قصه برای کودکان، تولد نیکی
امروز، روز تولد نیکی بود. روز تولد نگار هم بود. نیکی و نگار ۲خواهر بودند. دوقلو نبودند، اما روزهای تولدشان یکی بود. نیکی ۵ سال از نگار بزرگتر بود و امروز، در روز تولدشان، نیکی ۱۰ساله میشد و نگار ۵ساله
سلامتیران: امروز، روز تولد نیکی بود. روز تولد نگار هم بود. نیکی و نگار ۲خواهر بودند. دوقلو نبودند، اما روزهای تولدشان یکی بود. نیکی ۵ سال از نگار بزرگتر بود و امروز، در روز تولدشان، نیکی ۱۰ساله میشد و نگار ۵ساله!
مامان یک عالمه خوراکیهای جورواجور آماده کرده و روی میزها گذاشته بود. میوه، آجیل، شیرینیهای کوچولو کوچولو و ذرتبودادهای که خودش توی خانه آماده کرده بود. راستش مامان، میانه خوبی با خوراکیها و هلههولههایی مثل چیپس و پفک و... نداشت و میگفت این خوراکیها برای بچهها و حتی بزرگترها ضرر دارد.
بعد از بریدن کیک، وقت باز کردن هدیهها رسید. اول هدیههای مامانبزرگ را باز کردند. مامانبزرگ برای نگار یکسری اسباببازیهای دکتر بازی خریده بود. برای نیکی هم یک مسواک، خمیردندان و شامپوی عروسکی خریده بود.
مامان بزرگ گفت: «نیکی! باید قول بدهی که همیشه مراقب سلامت خودت باشی.»
حالا نوبت هدیه مادر و پدر بود. مامان و بابا برای نگار یک وسیله موسیقی اسباببازی خریده بودند. به نظر مامان و بابا، دیگر وقت آن رسیده بود که نگار کمکم با موسیقی آشنا شود. برای نیکی هم یک کیف پول خریده بودند.
این کیف پول را به نیکی هدیه دادند تا نیکی هم برای خودش کمی پول توجیبی و حساب و کتابی داشته باشد و بتواند کمی با پولهای خودش خرید کند یا آنها را پسانداز کند و خلاصه یاد بگیرد که استفاده درست از پول چه جوری است اما بابابزرگ، برای بچهها، یک سبد قشنگ گل هدیه آورده بود. یک کارت روی سبد گل بود که بابابزرگ با خط خوش خود روی آن نوشته بود: «برای دخترهای گلم! امیدوارم مثل گل زیبا و خوشبو باشید و عمرتان مثل گل نباشد.»
شب، وقتی جشن تولد تمام شد، نیکی کلی در جمع کردن خانه به مامان کمک کرد و بعد به رختخواب رفت. نگار مدتها بود که یک گوشه روی مبل خوابش برده بود. نیکی توی رختخواب داشت با خودش فکر میکرد: «امروز ۱۰ ساله شدم. نگار هم ۵ ساله شد. ما هر سال بزرگتر میشویم. همه سعی کرده بودند برای ما هدیههایی مناسب سنمان بیاورند و این یعنی اینکه ما با تغییر سنمان، به وسایل متفاوتی نیاز داریم.»
بعد به نوشته بابابزرگ روی سبد گل فکر کرد. بابابزرگ نوشته بود: «امیدوارم عمرتان مثل گل نباشد.» مگر عمر گل چقدر است؟ عمر گل خیلی کوتاه است. شاید ۳، ۴ روز. آهان، منظور بابابزرگ همین بوده است که هر چند رسم دنیا این است که هر کدام از ما یک روز به دنیا میآییم و یک روز میمیریم، اما خدا کند که عمر طولانی و شادی داشته باشیم.
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼