۱۷۹۶۸۶
۳۰۲۳
۳۰۲۳

فروش نوزاد در ایران، حکایتی از یک مادر

تعداد زنان معتادی که فرزندان خود را بعد از تولد می فروشند روز به روز بیشتر می شود. زنانی که با فقر دست و پنجه نرم می کنند و چیزی برای نگهداری از فرزندانشان ندارند.

تعداد زنان معتادی که فرزندان خود را بعد از تولد می فروشند روز به روز بیشتر می شود. زنانی که با فقر دست و پنجه نرم می کنند و چیزی برای نگهداری از فرزندانشان ندارند. «اعتیاد کاری می‌کنه که آدم از همه چیز می‌گذره؛ بچه، شوهر، زندگی و هر چی که فکرشو کنی، آخرش هم هیچی برات نمی‌مونه، جز مواد، اگه بذاریش کنار هم، تازه باید بجنگی.»
این گزارش درباره زنی است که فرزند یک ساله‌اش را فروخته، اما هیچ شباهتی به زنانی ندارد که اغلب آنها دلیل این کار را اعتیاد عنوان می‌کنند. «۱۲سال از اون روز می‌گذره، اما هر بار که تعریف می‌کنم، انگار همین یک ساعت پیش بوده، ۱۸ ساله بودم؛ خونمون از خونه قمرخانم بدتر بود نه از بهداشت خبری بود و نه از امنیت. یک اتاق ۱۲ متری داشتیم که پنجره هم نداشت. نه گرم‌کننده داشتیم نه خنک‌کننده، سرد که می‌شد یه گاز شعله کوچک روشن می‌کردیم و نمی‌دونستیم که صبح بلند می‌شیم یا نه. گرم هم که بود نه کولری داشتیم نه پنکه. بچه‌م اول زمستون به دنیا اومد؛ هوا خیلی سرد بود، خوب یادمه.»
با پول فروش پوریا موتور خریدیم
«اردیبهشت ماه اون سال هوا خیلی گرم بود. پوریا رو تو حیاط گذاشته بودم و دورش پشه‌بند کشیده بودم، داد زدم و به میلاد شوهرم گفتم، بیا بچه‌ت رو بغل کن داره گریه می‌کنه، اون زمان برای گذران زندگی پایپ درست می‌کردیم. همون زمان میلاد می‌گفت که بچه رو بدیم به بهزیستی. یکی از همسایه‌ها هم اومد پیشم و گفت که نمی‌خوای بچه‌ت رو بدی به یک خانواده تا هم آینده خوبی داشته باشه و هم زندگیت سروسامان بگیره؟ این بچه رو بده به یک خانواده بره. گفتم مگه دیوانه‌م، گدایی می‌کنم، اما بچه‌م رو به کسی نمی‌دم. یک روز با میلاد بحثم شد و فهمیدم که فرید شله این صحبت رو با میلاد هم داشته. میلاد گفت؛ بیا بچه رو بدیم به یک خانواده خوب، حتی گفت که بذار اون خانواده به اینجا بیان تا اونها رو ببینی و با اونها از نزدیک آشنا بشی و خیالت راحت‌تر باشه. پیش خودم گفتم که بچه‌م داره عذاب می‌کشه، حتی شیرخشک هم نداشتیم. صاحبخونه هم می‌خواست اسبابمون رو بریزه بیرون. واسه همین وسوسه شدم.»
یک روز راس ساعت هفت صبح به آنجا آمدند. پوریا را به یکی از اتاق‌های همان خانه بردند تا خانواده‌ای که قصد خرید داشت او را با دقت ببیند. «اون روز اومدن و خیلی زود هم رفتن، هوا تاریک شد، نمی‌دونستم که برای آخرین بار بچه‌م رو می‌بینم، صبح همش خواب‌آلود بودم، نمی‌فهمیدم؛ دقیقا چی داره می‌گذره، چون تا صبح بیدار بودم. بچه‌م تا صبح گریه کرد، من هم تو حیاط گریه می‌کردم تا آروم بشم. از خواب بیدار شدم، گفتم میلاد بچه کو؟ گفت: بیا این یه تومن رو بگیر برو خرید کن.خودشم یه موتور خریده بود. بهش گفتم چی این یه تومن از کجا اومده؟ بعد خیلی راحت گفت؛ بچه رو صبح بردن دیگه. گفتم یعنی چی؟ چی داری می‌گی؟ به خودم اومدم و دیدم کل اثاثیه خونه رو شکستم، اما فایده‌ای نداشت.»
نفسی که رفت
اما پوریا تنها فرزندی نیست که فروخته می شود. این زن دختری به دنیا می آورد به نام نفس:« نَفَس هم وقتی به دنیا اومد که معتاد بودم، تو بیمارستان به دنیا اوردمش، بچه‌ام توی یک دست جا می‌شد، کبود بود از بس که من مواد مصرف می‌کردم، به خودم گفتم، خاک توی سرت ، اون بچه‌ت رو اونطوری دادی رفت و این یکی هم که این طوری به دنیا اومد. تو لیاقت مادر شدن نداری نمی‌تونی مادری کنی، به خودم گفتم دیگه نمی‌کشم و ترک کردم، کار پیدا کردم و نَفَس رو هم موقتا به بهزیستی سپردم تا شرایط بهتری پیدا کنم، اون زمان خونه نداشتم، از میلاد جدا شده بودم و مادرم هم اعتیاد داشت و یک اتاق که شش متر بود.نمی‌تونستم بچه رو ببرم اونجا، برای همین سپردمش به بهزیستی. به بهزیستی هم گفتم که می‌خوام زندگی‌م رو درست کنم و نَفَس رو برمی‌گردونم پیش خودم.»

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.