محمد گودرزی دهریزی، نویسنده کتاب کودک و نوجوان و پژوهشگر و گفت: با همه رشدی که در تکنولوژی داریم باز قصه حرف اول را…
صدایش میزنم: شعر! شعر! در هزار توی خیالم میگردمش واژهها از لای انگشتانم سر میخورد و تصاویر در ذهنم گیج و خیالهای…
در روزگاران گذشته پادشاهی بود که تنها یک پسر داشت؛ پسری بخشنده و سخاوتمند به نام عبدالسلام. یک روز پادشاه بیمار شد ولی…
یکی بود، یکی نبود. پـیرمردی بود به نام عمو نوروز که هـر سال روز اول بهار با کلاه نمدی، زلف و ریش حنا بسته، کمرچین قدک…
رمان معروف «زنان کوچک» نوشته «لوئیس می الکات» نویسنده آمریکایی در سالهای ۱۸۶۸ و ۱۸۶۹ در قالب دو جلد روانه بازار…
این شعر درباره زمستان است. زمستانی که تازه رسیده و حالا حالا هم مهمونه شما کوچولوهای عزیز.فقط مواظب باشید ننه سرما یه…
او هیجانزده و بیقرار بود. بعد از صرف چایی که «ماماموتیسو» برایش آورد، متن نامه را ترجمه کرد. صدایش هنگام قرائت نامه می…
دخترک روی ایوان کنار پنجره نشسته بود و به حیاط نگاه میکرد . ماهی کوچولوهای قرمز در حوض آب بازی میکردند و گویا مانند…
«تو» کیست؟ شکوفه گفت: «بهار که بیاید، من آن اتفاق کوچک سفیدم که روی شاخه میافتم.» ماهی گفت: « بهار که بیاید، من آن…
شاگردان حساب میکردند که چهار روز بیشتر به عید نمانده است. شاگردان شوق داشتند که مکتب سه روز پیش از عید رخصت شود تا با…
بعدازظهر قشنگی بود. مامان گاوه ساکت و آرام از پشت پنجره طویله سورتمهسواری بچهها را نگاه میکرد. کلاغه که از اون…
مژگان بابامرندی «ایستاده با دمپایی دم در» اسم مامانم است. اسم سرخپوستی اوست. اسم من چی بود؟ یادم نیست. شاید «گاوی که…
یکی بود یکی نبود. در یک ظهر سرد زمستانی، کفشدوزک کوچولوی قصه ما در اتاق گرم و نرمش نشسته بود و از پنجره به باغچه نگاه…