۲۲۴۸۱

قصه شب کودکانه، پول عیدی!

شاگردان حساب می‌کردند که چهار روز بیشتر به عید نمانده است. شاگردان شوق داشتند که مکتب سه روز پیش از عید رخصت شود تا با سه روز رخصتی عید و یک روز جمعه که در بین می‌آمد، سرجمع یک هفته رخصت باشند و از تیر رس چوب تادیب ملا صاحب بی غم باشند.

شهرزاد: عید نزدیک شده بود. شاگردان حساب می‌کردند که چهار روز بیشتر به عید نمانده است. شاگردان شوق داشتند که مکتب سه روز پیش از عید رخصت شود تا با سه روز رخصتی عید و یک روز جمعه که در بین می‌آمد، سرجمع یک هفته رخصت باشند و از تیر رس چوب تادیب ملا صاحب بیغم باشند. از ترس نمی‌توانستند به ملا صاحب بگویند که زود‌تر رخصتی بدهد. می‌ترسیدند اگر رخصتی بخواهند، ملا صاحب آنها را به اتهام مکتب گریزی و رویگردانی از درس و کسب دانش، چوبکاری کند .


با اینکه ملا صاحب رسما به آنها رخصت نداده بود، شاگردان به نحوی بوی رخصتی عید را حس می‌کردند. وقت تفریح نیم چاشتی شده بود. به محضی که ملا به شاگردان اجازه تفریح داد، آنها مثل جن از پیش چشم‌های ملا غایب گردیدند. بچه‌ها طرف جوی می‌دویدند و با خنده از یکدیگر می‌پرسیدند که عید را چه رقم تیر خواهند کرد؟

دختران مکتب زود‌تر به جوی آمده بودند و در سر صفه آوج ( آب بند) شیر و بز بازی می‌کردند. ملا صاحب هروقت که شاگردان را رخصت می‌کرد، یا برای تفریح به بیرون می‌فرستاد، اول دخترها را اجازه خروج می‌داد و وقتی دختر‌ها پای پاک خارج می‌شدند، به پسران اجازه می‌داد تا از دروازه مکتب خارج شوند .

پیش از اینکه شاگردان از مسجد بیرون شوند، ملای مکتب تیر خلاص را زد و تمام شاگردان را خوشحال کرد .

ملا صاحب از اول با شاگردان خود شوخی کرد و پرسید" صبا ( فردا ) رخصتی یا درس؟ "

با آنکه قلب همه شاگردان برای رخصتی می‌تپیدند، تعدادی زیادی از شاگردان فریاد زدند " درس "

تعدادی انگشت شماری هم گفتند " رخصتی" اما این صدا آن قدر ضعیف بود که در برابر صدای " درس" هیچ شنیده نشد .

ملا صاحب دانست که فریاد " درس " از سر شوق نیست. او از شاگردان خواست که پس از چاشت عیدی بیاورند تا فردا رخصت باشند. هر گاه که یکی از عیدهای روزه، قربان یا نوروز می‌رسید، ملا صاحب از شاگردان عیدی جمع می‌کرد .

........

بچه‌ها در پهلوی میدانی فوتبال که خود‌شان در سیل بردگی زمین چمن علی جور کرده بودند و اکنون خالی بود و غیر از چمن علی کسی در آن شور نمی‌خورد، جمع شده بودند .

چمن علی همیشه آنجا می‌آمد و سنگ‌ریزه‌ها و گل و خاک را از یکدیگر جدا می‌کرد تا دوباره سیل برده‌گی را زمین عین جور کند. اما به شاگردان قریه اجازه داده بود که تا زمینش جور نشده، می‌توانند در آن فوتبال بازی کنند .

بچه‌ها نیز از چمن علی خوش شده در حقِ‌شان دعا کرده بودند و در ظرف سه روز تمام سنگ‌ها و سنگ ریزه‌هایی را که سیل آورده بود، پاک پاک، جمع کرده و سیل برده‌گی را مثل کف دست پاک کرده بودند .

همه خوشحال بودند. فقط نیم روز تا رخصتی‌های یک هفته‌ای عید باقی مانده بود . همه از توپ بازی و گول زدن و برد و باخت در رخصتی‌های عید گپ می‌زدند. علی سینا و نسیم جدا از دیگر بچه‌ها در گوشه‌ای ایستاد شده بودند و در باره برداشت از پول عیدی نقشه می‌کشیدند .

دو بچه کاکا هروقت از خانه خود برای آخوند پول عیدی می‌آوردند، نیم پول را به آخوند می‌دادند و نصف دیگر آن را قایم می‌کردند تا برای خود‌شان مصرف کنند. آن دو می‌خواستند از ذخیره پول عیدی امسال‌شان گدی پران سبزرنگ بخرند تا آن را به هوا فرستاده سر بچه‌های مکتب تیم بدهند .

علی سینا و نسیم به بازی فوتبال زیاد بلد نبودند و وقتی که بچه‌ها از روی ناچاری آن دو را شریک می‌کردند، در دروازه ایستاد می‌شدند تا توپ‌ها را دفع کنند و گول نخورند. یک بار که توپ غضنفر به قبرغه نسیم خورده بود، کاکایش به بچه‌ها هشدار داده بود که اگر امدفعه قبرغه نسیم بشکنه یا چشم و گوشش کور و کر شوه، بچه‌ها را با تراق‌شان در سیل برده‌گی چمن علی ( میدان فوتبال ) گور می‌کنه .

برای بچه‌‌ها همین تهدید کافی بود که دیگر هیچ وقت آن دو را به مسابقه و بازی فوتبال راه ندهند .

.......

همان اندازه که شاگردان از رسیدن عید و رخصتی خوش بودند، خلیل از رسیدن روز عیدی نفرت داشت. آرزو می‌کرد هیچ وقت عید نیاید و هیچ وقت او پیش شاگردان شرم نشود. خلیل که یکی از شاگردان کلان و بلند خوان مکتب بود، با چهره غمناک لب جوی نشسته بود و با آب بازی می‌کرد. شاگردان می‌فهمیدند که ناراحتی خلیل از بابت نداشتن پول عیدی برای ملا است .

پدر خلیل سال‌ها پیش در جنگ کشته شده بود. آن زمان خلیل خیلی خورد بود و چیزی را نمی‌فهمید. بار اول که مادر خلیل در روز عیدی او را بی پیسه به مکتب فرستاده بود و ملا صاحب هم از او پول نخواسته بود، خلیل بسیار خوشحال شده بود. ملا صاحب خلیل را پیش خود خواسته بود و یک قطعه نوت پنجصد افغانیگی را برایش داده بود که کاغذ و قلم بخرد. خلیل چقدر خوشحال شده بود و به همه نشان داده بود که ملا صاحب برش پول داده .

بعد‌ها خلیل از اینکه در روز عیدی با دست‌های خالی به مکتب می‌رفت، بسیار رنج می‌برد. پسانتر که هوشیار شده بود و خوب را از بد تشخیص می‌داد، یاد گرفته بود که روز‌های عیدی غیر حاضری کند. هر وقت که شاگردان به ملاصاحب پیسه عیدی می‌دادند، خلیل فکر می‌کرد که طرف او هم سیل می‌کنند و ازش می‌پرسند که چطور او از عیدی معاف است؟ این نگاه پرسشگرانه هیچ وقت خوش خلیل نمی‌آمد .

گریز از مکتب هم رنجش را پایان نمی‌داد. سرانجام قبول کرده بود که بدون پول عیدی به مکتب بیاید و عیدی دادن دیگر شاگردان را سیل کند .

شریف که همیشه در درس با خلیل رقابت داشت و همیشه می‌خواست خلیل را پیش کند، پیشش رفته گفت:«تو خو از عیدی دادن بیغم هستی !»

گپ شریف بغض گرفته در گلوی خلیل را ترکاند. او چیزی نگفت ، رنگش تغییر کرد، چشم‌هایش پر از آب شدند. دستانش را به زیر آب برده کف‌های پر از آب را به رویش زد، اما شاگردان فهمیدند که خلیل می‌گرید .


........

علی سینا و نسیم که جمعا ۱۲۰۰۰ افغانی از مادر کلان‌شان حاصل کرده بودند، قول و قرار‌شان را قایم می‌کردند که فقط ۶۰۰۰ افغانی را به آخوند داده، باقی آن را کاغذ پران سه رنگ بخرند. جایش هم سیل بردگی زمین چمن علی بود که می‌توانستند کاغذ پران را هوا داده دل فوتبال بازان را آب و تاب کنند.

خلیل پشتاره کوچک از شاخچه‌های شکسته و خشک درخت را به پشت گرفته به خانه می‌برد. به جواب نسیم که ازش پرسید:« میایی که ماطلیت شویم؟» چیزی نگفت. دروازه حویلی‌اش را تیله کرد و درون حویلی رفت.

نسیم و علی سینا دنبال جواب خلیل نماندند و راه‌شان را پیش گرفتند. قول و قسم‌ِشان را تازه می‌کردند که از بابت پت کردن پول عیدی به هیچ کس گپ نزنند. قول و قرار‌شان را پخته می‌کردند که اگر ملا صاحب پرسان کرد، قسم بخورند که فی نفر سه هزار افغانی زیاد‌تر نگرفته‌اند.

صدای باز شدن دروازه حویلی خلیل، قول و قرار بچه‌های کاکا را نا‌تمام گذاشت. هردو به پشت چرخیدند. خلیل نیز کتابش را به دست گرفته از دنبال آنها به‌راه افتاده بود. خلیل آرام آرام به طرف مکتب پیش می‌آمد. چهره‌اش غمناک بود. نداشتن پول عیدی او را عذاب می‌داد.

........

نسیم و علی سینا سر جای شان میخکوب شدند. هر دو به خلیل دیدند. علی سینا از بازوی نسیم گرفته او را به سمت خود کشید. سروگوش‌شان به یکدیگر نزدیک شده بود و هر دو با هم چیزی می‌گفتند. جست و خیز کودکانه‌شان نشان می‌داد که از تصمیمی که گرفته‌اند، راضی به نظر می‌رسند. آن دو شادی‌کنان حرکتشان را تیز تر کردند.

........

صدای علی سینا خلیل را به‌خود آورد که او را به مسابقه دویدن دعوت می‌کرد. علی سینا به بلندی خلیل را صدا کرد:« اینه ما می‌دویم اگه مرد استی ما ره گیر کو».

هنوز گپ علی سینا تمام نشده بود که هر دو خاک باد کنان به دویدن شروع کردند. تا خلیل به سوی گرد و خاک برخاسته از جای پای‌شان سیل کرد، آنها در پیچ پشت جنگل‌های راه مکتب نا‌پدید شده بودند.

خلیل نیز که به مسابقه دعوت شده بود، تحریک شد و به دویدن شروع کرد. سرعتش زیاد‌تر می‌شد، تا آنها را گیر کرده و ثابت کند که از آنها چالاک‌تر است.

.......

خلیل یکباره مثلیکه پایش را روی مار گذاشته باشد، برجای ایستاد. یک نوت ۵۰۰۰ افغانیگی بر روی راه افتاده بود. خم شد تا خوب ببیند. چاپ کفش نسیم نیز بر نیم آن نشسته بود. خوش شد که از چشمان آن دو پنهان مانده است. دست دراز کرد و آن را برداشت. نسیم و علی سینا از پشت جنگل‌هایی که در راه مکتب قرار داشتند، معلوم نمی‌شدند.

........

نماز پیشین و دیگر را شاگردان به جماعت ادا کردند. کتاب‌های‌شان را گشودند و نرم نرم به‌خواندن شروع کردند. صدای الف و ب، شعر‌های حافظ و پنج گنج و آواز خواندن قرآن روانی مسجد را پر کرده بود.

ملا به شاگردان دستور داد تا کتاب‌های خود را بسته، به نوبت عیدی‌شان را بیاورند. شاگردان به نوبت پیش ملا رفته پول عیدی خود را به ملا داده دست ملا صاحب را می‌بوسیدند.

.......

قاسم، خلیل و شریف همیشه پهلوی هم می‌نشستند. قاسم نوبتش را تیر کرد و پولش را به ملا صاحب داد. شریف بی اینکه به سوی خلیل سیل کند، از جایش برخاست تا ...

خلیل از شانه‌اش کشید و از جایش بلند شد. همه از اینکار خلیل متعجب شدند. خلیل با چهره شادمان به پیش ملا رفت، دست ملا را بوسید. نوت پنج هزار افغانیگی از میان مشت گره کرده خلیل خطا خورد و رقص کنان در کنار تشک ملاصاحب روی پول‌های عیدی جای گرفت.

شاگردان ناخود آگاه برای خلیل کف زدند. نگاه علی سینا و نسیم به همدیگر گره خورد. هر دو خندیدند.


لینک هدیه

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

هم اکنون دیگران می خوانند