مصاحبه با رزیتا غفاری، تلخ و شیرین نوروز
نمیدانم چرا اما هر وقت حرف از عیدهای کودکی میشود اولین تصویری که در ذهنم نقش میگیرد خانه قدیمی و زیبای مادربزرگ است، با آن حوض کوچکی که وسط حیاط با صفای آن بود.
نمیدانم چرا اما هر وقت حرف از عیدهای کودکی میشود اولین تصویری که در ذهنم نقش میگیرد خانه قدیمی و زیبای مادربزرگ است، با آن حوض کوچکی که وسط حیاط با صفای آن بود. خانهای که بعدها لوکیشن سریالهایی مثل «شهریار» و «تکیه بر باد» شد. اما همیشه هم اینطوری نیست که همه عیدهای بچگی خاطرات شیرین عید دیدنی، عیدی، شکلات و شیرینی و مسافرت باشد. گاهی هم عیدهای متفاوتی را تجربه میکنیم.
یادم هست یک سال روز اول عید در همان خانه مادربزرگ اتفاق تلخی افتاد. ما مثل همیشه روز اول عید شال و کلاه کردیم و لباس نوها را پوشیدیم تا اولین عید دیدنی سال نومان را انجام بدهیم و به خانه مادربزرگ در خیابان جمهوری برویم. وقتی به خانه او رسیدیم، هر چقدر در زدیم کسی در را باز نکرد.
دلمان خیلی شور میزد چون مطمئن بودیم او روز اول عید در خانه مینشیند تا بچهها و نوهها به دیدنش بیایند. بالاخره با هزار بدبختی توانستیم وارد خانه شویم و در کمال ناباوری دیدیم زمین حیاط فروکش کرده و پایین رفته. وحشتناکترین صحنهای بود که تا آن لحظه در زندگیام دیده بودم. چاه خانه باز شده بود و مادربزرگم در آن افتاده بود. بلافاصله آتشنشانی را خبر کردیم. ماموران آتشنشانی توانستند مادربزرگم را نجات بدهند و خدا را شکر زنده ماند.
با اینکه اتفاق خیلی ترسناکی بود اما ما باز هم خدا را شکر کردیم که این حادثه باعث فوت مادربزرگ دوست داشتنیمان نشد و فقط کمی مجروح شد. بعدها وقتی «طهران، تهران» داریوش مهرجویی را دیدم که خانه قدیمی خانوادهای که در فیلم بودند، لحظه سال تحویل سقفش ریخت، یاد آن حادثه خانه مادربزرگم افتادم. هنوز هم خدا را شکر میکنم که به خیر گذشت اما تصویر این خاطره از تصویر همه سفرها و خوشیهای عید که همیشه داشتیم در ذهنم پر رنگتر مانده.
چیزی از این دست. یاد آن عیدها که میشد با عیدیهایمان طلا بخریم به خیر! الان که طلا آنقدر گران شده که اگر عیدی چند سالمان را هم جمع کنیم، نمیتوانیم طلا بخریم.
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼