۲۱۳۸۵۸
۱۵۵۴
۱۵۵۴

مادر شدن چه حسی دارد؟

اگر مردم به‌ جای اینکه نگران باشند مبادا زنان باردار را بترسانند، حقیقت را به آن‌ها بگویند چه می‌شود؟

وقتی داشتم کتاب مگان اوکانل، و حالا همه چیز داریم، را می‌خواندم سرگیجه گرفته بودم. او با جزئیات واضح و آزار دهنده‌ای توصیف کرده بود که تزریق اپیدورال هنگام زایمان برایش چه حسی داشت و بعد از این گفته بود که وقتی این تزریق اثر نکرد، چه حالی به او دست داد.
من نمی‌دانستم که چنین چیزی ممکن است، اما با تجربۀ اوکانل فهمیدم که بعضی درد‌ها را نمی‌توان ساکت کرد. تزریق اپیدورال اوکانل، که از قبل تصمیم نداشت انجامش بدهد، جلوی برخورد شدید نوزاد با رحِمش را نگرفت و باعث شد «کل بدنش در اثر انقباض‌ها بالا و پایین کشیده شود». او توصیف می‌کند که رباط‌ها از استخوان‌هایش جدا شدند و دردی آنچنان شدید ایجاد کردند که آرزوی مرگ می‌کرد.
اینجا بود که سَرم گیج رفت. یا شاید قبل از این بود، یعنی وقتی‌که خواندم سوزنی توخالی داخل ستون فقراتش شد و دارو از طریق سوزن به داخل بدنش سرازیر شد و احساس کرد به او شوک الکتریکی داده‌اند. یا شاید موقعی بود که داشتم دربارۀ لوازم بیمارستانی‌ای می‌خواندم که شبیه میل‌های بافتنی غول‌آسا بودند که در سلفون پیچیده شده بودند و برای پاره‌کردن کیسۀ آب زنی به کار رفتند. (درواقع، کاملاً مطمئنم که توصیف سوزن‌ها این‌طور بود.) لحظات فراوانی بود که می‌شد از بینشان انتخاب کرد و همگی باعث شدند احساس منگی کنم؛ زایمان کار ترسو‌ها نیست.
با این‌حال به خواندن ادامه دادم و سریع‌تر خواندم و کتاب را در کمتر از ۲۴ ساعت تمام کردم. خواندن دربارۀ زایمان ناخوشایند بود و احتمالاً تجربه‌کردنش طاقت‌فرسا، اما من سپاسگزارم که از وحشتناک‌بودن زایمان و سپس از مشکلات تربیت فرزندان خبردار شدم.
با اینکه خودم هنوز مادر نشده‌ام، می‌خواهم بچه داشته باشم و، مثل اوکانل، فهمیدم این خواست با چنان خطراتی همراه است که به‌زحمت می‌توانم با پس آن بربیایم. وقتی من و نامزدم دربارۀ زمان بچه‌دارشدنمان صحبت می‌کردیم بخش کوچکی از مغزم که به آن اعتمادِ کامل هم ندارم فریاد زد: «زود باش! همین حالا!»، اما بلند‌گفتن همین جمله بیش‌ازحد جدی گرفته می‌شود، انگار که جهان این گفته را می‌شنود و مرا تنبیه می‌کند، چون آن‌قدر وقیحم که چنین چیز خوبی را می‌خواهم.
همیشه علاقه داشته‌ام داستان‌هایی با موضوع مادرشدن بخوانم، گویی مادرشدن امتحانی است که می‌توانم برایش درس بخوانم و در آن موفق شوم. در مورد خوبی‌هایش نگرانی ندارم: می‌دانم که فرزندان فرضی‌ام را دوست خواهم داشت؛ می‌دانم که همسرم پدر خوبی خواهد شد؛ می‌دانم لحظاتی سرشار از شادی وجود خواهند داشت، آن‌چنان ژرف که هنوز نمی‌توانم تصورشان کنم. گمان نمی‌کنم لازم باشد برای خوبی‌هایش آماده شوم. اگر آن‌قدر خوش‌شانس باشم که طعم این لحظات را بچشم، وقتی رخ دهند خوشحال خواهم بود.
نگران بدی‌های آنم، بخش‌هایی که آن‌چنان بدند که هیچکس نمی‌خواهد به آن‌ها اذعان کند. می‌خواهم، با شنیدن داستان افرادی که از بدترین روز‌ها جان سالم به در برده‌اند، آمادۀ مادری‌کردن بشوم. می‌خواهم از شب‌هایی بشنوم که فکر می‌کنند نمی‌توانند بدون جیغ‌زدن سپری‌شان کنند، یا وقتی‌که هنگام زایمان آن‌قدر درد می‌کشند که مطمئن نیستند زنده بمانند. مشتاق داستان‌هایی ام دربارۀ زن‌بودن و اشتباه‌کردن و از پس کار‌ها برآمدن. شنیدن اینکه زنان چگونه بدترین بخش‌های مادربودن را از سر می‌گذرانند باعث می‌شود از اینکه خودم مادر شوم کمتر بترسم. وقتی زنانی مثل اوکانل از بخش‌های سخت مادربودن می‌گویند، باعث می‌شود که اگر من هم موقعی در این وضعیت قرار گرفتم بدانم تنها نیستم و این موقعیت غیرطبیعی نیست.
اوکانل در داستانش تاریکی را با لحظات سرشار از شادی متعادل می‌کند. با خواندن داستان زایمان سرم گیج رفت، اما وقتی توصیف کرد که شریک عشقی‌اش در اتاق عمل به او پیوست و هر دو، پسرشان را دیدند اشک شوق ریختم.
با داشتن چنین اطلاعاتی، خوب و بد، احساس کردم که پشتم‌گرم است و برای مواجهه با چالش‌های پیش رو آمادگی بیشتری دارم. تصور می‌کنم تفاوتی هست بین اینکه در تونلی تاریک پرسه بزنیم با اینکه نقشه‌ای را که به روشنایی می‌رسد دیده باشیم و در تاریکی پرسه بزنیم، یعنی دانستن اینکه راهی برای خروج هست، چون کسی قبلاً آنجا بوده است؛ بنابراین در اینترنت جست‌وجو می‌کنم تا داستان‌های زایمان‌های دارای عوارض را پیدا کنم و دربارۀ التهاب پستان که بسیار دردناک است مطالعه می‌کنم. وقتی آن جزئیات ترسناک را در کتاب و حالا همه چیز داریم خواندم، برای نامزدم هم با صدای بلند خواندمشان تا او هم آماده باشد. (کار به جایی رسید که همۀ جملات دردناک، خنده‌دار یا حکمت‌آموز را بلند می‌خواندم، البته باید گفت: اکثر آن‌ها را.)
اوکانل دربارۀ درد جسمانی‌اش نوشته است و همچنین دربارۀ آشفتگی احساسیِ مادرشدن. او بدون اینکه متوجه شود دچار افسردگی پس از زایمان شد، بااین‌حال من حدس می‌زنم حتی مادرانی که دچار افسردگی هم نشده‌اند باز هم شب‌هایی را در ناامیدی و لحظاتی را در شوک به سر می‌برند.
هنگامی‌که اوکانل از عدم‌اعتمادبه‌نفس در زمان بارداری یا زمانی‌که تازه مادر شده بود صحبت می‌کند، خصوصاً وقتی‌که در صندلی عقب ماشین یا وسط خیابان گریه می‌کرد، او را درک می‌کنم. خودم را در آن لحظات بازمی‌شناسم و احساس می‌کنم که چنین زن باردار یا مادری خواهم بود: کسی که بسیار گریه می‌کند. وقتی غمگینم بدون علت خاصی زیر گریه می‌زنم، وقتی مستأصلم برای همه چیز گریه می‌کنم، وقتی خوشحالم اشک‌هایم مثل باران سرازیر می‌شود. حتی وقتی‌که باردار هم نبودم وسط خیابان گریه کرده‌ام. اگر باردار شوم، مطمئناً گریه خواهم کرد، و با اشک‌هایم گریۀ اوکانل و کلمات حکمت‌آموز و زیبایی را به یاد خواهم آورد که او دربارۀ آن گریه نوشته است و می‌دانم که سرانجام دست از گریه‌کردن کشیده تا این کلمات را بنویسد و این به من امید می‌دهد.
داستان‌هایی دربارۀ درد‌های مردانه در سراسر فرهنگ آمریکا وجود دارد. لطیفه‌هایی دربارۀ ضربه به کشالۀ ران به مخاطبانی از هر سنی گفته می‌شود تا آن‌ها را بخنداند. از افراد انتظار می‌رود که اشاره به درد بیضه را متوجه شوند و برای چنین تجربه‌هایی نام وجود دارد. درد‌های زنانه، خصوصاً درد جسمی، خصوصاً درد‌های مربوط به مادرشدن که غالباً یگانه هدف حقیقی زنان تعبیر می‌شود را کلمات کمتری توصیف می‌کنند و این درد داستان‌های مشترک کمتری در فرهنگ آمریکا دارد.
کتاب و حالا همه چیز داریم بخشی از کانون در حال رشدی است که درد زنانه را تجزیه می‌کند و آن را به زبان می‌آورد. من اشتهای سیری‌ناپذیری برای این ژانر دارم و نیاز شدیدی دارم که داستان‌های دردناک خودم را با کسانی که گوش می‌دهند در میان بگذارم.
بیش از داستان‌های قهرمانانه، به داستان‌هایی دربارۀ تلاش نیاز دارم، بااینکه به نظرم داستان اوکانل هر دو را دارد. اوکانل در مصاحبه‌ای می‌گوید که داستان را «با حال و هوای 'می‌توانید این چرندیات را باور کنید؟ '» نوشته است و با ترجمۀ تجربۀ خاص خودش از مادرشدن به زبانی که کسانی که فرزند یا رحِم ندارند متوجهش شوند، انگار که دارد با دوستی دربارۀ شایعات بخصوصی صحبت می‌کند و این صحبت به داستانی تبدیل شده که با دیگران به اشتراک گذاشته می‌شود. مثل خواندن داستانِ ماجراجویانه است، یک جست‌وجو، اما از طریق کلاس‌های زایمان و مهدکودک‌ها، مثل هری پاتر با پستانک و مایع آمنیوتیک.
اوکانل «زنی که زنده ماند» ۱ است، با این تفاوت که موانعش شیردهی، افسردگی پس از زایمان، از‌دست‌دادن میل جنسی، شنیدن گریه‌های کسی که بی‌اندازه دوستش دارد و خود زایمان بود.
اوکانل در این باره می‌نویسد که تصوراتی رؤیایی از زایمان بی‌نقص داشته و احساس شکست می‌کرده، تا حدی به این علت که کتابی که خوانده این فرایند را زیبا ترسیم کرده است. بعد از زایمان پادکست مصاحبه با نویسندۀ آن کتاب را شنیده است. مجری، در این پادکست، نویسنده را متهم می‌کند که زایمان را، به‌جای فرایندی خشن، یعنی به‌شکلی که زنان بسیاری تجربه می‌کنند، فرایندی راحت تصویر کرده است. اوکانل وقتی می‌شنود که نویسنده تصدیق می‌کند این فرایند برای برخی زنان دردناک و درحقیقت دشوار است از آن احساس شکستی که داشته آسوده می‌شود و خود را می‌بخشد.
او می‌نویسد: اگر مردم، به‌جای اینکه نگران باشند مبادا زنان باردار را بترسانند، حقیقت را به آن‌ها بگویند چه می‌شود؟ اگر با زنان مثل بزرگسالان متفکر برخورد شود چه می‌شود؟ اگر همه کمتر نگران باشند که در زنان تصور بدی از مادربودن ایجاد کنند چه می‌شود؟
من پیوست خودم را هم به این جملات اضافه می‌کنم: اگر داشتن احساسات منفی به جنبه‌هایی از مادربودن شما را به مادری بد تبدیل نکند چه می‌شود؟ درحقیقت، اگر داشتن احساسات منفی به جنبه‌هایی از مادربودن و تجربه‌کردن آن‌ها و در جست‌وجوی آن‌ها بودن در حکم تجربه‌ای همگانی واقعاً شما را به فرد بهتری تبدیل کند چه می‌شود؟
صحبت‌کردن از مادری همین الان هم برای برخی از مادران پر از فشارِ تصمیم است بر سرِ دادن شیر مادر به کودک یا ندادنش، کارکردن یا کارنکردن، آموزش‌دادن ساعت خواب یا آموزش‌ندادن. من همین الان هم نگرانم که نتوانم به نوزادم شیر بدهم و لازم باشد به هر کسی که در زندگی‌ام هست توضیح بدهم که چرا نمی‌توانم.
داشتن این نگرانی، قبل از اینکه بچه‌دار شوم، مضر به نظر می‌رسد، اما واقعی است. به همین دلیل است که به‌دنبال داستان‌های زنانی هستم که قبل از من مادر شده‌اند و با این وضعیت دست و پنجه نرم کرده‌اند، برای اینکه احساس شکست خودم را خنثی کنم و سعی کنم قبل از اینکه این اتفاقات رخ دهند خودم را ببخشم. من اوکانل را شکست‌خورده نمی‌دانم؛ او را پیروز می‌دانم و امیدوارم خودم را هم همین‌طور ببینم، حتی اگر در این فرایند نقش بر زمین شوم. کتاب و حالا همه چیز داریم کتاب اندرز‌های تربیت فرزند نیست، بلکه داستانی از واقعیت عریانِ معنی مادرشدن برای یک زن است؛ و این کتاب برای من راهنمای نجات است.

منبع: فرادید

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.