بازی درمانی کودکان، وقتی حادثه ای اتفاق می افتد
کودکان در شرایط بحران و پس از وقوع حوادث ناگوار بیش از هر زمان دیگری نیاز به بازی و تفریح دارند.
کودکان در شرایط بحران و پس از وقوع حوادث ناگوار بیش از هر زمان دیگری نیاز به بازی و تفریح دارند هرجای جهان که باشیم از حوادث طبیعی در امان نیستیم؛ هرروز اخبار حوادث از گوشه و کنار دنیا به گوشمان میرسد؛ سیل، زلزله و طوفان هراز گاهی جایی از کره زمین را زخمی میکند، بحران میآفریند و انسانهای زیادی را درگیر میکند.
در این میان بعضا عاملهای انسانی نیز به این بحرانها میافزایند و خود منشأ وقوع بلایای غیرطبیعی میشوند. جنگ مهمترین و بزرگترین بلای انسان ساخته است. این حوادث هرساله باعث مرگ ومیر و آسیبهای جسمی و روانی هزاران انسان میشوند؛ در زمان کوتاهی اتفاق میافتند ولی تاثیری طولانیمدت بر زندگی افراد خواهند گذاشت. در میان اقشار مردم درگیر در حوادث، کودکان آسیبپذیرترین قشر هستند که واکنشهای شدیدتری از خود بروز میدهند. سن کودکی گاه در مورد اشخاص زیر ١٤ یا ١٦ سال و در برخی موارد درباره اشخاص زیر ١٨ سال استفاده میشود. اما بر طبق تعریف کنوانسیون حقوق کودک در سال ١٩٨٩:«کودک، هر انسانی است که کمتر از ١٨ سال دارد. مگر آنکه طبق قانون قابل اعتماد در مورد کودک سن قانونی کمتر تعیین شده باشد. حال این سوال مطرح میشود که این کودکان چه آسیبهایی میبینند؟ در حین حادثه چگونه باید با آنها رفتار کرد؟ در ماهها و سالهای بعد از حادثه چه شرایطی دارند و باید چگونه آنها را تحت کمکهای حمایتی قرار داد تا استرس و شوک عاطفی وارد شده ترمیم شود؟ به همین بهانه با رحمت قاسمی، امدادگر هلال احمر و کارشناس ارشد روانشناسی که تجربه حضور در
حوادث طبیعی بسیاری دارد، گفتوگویی انجام دادهایم که در ادامه میخوانید.
در مورد آسیبهای روانی که کودکان بعد از حوادثی مثل زلزله، سیل، جنگ و غیره میبینند، شما به عنوان امدادگر و روانشناس چه تجربه یا مطالعهای در این موضوع دارید؟ کودکان در معرض چه آسیبهایی قرار دارند؟ اینگونه حوادث معمولا در سیستم روحی و روانی کودکان باقی میماند یا بعد از مدتی اثرهای آن از بین میرود؟
کودکان چون شناختی از حوادث ندارند، وقتی حادثهای یکباره برای آنها اتفاق میافتد، حالت شوک به آنها وارد میشود، این پرسش آنی برای آنها پیش میآید که این چیست، حالا من باید چه کار کنم، یا واکنشهای آنی برای بدنشان و روحشان ایجاد میشود. معمولا کودکان سنین خیلی پایینتر، ناآگاهی و سردرگمیشان بر میگردد به واکنشهای والدین که در اطراف آنها هستند و هیاهو میکنند. قطعا حوادثی مثل زلزله، سیل، طوفان، تصادف و جنگ، ترس و اضطراب را در کودکان و والدین که در چتر امنیتی آنها هستند ایجاد میکنند. اگر ما بتوانیم در قالب بازیهای آموزشی و خانگی، بچهها را نسبت به محیطهایی که در آن زندگی میکنند مثل مناطق کوهستانی یا کویری و به طور کلی مناطقی که حادثه خیزتر هستند از نظر زلزله، سیل و ...، آموزش دهیم و آگاهشان کنیم، هنگام مواجه شدن با حوادث میتوانند آگاهانه با آن برخورد کنند تا بتوانند جان خود و حتی خانواده را نجات دهند. مثلا وقتی زلزله میآید، والدین فریاد میزنند زلزله، کودک وقتی آگاهی داشته باشد میداند که الان این زلزله است پس باید یا فرار کند یا در جای امنی پناه بگیرد و خودش را در شرایطی قرار بدهد که ایمن باشد.
پس یعنی سلامت روان والدین و واکنشهایی که نشان میدهند تاثیر زیادی بر روی کودک دارد؟
صددرصد. ما باید در درجه اول آگاهی و آموزش را به والدین بدهیم تا بتوانند به کودکان انتقال دهند. همچنین باید در مدارس ابتدایی و به خصوص مهدکودکها که پایه اول حضور کودک در فضایهای اجتماعی است، اطلاعات جامعی به کودک داده شود. در واقع سن آموزش را باید پایینتر بیاریم. بچههای کوچکتر نیز باید آگاهی و اطلاعات لازم را داشته باشند. به طور طبیعی آنها دچار ترس میشوند و از والدین نیز اضطراب و نگرانی به آنها منتقل میشود و نگرانیهایی برای آنها پیش میآید، ولی داشتن آگاهیهای لازم آنها را برای خو گرفتن با شرایط این چنینی آماده میکند. بهترین کار این است که در مرحله اول به والدین آموزشهایی که منظور همان آموزشهای قبل از بحران است را بدهیم و سپس به کودکانمان شناخت محیطی بدهیم. برای مثال اگر در جادهای در حال حرکت هستیم و با سرعت زیاد رانندگی میکنیم، به کودک تذکر دهیم که این سرعت ممکن است به ما آسیب بزند و باعث تصادف شود. اگر این مسائل را برای کودک توضیح دهیم میتواند برایش بسیار مفید باشد. البته اینها آموزشهای پیش از حادثه هستند.
بعد از حادثه چطور؟ کودک چگونه میتواند با خرابیهای بسیار و در موارد جدیتر، از دست دادن عزیزانش کنار بیاید؟
بعد از حادثه، کودک در یک شوکی قرار دارد و میبیند که خیلی چیزها در اطرافش از بین رفته و خراب شده است، ولی چیزی که آن لحظه ممکن است شرایط را برای کودک قابل تحمل کند و به اصطلاح حالت ایستایی ایجاد کند، میزان حوادثی است که در چشم کودک میآید. به طور مثال لحظهای میبیند مادرش نیست، پدرش نیست، یا اینکه پدر و مادرش زنده هستند، اما خانهشان خراب شده، در آن لحظه ممکن است خراب شدن خانه را بپذیرد چون میبیند خانواده و عزیزانش زنده هستند. بنابراین باید در مرحله اول میزان آسیبی را که به کودک وارد شده است و میزان پذیرشی را که دارد برای خودمان در نظر بگیریم؛ اینکه کودک چه میزان توانایی پذیرش آسیب را دارد و میتواند با آن کنار بیاید و تا چه حد نتوانسته با حادثه کنار بیاید. با مشخص کردن میزان آسیب وارد شده میدانیم که چه مقدار باید به کودک حق بدهیم. کودکی که دچار بحران شده است، عصبی و رنجور است و از خود پرخاشگری نشان میدهد.
کودکان در حین حادثه چه شرایطی دارند و باید با آنها چگونه برخورد کرد؟ بعد از چند ماه یا چند سال چه شرایطی ممکن است داشته باشند؟
نخستین مرحله، خوگیری است که اتفاق میافتد؛ کودک با حادثه خو میگیرد و خودش را مقایسه میکند با همسایهها یا دوستان و اطرافیانش یا از روی داستانهایی که از نقاط دیگر میشنود که مشابه این حادثه در آنجا اتفاق افتاده و این باعث میشود تا بتواند با حادثه پیش آمده خو بگیرد. در این زمان میتوان اقداماتی در زمینه ایمان درمانی و سختکوشی آنها انجام داد. کودک به مرور زمان سنش بالا میرود، آگاهیاش بیشتر میشود، در نتیجه پذیرفتن واقعه برایش آسانتر میشود. معمولا دو چیز در پروسه آموزشی بسیار به ما کمک میکند: یکی زمان و دیگری زبان است. زبانی که به کودک گفته میشود و زمانی که تداوم داشته باشد، قطعا این کودک پذیراتر میشود. هرچند حادثه در ذهنش خواهد ماند و فراموش نمیشود، اما میتواند بعد از حادثه مقابله خوبی داشته باشد. باید این ایمان در کودک تقویت شود که مثلا اگر خانه ما به شکل دیگری ساخته میشد پدر من زنده میماند. پس من باید در آینده خانه خودم را بهتر بسازم. این همان ایمان است و همچنین این زمان است که کمک میکند یک تجربه تلخ را تبدیل کند به یک آزمون سختتر و ایمان قویتر که بتواند زندگی خودش را در آینده بهتر پیش
ببرد.
چه کسانی بهتر میتوانند به کودکان آسیبدیده کمک کنند؟
این کودکان صدردرصد باید مورد توجه و حمایت عاطفی و اجتماعی مردم و مسئولان باشند و ما بیشتر تاکیدمان به مردم است در واقع کسانی که اطراف بچهها هستند. مثلا در حادثه کرمانشاه مشاهده کردیم که خود مردم کرمانشاه خیلی به همدیگر کمک میکردند. کمک و حمایت روانی زیادی نسبت به یکدیگر داشتند. حس همدردی و اعتمادی که به یکدیگر میدادند، خیلی به حفظ روحیه آنها کمک میکرد و این باعث میشد پذیرش بیشتری داشته باشند و خیلی راحتتر با حادثه کنار بیایند.
اگر بخواهیم ردهبندی سنی داشته باشیم، کودکان در چه سنی بیشترین آسیب را میبینند و این آسیبها چگونه است؟ منظور بچههای کوچکتر پیش از دبستان یا بچههای دبستانی است؟در گروه سنی پیش از دبستان به پروسه حمایتی خیلی بیشتر باید توجه داشته باشیم. معمولا بچههای دوره ابتدایی و دوره دوم ما پذیراتر میشوند، برای این است که میتوانند احساسات و حالتهای روحی خود را بروز دهند، ولی بچههای کوچکتر درون ریزتر هستند و این تبدیل به عقده یا اختلالات دیگر در آنها میشود. اختلالات اضطرابی ایجاد میکند یا پروسه فوبیا را برای آنها به وجود میآورد که دایم در حال ترس هستند و فوبیا دارند که هر لحظه برای زندگیشان چه اتفاقی پیش میآید. همچنین دچار وسواس میشوند. بنابراین بچههای کوچکتر باید بیشتر مورد حمایت قرار بگیرند. مثلا ما در هلال احمر یک پروژه را ایجاد کردهایم با عنوان غنچههای امدادگر و اسمش را برای بازی گذاشتهایم جهش و پرش. بحث پرش فیزیکی و جهش ذهنی است. در این روش با استفاده از وسایل بازی مختلف، بچهها را در شرایط سخت قرار میدهیم. کودکان در این شرایط میآموزند که در هنگام حادثه چگونه به خود و دیگران کمک کنند. در حقیقت با
شیوههای بازی درمانی میتوانیم بسیار به آنها کمک کنیم. چون بهترین گزینه برای کودکان بازی است.
میتوانیم بین آسیبهایی که کودکان در جنگ میبینند با آسیبهایی که در حوادث طبیعی میبینند تفکیک قایل شویم؟
آسیبهایی که در پروسه زلزله و حوادث طبیعی اتفاق میافتد با آسیبهای جنگ تفاوتهایی دارد. چون در جنگ میگویند آدماها حمله کردند ولی در زلزله میدانند که طبیعت باعثش بوده. کودک طبیعت را پذیراست ولی انسان را پذیرا نیست. پیش خودش فکر میکند که چرا آن آقا باید میآمد خانه ما را خراب میکرد یا پدر من را میکشت. آسیبهای جنگ غیرقابل پذیرش است و ممکن است کودک انتقامگیر شود و بار روانی منفی برایش ایجاد شود. اما در پروسه طبیعت بچه قصد انتقامگیری ندارد و سعی میکند توانایی خود را در مقابل حوادث تقویت کند.
اگر بخواهیم جمع بندی کلی داشته باشیم، چه مواردی را برای حمایت از کودکان پس ازحوادث پیشنهاد میدهید؟
در مرحله اول والدین باید آموزشهای لازم را ببینند، چون کودک به محض اینکه به دنیا میآید خواه ناخواه از بدو تولدش دچار حوادث مختلفی میشود، چه طبیعی و چه غیرطبیعی، که غیرطبیعی بودنش به دست بشر ساخته میشود و از خود والدینم هم شروع میشود. با شناخت و آگاهی که به دست میآورند میتوانند مانع از آسیبهای شدید برای خود و خانواد شوند. بهترین راه این است که فرآیند آموزش به خانواده را از مهدکودکها و مدارس ابتدایی شروع کنیم. مثل کشورهای جنوب شرق آسیا که بسیار در زمینه آموزشهای خانواده در مدارس تاکید دارند و کار میکنند زیرا والدین سفیران آرامش هستند برای کودکانشان. ما باید طرح یک، دو، سه را انجام دهیم؛ یک والدین، دو کودکان و سه مربیان. اگر بتوانیم آموزشهای سلسله مراتب را بدهیم و شناخت کودکان را از شرایط محیطی بالا ببریم، به آنها کمک میکند که هم در قبل از حادثه و هم بعد از بحران خود را آماده کنند.
منبع:
سلامت نیوز
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼