خصوصیات زنان قدرتمند، حتما بخوانید
اولین زن ایرانی که مجوز شرکت حمل و نقل بین المللی دریافت کرده است. اولین زن ایرانی که پس از انقلاب گواهی نامه رانندگی پایه یک گرفته است.
اولین زن ایرانی که مجوز شرکت حمل و نقل بین المللی دریافت کرده است. اولین زن ایرانی که پس از انقلاب گواهی نامه رانندگی پایه یک گرفته است. عضو هیئت رییسه اتاق بازرگانی تهران. رئیس هیئت مدیره کانون زنان بازرگان ایران. مدیر نمونه به انتخاب سازمان پایانه های کل کشور. پیش کسوت نمونه به انتخاب وزارت راه و ترابری. استاد دانشگاه. کارآفرین برتر جهان اسلام به انتخاب بانک توسعه اسلامی. عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی.
همان قدر که سایت ها و نشریات گوناگون از عکس و مصاحبه و خبر درباره سیده فاطمه مقیمی پر هستند، اتاقش را هم لوح های تقدیر و مدارک مختلف پر کرده اند. تقدیرنامه ها به ترتیب جلوی پنجره بزرگ اتاقش، در طبقه هفتم اتاق بازرگانی، چیده شده اند. هوای تهران، بعد از یک روز بارش برف زمستانی، تمیز است و دورنمای شهر از پشت لوح ها پیداست. همان طور که مقیمی به تلفن های پشت سر هم خود پاسخ می دهد، لوح ها را از نظر می گذرانم. لحنش صریح و آمرانه است. گاهی با کارمندانش شوخی مختصری می کند اما زود جدی می شود.
چند بار تاکید کرده که حوصله سوال های تکراری ندارد، و طوری برخورد می کند که انگار هیچ سوال تازه ای هم نمی شود از او کرد. می پرسم: «چرا ترکیب زن و کامیون این قدر برای رسانه ها جذاب است؟» یک لحظه سرش را بالا می آورد: «می خواهی مصاحبه ات را این طوری شروع کنی؟» لبخند می زنم و می گویم: «بله». مکثی می کند و مصاحبه با یکی از قدرتمندترین زنان ایران شروع می شود.
با همان تعجبی که هنوز در صورتش مانده می گوید: «شاید چون کارهای سنگین برای خانم ها در همه جای دنیا سخت بوده و اینجا هم مثل جاهای دیگر است. اما غریب بودن قضیه به این دلیل است که، به صورت سنتی، رانندگی کامیون و ماشین سنگین برای زنان بعید و دور از ذهن به نظر می رسد.» بعد از او، زنان دیگری هم گواهی نامه پایه یک گرفته اند اما هیچ یک از آنها در شرکت مقیمی، که یکی از بزرگ ترین شرکت های حمل و نقل بین المللی است، کار نمی کنند.
وقتی برای مصاحبه تماس گرفتم مقیمی تاکید کرد که راننده کامیون نیست. برای او، یاد گرفتن رانندگی بیشتر راهگشاه کار بوده است: «کار عجیب تر من این بود که اولین زنی بودم که توانستم مجوز تاسیس و مدیرعاملی یک شرکت حمل و نقل را بگیرم. دو سال طول کشید که این مجوز را به من بدهند. ۳۵ سال پیش پذیرفتن و باور کردن این موضوع که اصلا زن می تواند این کار را بکند خودش مسئله بود.»
سال ۱۳۵۸، مقیمی بیست و یک ساله پس از تحصیل در رشته راه و ساختمان به ایران بازگشت و امیدوار بود که بتواند در رشته خودش کار کند. اما اوضاع بازار کار او را به سمت مترجمی در یک شرکت کشاند. تازه بعد از شروع کار فهمید که آنجا شرکت حمل و نقل است. کارش در آن شرکت زیاد طول نکشید اما همان مدت کوتاه کافی بود که به این کار علاقه مند شود. در سال ۱۳۶۳ شرکت خودش را ثبت کرد و از یک اتاق در دفتر کار شوهرش شروع کرد. راننده هایی که او را می شناختند به این دفتر کوچک سرازیر شدند. شرکت او امروز یکی از بزرگ ترین شرکت های حوزه حمل و نقل است.
حرفه حمل و نقل و رانندگی ماشین های سنگین نه تنها شغلی مردانه محسوب می شود بلکه خانوادگی هم هست. پدر و مادر مقیمی، که هر دو معلم هستند، از تصمیم او برای انتخاب این حرفه جا خوردند: «وقتی دیدند می خواهم وارد چنین حوزه ای شوم کمی تامل کردند. با دید فرهنگی آنها، حضور یک دختر در کار آزاد، آن هم چنین نوع کار آزادی، عجیب و غریب بود.» برای زن جوانی که تصمیم گرفته بود خلاف همه دستورالعمل ها و انتظارات عمل کند کسی فرش قرمز نینداخته بود: «هر بار که به من می گفتند نمی شود، مصمم تر می شدم، باید می شد.»
آنچه دیگران کار سخت و خشن می دانند برای مقیمی «دوست داشتنی» است: «وقتی آدم کاری را دوست دارد همه مشکلات مربوط به آن برایش آسان می شود. برخلاف اینکه همه فکر می کنند راننده ها ممکن است آدم های خشن یا دور از نزاکتی باشند، به نظر من، برخوردشان با خانم ها خیلی مثبت تر است. مسئله مهم این است که خانم ها صبر و حوصله زیادی دارند و روش های برخوردشان متفاوت است. وقتی راننده ام سفر می رفت و یکی دو ماه از خانواده اش دور بود من به راحتی می توانستم با خانواده او ارتباط داشته باشم. اگر مرد بودم، همسر راننده نمی توانست با من حرف بزند یا کمبودهایی را که در غیاب شوهرش در زندگی اش داشت به من بگوید. پس زن بودن من نکات مثبت مضاعفی هم داشت.»
علاوه بر مدریت شرکت، مقیمی ۱۳ سال ریاست بخش رسیدگی به شکایات و حل اختلاف انجمن شرکت های حمل و نقل بین المللی را نیز به عهده داشته است. در کشوری که زنان بر مسند قضا نمی نشینند مقیمی در یکی از پرتنش ترین محیط ها مشغول به قضاوت بوده: «یک بار بسته ای به دستم رسید و با ترس و لرز بازش کردم. یک شمشیر صنایع دستی بود که شبیه ذوالفقار حضرت علی (ع) ساخته شده بود. در بسته نوشته بودند: هیچ کس با عدل تو نمی توانست به پرونده من رسیدگی کند. به همین دلیل این شمشیر را که نشان عدل علی است به تو تقدیم می کنم.»
«باور داشتن به اینکه دارو بدون وابستگی یا نظر و الفتی به یک فرد خاص می تواند وارد موضوعی شود خیلی مهم است. من اصلا نگاهم این نبود که با زنان نرمش داشته باشم. هر دو طرف می توانستند ادعایشان را با مدارک و اسناد ثابت کنند و کسی برنده بود که ادله کافی برای ادعایش داشت.» به نظر مقیمی، گرچه زن ها در دادگستری قاضی نیستند اما بسیاری از آنها در دعواهای خانوادگی نقش داور را ایفا می کنند.
مقیمی انگار نه از دعوا و تنش می ترسد و نه از خشونت حاکم بر این فضاها. بارها به خاطر راننده هایش دادگاه رفته و درگیر مشکلات آنها شده است: «وقتی راننده در یک مسیر کار می کند تمام اتفاق هایی که برایش می افتد به عهده مدیرعامل است. راننده اگر قاچاق ببرد، تخلف کند، بار کم بیاید، بار دیر برسد یا آسیب ببیند، همه به عهده مدیرعامل است. خیلی وقت ها تا مرحله ای رفته ام که گفته اند ساعت و انگشترت را بگذار و برو داخل بازداشتگاه. اما همیشه لحظه آخر ضامنی پیدا شده. چون همه این اتفاقات در شهرستان می افتاد سند تهران مرا قبول نمی کردند.»
بدون اینکه خطوط چهره اش تغییر کند، ادامه می دهد: «از این اتفاق ها زیاد افتاده است؛ راننده ام پشت فرمان سکته کرده، ماشین توی دره افتاده، خود راننده داغان شده و بار از بین رفته است. از آن طرف، خانواده اش نگران بوده اند و نمی شده به آنها خبر داد، و در چنین شرایطی من رسیده ام بالای سر راننده. موردی بود که تانکر منفجر شده و راننده سوخته بود. راننده ای داشتم که در مسیر روسیه به علت سردی هوا بخاری پریموس را داخل اتاق کامیون روشن کرده و دچار گازگرفتگی شده بود. راننده ای داشتم که در چچن سرش را بریده بودند...»
سختی رسیدگی به چنین موارد دلخراشی به کنار، یک لحظه تصور می کنم که در جاده ای دورافتاده زنی از ماشین پیاده شود و در برابر مردم محلی و پلیس و تیم امداد، خودش را مدیرعامل شرکت حمل و نقل معرفی کند. از برخوردهای مردم با او در چنین شرایطی می پرسم: «خارج از ایران راحت تر می پذیرفتند. داخل ایران هم اصلا مهم نبود که آنها بپذیرند، مهم این بود که من به کارم باور داشتم و می توانستم خودم را به آنها بقبولانم. اگر در کارت اعتماد به نفس داشته باشی و جلو بروی، می بینی که جامعه اطرافت هم قبولت می کند. البته نه اینکه مدام خطا کنی و با خفت جلو بروی. آدم باید آن قدر خودش را قوی کند که وقتی وارد ماجرایی می شود بتواند کار مثبتی ارائه بدهد...»
هنوز جمله اش تمام نشده که سراغ تلفن می رود. دو بار منشی اش نامه هایی برای امضا آورده و چند بار هم زنگ تلفنش مصاحبه را قطع کرده است. روی میزش نامه هایی منظم چیده شده اند و منتظر تصمیم گیری اند. جلویش دفتر کوچکی که کارهای روزانه اش را در آن می نویسد نیمه باز مانده است. در تمام ده دقیقه ای که در اتاقش بوده ام هم زمان درگیر چند کار بوده و هرازچندگاهی هم پرسیده که از سوال هایم چقدر باقی مانده است. گوشی تلفن را که می گذارد، می گویم: «در این سال ها هیچ وقت خسته شده اید؟» با بی تفاوتی می گوید: «نه، چرا باید خسته بشوم؟...» تماس تلفنی دیگری حرفش را قطع می کند.
کنجکاو می شوم که بدانم روز کاری اش کِی شروع می شود: «روز کاری برای من معنی ندارد. من ۲۴ ساعت کاری را می توانم توصیف کنم. امروز یک ربع به سه صبح از خواب بیدار شدم، چون خیلی کار داشتم. اول که بیدار می شوم از کار خانه شروع می کنم. اگر شب وقت گذاشته و غذا پخته باشم که هیچ، وگرنه صبح زود آشپزی می کنم.» می پرسم که خودش غذا می پزد: «طبیعتا. من مادرم.، همسرم، و بعد بیرون کار می کنم. وقتی از خانه بیرون می آیم هم دفاتر کاری مختلفی دارم. شرکت من اینجا نیست. کار در اتاق بازرگانی مسئولیت اجتماعی ام است.
من عضو هیئت نمایندگان و عضو هیئت رئیسه هستم. بنابراین مجبورم بخش زیادی از وقتم را اینجا بگذرانم. علاوه بر این، کمیسیون ها هم هست. صبح یک گروه فنلاندی آمده بودند که با آنها قرار داشتم. کار اداری روزانه هست. امروز ساعت سه همایش فساد اداری است که همه هماهنگی ها و مدیریتش را خودم انجام داده ام. هیچ روز من مثل روز قبل نیست. پنج شنبه ها هم در دانشگاه آزاد کارآفرینی و مقررات تجاری و صادرات و واردات تدریس می کنم.» دفتر یادداشتش را که ریز کارهای روزانه اش در آن نوشته شده، جلویم باز می کند و ورق می زند: «معمولا شب ها یک و دو می خوابم و پنج صبح بیدار می شوم.»
با این همه مشغله چطور از عهده مادری برآمده است؟ می گوید: «خُوب زندگی روال خودش را دارد. اگر این طور باشد، آدم نه باید ازدواج کند، نه بچه دار شود، نه تحصیل کند. من رشته ام مهندسی عمران بود ولی در چند سال اخیر کارشناسی مدیریت بازرگانی خواندم. دو تا کارشناسی ارشد گرفتم؛ یک ام بی ای و یک بازرگانی. برای دکترا دی بی ام گرفتم. همین طور دارم ادامه می دهم و هیچ کدام مانعی برای زندگی عادی ام نیست.»
وقتی از مشکلات مادران جوان می گویم، بلافاصله جواب می دهد: «برنامه ریزی، عزیزم! اگر در کارتان برنامه ریزی داشته باشید، قطعا می توانید همه کار بکنید. من اعتقاد ندارم که باید روی یک کار تمرکز کنم و آن را تا آخر پیش ببرم و بعد بروم مرحله بعدی. مگر شما وقتی نفس می کشید، غذا نمی خورید، وقتی غذا می خورید، چشمتان کار نمی کند؟ من عادت کرده ام چند کاره باشم. همین الان که با شما حرف می زدم، چیزی می نوشتم، موبایلم را جواب می دادم و به کارهایم می رسیدم. هیچ وقت نمی نشینم جلویتان و نیم ساعت فقط با شما حرف بزنم. وقتی کارهایم را با هم انجام می دهم شاید بتوانم سه برابر فرد عادی کار کنم. خیلی از این چیزها با تمرین به وجود می آید.»
از دوران بارداری اش در میان این همه مشغله می پرسم: «من از پشت میز کارم رفتم بیمارستان. بچه ام ۱۳ روزه بود که آوردمش دفتر. کنار میزم یک تخت چرخ دار داشتم. تا موقعی که می توانستم نگهش دارم کنار خودم بود. وقتی راه افتاد برایش پرستار گرفتم تا وقتی که حرف زد و بعد بردمش مهد کودک.»
وقتی از رابطه اش با زنان دیگر می پرسم بلافاصله به کانون زنان بازرگان اشاره می کند. توضیح می دهم که منظورم روابط شخصی اش است: «من خیلی رفت و آمدهای دوره ای ندارم. بخش زیادی از زمانم صرف کار می شود و بسیاری از دوستانم هم دوستان کاری اند؛ پس خیلی با هم تشابه داریم. در فامیل دیگر خانم مقیمی نیستم... چرا، شاید هم هستم.» درباره رابطه با همسرش می پرسم: «فکر می کنید رابطه خوبی نداریم؟» می خواهم توضیح دهم که منظورم همراهی همسرش با اوست، اما حرف نیمه تمام می ماند: «این رابطه آن قدر خوب هست که می توانم به راحتی بیرون کار کنم و برای کارهایم زمان بندی کنم. همسرم با من همسو و همراه است تا بتوانم مسئولیت های اجتماعی ام را انجام دهم.
به دیر رفتن و زود آمدنم ایرادی نمی گیرد. در هفته گذشته دو شب ساعت سه و خُرده ای به خانه رفتم، آن هم برای اینکه رفته بودم سراغ کارتن خواب ها. باران هم می آمد.» درباره کارهای خیریه ای که انجام می دهد، می پرسم: «این کار را دوست دارم. همه چیز که اقتصادی نیست. اگر کانالم در تلگرام را دنبال کنید، آنجا مرتب پیغام و عکس می گذارم.»
علاوه بر همه اینها، در سیاست هم فعال است. در آستانه انتخابات مجلس، بحث هایی در مورد سهمیه زنان مطرح شده است. نظرش را در این باره می پرسم: «من ۳۰ درصد سهمیه زنان را در مجلس حداقلی می دانم، نه حداکثری. درصد حداکثری به قابلیت های خانم ها بستگی دارد. اعتقاد دارم اگر قانونی درباره زنان در حال تصویب است، اگر خود زنان که ذی نفع هستند در مجلس حضور نداشته باشند، قانون خوب نوشته نمی شود. بنابراین نیاز است که زنان حضور داشته باشند، اظهارنظر کنند و تاثیرگذار باشند.»
می گوید در دوره های قبلی مجلس حقوق زنان درست در نظر گرفته نشده و خیلی از قوانینی که برای زنان نوشته شده درست و حمایتی نبوده، مثل کاهش ساعات کاری و افزایش مرخص زایمان: «این قوانین باعث حذف شدن زنان از حوزه کار و فعالیت اجتماعی شده است. کارفرمایی که می داند در طول دوران کاری باید به کارمندان زن دو تا سه دفعه مرخصی زایمان شش ماهه بدهد به طور طبیعی رغبتی به استخدام زنان ندارد. این یعنی خارج کردن نیروهای زن از بازار کار.»
از او می پرسم که در صورت راه یافتن زنان تاثیرگذار بخش های اقتصادی به مجلس چقدر می توان به حمایتشان از حقوق زنان امید بست. پاسخ می دهد: «نمی شود جنسیت را نادیده بگیرید. هرچقدر هم بخواهیم فراجنسیتی حرف بزنیم، به دلیل بی مهری ای که به نقش آفرینی اقتصادی زنان در جامعه شده، قطعا این گروه مسئله زنان را مطرح می کنند. وقتی ۶۰ درصد دانشجویان ما دختر هستند، یعنی ۶۰ درصد مدیران آینده جامعه باید زن باشند. قرار نیست این دخترها تحصیلات دانشگاهی کنند، بعد همه بروند خانه نشین بشوند و فقط همسرداری و بچه داری کنند. قاعدتا وارد بازار کسب و کار می شوند و باید قدرت حرف زدن و مشارکت داشته باشند.
بنابراین، اگر قوانین به نفع زنان نیست، نباید به ضررشان هم باشد. اگر زنانی مثل من وارد مجلس شوند باید بستر را برای رشد صددرصدی جامعه آماده کنند، نه رشد پنجاه درصدی که شامل مردان است. به هر صورت، من هم نگاه زنانه دارم و هم نگاه کسی را که ۳۵ سال کار اقتصادی کرده است. به نظر من، مجلس نیاز دارد افرادی که درگیر کار اقتصادی هستند در مشاوره برای تصمیم گیری و تصویب قانون حضور داشته باشند. کسی که خودش اصطلاحا دست به آچار نباشد و جنبه های فنی و حرفه ای تولید و صنایع را نداند چطور ممکن است در جزییات قوانین اظهارنظر کند؟»
با آنکه مقیمی یکی از بانفوذترین فعالان اقتصادی زن در ایران است و ۳۵ سال سابقه فعالیت اقتصادی دارد، اما در همایشی که به تازگی برای پیشکسوتان اتاق بازرگانی برگزار شد نام او از قلم افتاد. در اتاقی که مردان تمام صندلی هایش را اشغال کرده بودند اعتراض مقیمی با یک شوخی قدیمی پاسخ داده شد: «خانم که سنشان به پیش کسوتی نمی رسد». این ماجرا را قبلا همکاران مقیمی برایم تعریف کرده بودند. پیش از آنکه درباره دلخوری اش بپرسم، تلفن اتاقش دوباره زنگ می خورد. منشی اش وارد می شود و مصاحبه با یکی از قدرتمندترین زنان ایران، با بدرقه ای کوتاه و یک مشت پسته ای که در جیبم می ریزد، به پایان می رسد!
همان قدر که سایت ها و نشریات گوناگون از عکس و مصاحبه و خبر درباره سیده فاطمه مقیمی پر هستند، اتاقش را هم لوح های تقدیر و مدارک مختلف پر کرده اند. تقدیرنامه ها به ترتیب جلوی پنجره بزرگ اتاقش، در طبقه هفتم اتاق بازرگانی، چیده شده اند. هوای تهران، بعد از یک روز بارش برف زمستانی، تمیز است و دورنمای شهر از پشت لوح ها پیداست. همان طور که مقیمی به تلفن های پشت سر هم خود پاسخ می دهد، لوح ها را از نظر می گذرانم. لحنش صریح و آمرانه است. گاهی با کارمندانش شوخی مختصری می کند اما زود جدی می شود.
چند بار تاکید کرده که حوصله سوال های تکراری ندارد، و طوری برخورد می کند که انگار هیچ سوال تازه ای هم نمی شود از او کرد. می پرسم: «چرا ترکیب زن و کامیون این قدر برای رسانه ها جذاب است؟» یک لحظه سرش را بالا می آورد: «می خواهی مصاحبه ات را این طوری شروع کنی؟» لبخند می زنم و می گویم: «بله». مکثی می کند و مصاحبه با یکی از قدرتمندترین زنان ایران شروع می شود.
با همان تعجبی که هنوز در صورتش مانده می گوید: «شاید چون کارهای سنگین برای خانم ها در همه جای دنیا سخت بوده و اینجا هم مثل جاهای دیگر است. اما غریب بودن قضیه به این دلیل است که، به صورت سنتی، رانندگی کامیون و ماشین سنگین برای زنان بعید و دور از ذهن به نظر می رسد.» بعد از او، زنان دیگری هم گواهی نامه پایه یک گرفته اند اما هیچ یک از آنها در شرکت مقیمی، که یکی از بزرگ ترین شرکت های حمل و نقل بین المللی است، کار نمی کنند.
وقتی برای مصاحبه تماس گرفتم مقیمی تاکید کرد که راننده کامیون نیست. برای او، یاد گرفتن رانندگی بیشتر راهگشاه کار بوده است: «کار عجیب تر من این بود که اولین زنی بودم که توانستم مجوز تاسیس و مدیرعاملی یک شرکت حمل و نقل را بگیرم. دو سال طول کشید که این مجوز را به من بدهند. ۳۵ سال پیش پذیرفتن و باور کردن این موضوع که اصلا زن می تواند این کار را بکند خودش مسئله بود.»
سال ۱۳۵۸، مقیمی بیست و یک ساله پس از تحصیل در رشته راه و ساختمان به ایران بازگشت و امیدوار بود که بتواند در رشته خودش کار کند. اما اوضاع بازار کار او را به سمت مترجمی در یک شرکت کشاند. تازه بعد از شروع کار فهمید که آنجا شرکت حمل و نقل است. کارش در آن شرکت زیاد طول نکشید اما همان مدت کوتاه کافی بود که به این کار علاقه مند شود. در سال ۱۳۶۳ شرکت خودش را ثبت کرد و از یک اتاق در دفتر کار شوهرش شروع کرد. راننده هایی که او را می شناختند به این دفتر کوچک سرازیر شدند. شرکت او امروز یکی از بزرگ ترین شرکت های حوزه حمل و نقل است.
حرفه حمل و نقل و رانندگی ماشین های سنگین نه تنها شغلی مردانه محسوب می شود بلکه خانوادگی هم هست. پدر و مادر مقیمی، که هر دو معلم هستند، از تصمیم او برای انتخاب این حرفه جا خوردند: «وقتی دیدند می خواهم وارد چنین حوزه ای شوم کمی تامل کردند. با دید فرهنگی آنها، حضور یک دختر در کار آزاد، آن هم چنین نوع کار آزادی، عجیب و غریب بود.» برای زن جوانی که تصمیم گرفته بود خلاف همه دستورالعمل ها و انتظارات عمل کند کسی فرش قرمز نینداخته بود: «هر بار که به من می گفتند نمی شود، مصمم تر می شدم، باید می شد.»
آنچه دیگران کار سخت و خشن می دانند برای مقیمی «دوست داشتنی» است: «وقتی آدم کاری را دوست دارد همه مشکلات مربوط به آن برایش آسان می شود. برخلاف اینکه همه فکر می کنند راننده ها ممکن است آدم های خشن یا دور از نزاکتی باشند، به نظر من، برخوردشان با خانم ها خیلی مثبت تر است. مسئله مهم این است که خانم ها صبر و حوصله زیادی دارند و روش های برخوردشان متفاوت است. وقتی راننده ام سفر می رفت و یکی دو ماه از خانواده اش دور بود من به راحتی می توانستم با خانواده او ارتباط داشته باشم. اگر مرد بودم، همسر راننده نمی توانست با من حرف بزند یا کمبودهایی را که در غیاب شوهرش در زندگی اش داشت به من بگوید. پس زن بودن من نکات مثبت مضاعفی هم داشت.»
علاوه بر مدریت شرکت، مقیمی ۱۳ سال ریاست بخش رسیدگی به شکایات و حل اختلاف انجمن شرکت های حمل و نقل بین المللی را نیز به عهده داشته است. در کشوری که زنان بر مسند قضا نمی نشینند مقیمی در یکی از پرتنش ترین محیط ها مشغول به قضاوت بوده: «یک بار بسته ای به دستم رسید و با ترس و لرز بازش کردم. یک شمشیر صنایع دستی بود که شبیه ذوالفقار حضرت علی (ع) ساخته شده بود. در بسته نوشته بودند: هیچ کس با عدل تو نمی توانست به پرونده من رسیدگی کند. به همین دلیل این شمشیر را که نشان عدل علی است به تو تقدیم می کنم.»
«باور داشتن به اینکه دارو بدون وابستگی یا نظر و الفتی به یک فرد خاص می تواند وارد موضوعی شود خیلی مهم است. من اصلا نگاهم این نبود که با زنان نرمش داشته باشم. هر دو طرف می توانستند ادعایشان را با مدارک و اسناد ثابت کنند و کسی برنده بود که ادله کافی برای ادعایش داشت.» به نظر مقیمی، گرچه زن ها در دادگستری قاضی نیستند اما بسیاری از آنها در دعواهای خانوادگی نقش داور را ایفا می کنند.
مقیمی انگار نه از دعوا و تنش می ترسد و نه از خشونت حاکم بر این فضاها. بارها به خاطر راننده هایش دادگاه رفته و درگیر مشکلات آنها شده است: «وقتی راننده در یک مسیر کار می کند تمام اتفاق هایی که برایش می افتد به عهده مدیرعامل است. راننده اگر قاچاق ببرد، تخلف کند، بار کم بیاید، بار دیر برسد یا آسیب ببیند، همه به عهده مدیرعامل است. خیلی وقت ها تا مرحله ای رفته ام که گفته اند ساعت و انگشترت را بگذار و برو داخل بازداشتگاه. اما همیشه لحظه آخر ضامنی پیدا شده. چون همه این اتفاقات در شهرستان می افتاد سند تهران مرا قبول نمی کردند.»
بدون اینکه خطوط چهره اش تغییر کند، ادامه می دهد: «از این اتفاق ها زیاد افتاده است؛ راننده ام پشت فرمان سکته کرده، ماشین توی دره افتاده، خود راننده داغان شده و بار از بین رفته است. از آن طرف، خانواده اش نگران بوده اند و نمی شده به آنها خبر داد، و در چنین شرایطی من رسیده ام بالای سر راننده. موردی بود که تانکر منفجر شده و راننده سوخته بود. راننده ای داشتم که در مسیر روسیه به علت سردی هوا بخاری پریموس را داخل اتاق کامیون روشن کرده و دچار گازگرفتگی شده بود. راننده ای داشتم که در چچن سرش را بریده بودند...»
سختی رسیدگی به چنین موارد دلخراشی به کنار، یک لحظه تصور می کنم که در جاده ای دورافتاده زنی از ماشین پیاده شود و در برابر مردم محلی و پلیس و تیم امداد، خودش را مدیرعامل شرکت حمل و نقل معرفی کند. از برخوردهای مردم با او در چنین شرایطی می پرسم: «خارج از ایران راحت تر می پذیرفتند. داخل ایران هم اصلا مهم نبود که آنها بپذیرند، مهم این بود که من به کارم باور داشتم و می توانستم خودم را به آنها بقبولانم. اگر در کارت اعتماد به نفس داشته باشی و جلو بروی، می بینی که جامعه اطرافت هم قبولت می کند. البته نه اینکه مدام خطا کنی و با خفت جلو بروی. آدم باید آن قدر خودش را قوی کند که وقتی وارد ماجرایی می شود بتواند کار مثبتی ارائه بدهد...»
هنوز جمله اش تمام نشده که سراغ تلفن می رود. دو بار منشی اش نامه هایی برای امضا آورده و چند بار هم زنگ تلفنش مصاحبه را قطع کرده است. روی میزش نامه هایی منظم چیده شده اند و منتظر تصمیم گیری اند. جلویش دفتر کوچکی که کارهای روزانه اش را در آن می نویسد نیمه باز مانده است. در تمام ده دقیقه ای که در اتاقش بوده ام هم زمان درگیر چند کار بوده و هرازچندگاهی هم پرسیده که از سوال هایم چقدر باقی مانده است. گوشی تلفن را که می گذارد، می گویم: «در این سال ها هیچ وقت خسته شده اید؟» با بی تفاوتی می گوید: «نه، چرا باید خسته بشوم؟...» تماس تلفنی دیگری حرفش را قطع می کند.
کنجکاو می شوم که بدانم روز کاری اش کِی شروع می شود: «روز کاری برای من معنی ندارد. من ۲۴ ساعت کاری را می توانم توصیف کنم. امروز یک ربع به سه صبح از خواب بیدار شدم، چون خیلی کار داشتم. اول که بیدار می شوم از کار خانه شروع می کنم. اگر شب وقت گذاشته و غذا پخته باشم که هیچ، وگرنه صبح زود آشپزی می کنم.» می پرسم که خودش غذا می پزد: «طبیعتا. من مادرم.، همسرم، و بعد بیرون کار می کنم. وقتی از خانه بیرون می آیم هم دفاتر کاری مختلفی دارم. شرکت من اینجا نیست. کار در اتاق بازرگانی مسئولیت اجتماعی ام است.
من عضو هیئت نمایندگان و عضو هیئت رئیسه هستم. بنابراین مجبورم بخش زیادی از وقتم را اینجا بگذرانم. علاوه بر این، کمیسیون ها هم هست. صبح یک گروه فنلاندی آمده بودند که با آنها قرار داشتم. کار اداری روزانه هست. امروز ساعت سه همایش فساد اداری است که همه هماهنگی ها و مدیریتش را خودم انجام داده ام. هیچ روز من مثل روز قبل نیست. پنج شنبه ها هم در دانشگاه آزاد کارآفرینی و مقررات تجاری و صادرات و واردات تدریس می کنم.» دفتر یادداشتش را که ریز کارهای روزانه اش در آن نوشته شده، جلویم باز می کند و ورق می زند: «معمولا شب ها یک و دو می خوابم و پنج صبح بیدار می شوم.»
با این همه مشغله چطور از عهده مادری برآمده است؟ می گوید: «خُوب زندگی روال خودش را دارد. اگر این طور باشد، آدم نه باید ازدواج کند، نه بچه دار شود، نه تحصیل کند. من رشته ام مهندسی عمران بود ولی در چند سال اخیر کارشناسی مدیریت بازرگانی خواندم. دو تا کارشناسی ارشد گرفتم؛ یک ام بی ای و یک بازرگانی. برای دکترا دی بی ام گرفتم. همین طور دارم ادامه می دهم و هیچ کدام مانعی برای زندگی عادی ام نیست.»
وقتی از مشکلات مادران جوان می گویم، بلافاصله جواب می دهد: «برنامه ریزی، عزیزم! اگر در کارتان برنامه ریزی داشته باشید، قطعا می توانید همه کار بکنید. من اعتقاد ندارم که باید روی یک کار تمرکز کنم و آن را تا آخر پیش ببرم و بعد بروم مرحله بعدی. مگر شما وقتی نفس می کشید، غذا نمی خورید، وقتی غذا می خورید، چشمتان کار نمی کند؟ من عادت کرده ام چند کاره باشم. همین الان که با شما حرف می زدم، چیزی می نوشتم، موبایلم را جواب می دادم و به کارهایم می رسیدم. هیچ وقت نمی نشینم جلویتان و نیم ساعت فقط با شما حرف بزنم. وقتی کارهایم را با هم انجام می دهم شاید بتوانم سه برابر فرد عادی کار کنم. خیلی از این چیزها با تمرین به وجود می آید.»
از دوران بارداری اش در میان این همه مشغله می پرسم: «من از پشت میز کارم رفتم بیمارستان. بچه ام ۱۳ روزه بود که آوردمش دفتر. کنار میزم یک تخت چرخ دار داشتم. تا موقعی که می توانستم نگهش دارم کنار خودم بود. وقتی راه افتاد برایش پرستار گرفتم تا وقتی که حرف زد و بعد بردمش مهد کودک.»
وقتی از رابطه اش با زنان دیگر می پرسم بلافاصله به کانون زنان بازرگان اشاره می کند. توضیح می دهم که منظورم روابط شخصی اش است: «من خیلی رفت و آمدهای دوره ای ندارم. بخش زیادی از زمانم صرف کار می شود و بسیاری از دوستانم هم دوستان کاری اند؛ پس خیلی با هم تشابه داریم. در فامیل دیگر خانم مقیمی نیستم... چرا، شاید هم هستم.» درباره رابطه با همسرش می پرسم: «فکر می کنید رابطه خوبی نداریم؟» می خواهم توضیح دهم که منظورم همراهی همسرش با اوست، اما حرف نیمه تمام می ماند: «این رابطه آن قدر خوب هست که می توانم به راحتی بیرون کار کنم و برای کارهایم زمان بندی کنم. همسرم با من همسو و همراه است تا بتوانم مسئولیت های اجتماعی ام را انجام دهم.
به دیر رفتن و زود آمدنم ایرادی نمی گیرد. در هفته گذشته دو شب ساعت سه و خُرده ای به خانه رفتم، آن هم برای اینکه رفته بودم سراغ کارتن خواب ها. باران هم می آمد.» درباره کارهای خیریه ای که انجام می دهد، می پرسم: «این کار را دوست دارم. همه چیز که اقتصادی نیست. اگر کانالم در تلگرام را دنبال کنید، آنجا مرتب پیغام و عکس می گذارم.»
علاوه بر همه اینها، در سیاست هم فعال است. در آستانه انتخابات مجلس، بحث هایی در مورد سهمیه زنان مطرح شده است. نظرش را در این باره می پرسم: «من ۳۰ درصد سهمیه زنان را در مجلس حداقلی می دانم، نه حداکثری. درصد حداکثری به قابلیت های خانم ها بستگی دارد. اعتقاد دارم اگر قانونی درباره زنان در حال تصویب است، اگر خود زنان که ذی نفع هستند در مجلس حضور نداشته باشند، قانون خوب نوشته نمی شود. بنابراین نیاز است که زنان حضور داشته باشند، اظهارنظر کنند و تاثیرگذار باشند.»
می گوید در دوره های قبلی مجلس حقوق زنان درست در نظر گرفته نشده و خیلی از قوانینی که برای زنان نوشته شده درست و حمایتی نبوده، مثل کاهش ساعات کاری و افزایش مرخص زایمان: «این قوانین باعث حذف شدن زنان از حوزه کار و فعالیت اجتماعی شده است. کارفرمایی که می داند در طول دوران کاری باید به کارمندان زن دو تا سه دفعه مرخصی زایمان شش ماهه بدهد به طور طبیعی رغبتی به استخدام زنان ندارد. این یعنی خارج کردن نیروهای زن از بازار کار.»
از او می پرسم که در صورت راه یافتن زنان تاثیرگذار بخش های اقتصادی به مجلس چقدر می توان به حمایتشان از حقوق زنان امید بست. پاسخ می دهد: «نمی شود جنسیت را نادیده بگیرید. هرچقدر هم بخواهیم فراجنسیتی حرف بزنیم، به دلیل بی مهری ای که به نقش آفرینی اقتصادی زنان در جامعه شده، قطعا این گروه مسئله زنان را مطرح می کنند. وقتی ۶۰ درصد دانشجویان ما دختر هستند، یعنی ۶۰ درصد مدیران آینده جامعه باید زن باشند. قرار نیست این دخترها تحصیلات دانشگاهی کنند، بعد همه بروند خانه نشین بشوند و فقط همسرداری و بچه داری کنند. قاعدتا وارد بازار کسب و کار می شوند و باید قدرت حرف زدن و مشارکت داشته باشند.
بنابراین، اگر قوانین به نفع زنان نیست، نباید به ضررشان هم باشد. اگر زنانی مثل من وارد مجلس شوند باید بستر را برای رشد صددرصدی جامعه آماده کنند، نه رشد پنجاه درصدی که شامل مردان است. به هر صورت، من هم نگاه زنانه دارم و هم نگاه کسی را که ۳۵ سال کار اقتصادی کرده است. به نظر من، مجلس نیاز دارد افرادی که درگیر کار اقتصادی هستند در مشاوره برای تصمیم گیری و تصویب قانون حضور داشته باشند. کسی که خودش اصطلاحا دست به آچار نباشد و جنبه های فنی و حرفه ای تولید و صنایع را نداند چطور ممکن است در جزییات قوانین اظهارنظر کند؟»
با آنکه مقیمی یکی از بانفوذترین فعالان اقتصادی زن در ایران است و ۳۵ سال سابقه فعالیت اقتصادی دارد، اما در همایشی که به تازگی برای پیشکسوتان اتاق بازرگانی برگزار شد نام او از قلم افتاد. در اتاقی که مردان تمام صندلی هایش را اشغال کرده بودند اعتراض مقیمی با یک شوخی قدیمی پاسخ داده شد: «خانم که سنشان به پیش کسوتی نمی رسد». این ماجرا را قبلا همکاران مقیمی برایم تعریف کرده بودند. پیش از آنکه درباره دلخوری اش بپرسم، تلفن اتاقش دوباره زنگ می خورد. منشی اش وارد می شود و مصاحبه با یکی از قدرتمندترین زنان ایران، با بدرقه ای کوتاه و یک مشت پسته ای که در جیبم می ریزد، به پایان می رسد!
منبع:
ماهنامه زنان امروز
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼