۲۲۴۴۳
۳۱۰۳
۳۱۰۳

قصه شب کودکانه، پشت پرده

پسربچه‌ها دست در دست هم نفس زنان جلوی در رسیدند. در سیاهرنگی که انگار بلندترین در دنیا بود. به هم نگاه کردند و خندیدند.

جام جم آنلاین:

انگار می‌خواست باباز شدن در، خودش را به داخل خانه بیندازد. چند ضربه به شیشه زد. سایه عقب رفت . جهانگیر باز هم زنگ زد. جهانبخش روی پله کوتاه جلوی در نشست، به دیوار تکیه داد و به گل میخ‌های فلزی سیاه در، چشم دوخت :

کی بود؟

چشمان جهانگیر پر از اشک شد. رویش را برگرداند: شاید بچه همسایه است !

جهانگیر از زیر طاقی کوچک بیرون رفت و به پنجره‌های طبقه بالا نگاه کرد. پرده تور افتاد. یک لحظه او را دید. خودش بود. دفعه قبل دیده بودش، چقدر شبیه جهانبخش بود. برگشت و پیش برادر کوچکتر نشست .

داداش چقدر سرده !

گفتم که گرمکنت را از خانم عسگری بگیر .

گفتم: ... گفت حالا نمی‌شه. مال همه بچه‌ها را باهم از انبار درمی‌آریم ...

در خودش جمع شد :

داداش یعنی خونه مامان اینا گرمه؟

زبانش را به لب‌های خشکش کشید: خوراکی چی؟ ... دارن؟

جهانبخش این راگفت و بلند شد. رفت جلوی جوی آب و بالا را نگاه کرد .

داداش بیا پرده شون داره تکون می‌خوره. پاشو دوباره زنگ بزن شاید نشنیدن .

جهانگیر بلند شد. چند بار شاسی زنگ را فشار داد. بعد عقب عقب آمد. دستی به کمر زد و به مغازه‌‌های بغلی؛ بقالی، فرش‌فروشی و لبنیاتی نگاه کرد. مثل این که چیزی یادش آمده باشد، آمد کنار برادرش نشست و آهسته گفت: می‌دونی خانم وزیری اون دفعه به اون خانمه ... که اومده بود ازمون یه چیزایی می‌پرسید و می‌نوشت، یادته؟ گفت: این بچه‌ها وضعشون خوبه! پدرشون چند تا مغازه براشون گذاشته... بعد هم گفت برامون نگه می‌دارن تا بزرگ شیم .

وقتی بزرگ شدیم... هرکدوم میریم تو یکیش. من می‌شم... چی بشم؟ بقال؟ ... قصاب؟... تو چی؟

جهانبخش بغض کرد: من مامانمو می‌‌خوام .

جهانگیر یک طرف گرمکن ورزشی‌اش را دور او گرفت و او را بغل کرد .

داداشی اینا رو گفتم که خوشحال بشی. حالا گرم شدی؟

اوهوم ... خودت چی؟

آب بینی‌اش را بالا کشید: خوبه .

حالا چی می‌شه؟ دیگه تا حالا فهمیدن ما برنگشتیم پرورشگاه .

حتما الان خانم وزیری داره سر مادر عسگری و مش قربون داد می‌زنه که: (صدایش را شبیه خانم وزیری کرد )‌
شما دو تا آدم بزرگ چطور نفهمیدین بچه‌ها از سرویس پیاده نشدن؟

جهانبخش خندید و با پشت دست اشک‌هایش را پاک کرد .

بعدشم تلفنو برمی‌داره و به کلانتری خبر می‌ده .

... راستی داداش اگر در را باز نکنن... چی؟ حتما بازم مامور میاد مثل اون دفعه .

خودش را بیشتر به برادرش چسباند :

داداش چرا مامان مارو دوست نداره؟ من خودم دیدم پرده تکون ...

جهانگیر خیسی چشمش را پاک کرد :

حتما مامان خونه نیس وگرنه درو باز می‌کرد .

حالا دعوامون می‌کنن؟ می‌گن چرا فرار کردین؟... خوب می‌گیم رفتیم پیش مامانمون .

صدایش لرزید: مامان آن بچه‌هه رو که پشت شیشه بود بیشتر دوست داره .

ولش کن داداشی. بیا این آب نباتو امروز تو مدرسه دادن. نگهش داشتم واسه تو .

صدای ملچ و ملوچ جهانبخش بلند شد. جهانگیر آب دهانش را قورت داد :

امروز نقاشی چی کشیدی؟

در کیفش را باز کرد و دفتر نقاشی‌اش را درآورد :

خانم گفت این که خونه نیس. خودش گفت خونه‌تون را بکشید خوب منم کشیدم .

جهانگیر نقاشی را گرفت و به آن نگاه کرد :

جهان جون داداشی... آخه این که شکل خونه نیس. تو این همه تخت و کمد کشیدی .

ورقه را برگرداند و مدادش را درآورد :

ببین خونه این جوریه. یک چهار گوش، بالاش هم این‌جوری که توش هم یه مامان هست... یه بابا... و یه بچه ...
اینم دو تا بچه ...

داداش اون دفعه که مامان گفت دیگه نیا اینجا. چرا بازم گفتی از مدرسه فرار کنیم بیاییم پیشش؟

جهانگیر رویش را برگرداند. بغضش را فرو برد :

خوب مامان گفت مریضه. بچه که نباید مامان مریضشو ول کنه .

خوابم میاد. خسته شدم. بیا برگردیم دیگه .

ماشین کلانتری طرف دیگر خیابان نگه داشت. ماموری پیاده شد و به طرف آنها آمد. جهانبخش خودش را بیشتر به برادر چسباند :

نترس جهان، من پیشتم. به آنها می‌گم من آوردمت .

قبل از آن که پاسبان دستش را روی زنگ بگذارد در باز شد. مردی که دست پسربچه‌ای در دستش بود بیرون آمد :
خسته نباشید سرکار... ما نمی‌دونیم از دست مزاحمت این بچه‌‌ها چکار کنیم؟ مادرشان مریض است از آن دفعه که یادتان هست؟ گفته که نمی‌تواند نگهشان دارد... سرکار ...

جهانبخش در آغوش جهانگیر می‌لرزید :

داداش... من که... گفتم... پشت پرده کسی هست .

سهیلا راجی‌کاشانی

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

مشاوره ویدیویی

    • اخبار داغ
    • جدیدترین
    • پربیننده ترین
    • مطالب مرتبط

    برای ارسال نظر کلیک کنید

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.