برای خودمان هم باورنکردنی بود. مثلاً در مراسم تدفین ایشان همانقدر که من عزادار بودم یک فرد غریبه ای که نه من او را می شناختم و نه او من را می شناخت، عزادار بود. برای همین باباجون فقط متعلق به ما نبودند.

هیچ وقت افسردگی و ناامیدی را در پدربزرگتان احساس نکردید؟
به هیچ وجه، حتی در روزهای پایانی زندگی شان آنقدر امیدوارانه به زندگی نگاه می کردند که خجالت زده می شدیم.

وقتی خبر فوتشان را شنیدید؟
نزدیک خانه بودم که مادرم با من تماس گرفتند و گفتند باباجون دیگر عکس العملی نشان می دهند. لحظه سختی بود.

بهترین اثر مرحوم احمدی از نگاه شما چیست؟
من همه کارهایشان را دوست داشتم؛ از پیش پرده خوانی ها گرفته تا بازی هایشان در کارهای مختلف اما حسن کچل را یک جور دیگری دوست دارم حتی خود باباجون هم این کارشان را بیشتر از کارهای دیگرشان دوست داشتند و می گفتند حسن کچل چکیده ای از همه کارهای من است.

آخرین حرفی که دوست دارید درباره پدربزرگتان بگویید و ویژگی که آرزو دارید شما هم از او به ارث ببرید چیست؟
به نظر من این آدم تمامی ندارد و خوش به حالش که روحش وسیع و مهربان بود.

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.