۵۶۰۰۱
۳۰۷۱
۳۰۷۱

اوتیسم نوعی عقب‌ماندگی است؟ (۳)

بسیاری از افراد دچار اُتیسم (آسپرگر) در جامعه مشغول انجام زندگی اجتماعی مشابه دیگران هستند و حتی ازدواج کرده و دارای فرزند هم هستند و باوجود برخی دشواری‌های اجتماعی، توانسته‌اند سازگاری لازم را برای داشتن یک زندگی مستقل و موفق پیدا کنند.

روزنامه شرق : در واقع به نظر می‌آید این یافته که مغز افراد دچار اُتیسم (برخلاف افراد عادی) ترکیبی از این دووضعیت را داراست، می‌تواند به منزله یک اصل و شاخصه عصبی-زیستی اساسی در اُتیسم باشد و نه صرفا کمتر یا بیشتربودن ارتباطات در یک نقطه خاص از مغز. این مطالعه از این جهت اهمیت دارد که در آن برای اولین‌بار بخش‌های مختلف و متعددی از مغز افراد (و نه صرفا یک بخش مشخص از آن) مورد بررسی قرار گرفته است و شاید بتوان این یافته را نقطه پایانی بر مباحث و مجادلات فراوانی دانست که در یک‌دهه اخیر بین بسیاری از متخصصان در جریان بوده است. همچنین از سوی دیگر مشخص شد این یکدست‌نبودن و آشفتگی در میزان ارتباطات عصبی مناطق مختلف مغز افراد دچار اُتیسم، هراندازه بیشتر باشد نشانه‌های اتیستیک فرد نیز بیشتر و هراندازه کمتر باشد، علایم مرتبط نیز کمتر مشاهده می‌شود.

اوتیسم نوعی عقب‌ماندگی است؟ (3)

در عین‌حال این نابسامانی ارتباطات عصبی حتی در بین خود افراد دچار اُتیسم نیز از یک الگوی یکسان و واحد پیروی نمی‌کند (برخلاف افراد عادی) و به‌عبارتی به نظر می‌رسد مغز هرفرد دچار اُتیسم از ابتدای رشد و در تقابل با محیط، ارتباطات و سیم‌کشی عصبی خاص و منحصربه‌فرد خود را شکل می‌دهد. آنچه مشخص است اینکه حتما و قطعا در بین افراد دچار اُتیسم نوعی اشتراک زیستی-عصبی مشخص و یکسان ‌باید وجود داشته باشد اما در حال حاضر نیازمند مطالعات بیشتری هستیم تا بتوانیم به آنها پی ببریم.

٢- اما نظریه دیگر که در یک‌دهه اخیر بیشترین میزان اقبال را داشته و تعداد بسیاری نیز آن را پذیرفته‌اند، نظریه‌ای است که توسط «سایمون بارون-کوهن» در کمبریج مطرح شده و با استناد به انبوهی از تحقیقات صورت‌گرفته و برخلاف نظریه قبلی، این ایده را مطرح کرده که در افراد دچار اُتیسم برخی جنبه‌های همدلی (شناختی و نه عاطفی) دچار اشکالاتی بوده ولی از جهاتی دیگر که در ادامه از آن صحبت خواهد شد، برتری چشمگیری را نسبت به دیگران (مثلا افراد همسن‌وسالان خود) نشان می‌دهند.

بررسی‌های گوناگونی توسط محققان مختلف پیرامون این موضوع صورت گرفته که به چندمورد آنها مختصرا اشاره‌ای می‌کنم. در یک تست معروف که شاید اولین در نوع خود بود و در اواسط دهه‌٨٠ میلادی در دانشگاه یوسی‌ال لندن طراحی و اجرا شد، داستان ساده‌ای تعریف و به کمک دوعروسک اجرا می‌شود: یک کودک (عروسک) به‌نام «سالی» یک سبد حاوی تیله‌ای کوچک در مقابلش دارد، همین‌طور کودک دیگری به‌نام «آن» در کنار او نشسته و جعبه‌ای خالی در مقابلش است؛ «سالی» بیرون می‌رود و «آن» تیله او را داخل جعبه خودش می‌گذارد. سپس «سالی» برمی‌گردد و در این هنگام از کودکی که شاهد تمام این ماجراست، می‌پرسیم به نظر او «سالی» کجا به دنبال تیله‌اش می‌گردد؟

کودکان سه‌ساله عادی می‌توانند به این سوال به آسانی جواب دهند و خیلی ساده می‌گویند در سبد خودش، چراکه می‌توانند خود را به‌جای او گذاشته و متوجه شوند که او در هنگام برداشتن تیله‌اش توسط دیگری، در اتاق نبوده و ندیده و طبیعتا در هنگام بازگشت هم اول به سراغ سبد خودش خواهد رفت، اما ٨٥درصد کودکان اتیستیک برخلاف آنها قادر به دادن پاسخ صحیح نیستند! در واقع آنها برخلاف گروه کودکان عادی چنان شرایطی به نظرشان گیج‌کننده است چرا که درحقیقت نمی‌توانند خود را به‌جای دوشخصیت داستان یعنی «آن» یا «سالی» متصور شوند و درک ذهنیت آنها برایشان دشوار است، درنتیجه تنها به حدس‌زدن روی می‌آورند.

این مساله ارتباطی با ضریب هوشی این کودکان ندارد، بلکه ریشه در مبانی اولیه همدلی آنها دارد (که به آن نظریه ذهن می‌گویند.) در سالیان متمادی بررسی‌های بیشتری درباره این موضوع صورت گرفته است که اغلب مهر تاییدی بر وجوه مختلف این نظریه بوده است، مثلا در دانشگاه کمبریج آزمونی طراحی شد که در آن تصویری از چشمان افراد در حالت‌های روحی و روانی مختلف به افراد دچار اُتیسم نشان داده می‌شد (چرا که چشم همواره حاوی اطلاعات بسیاری پیرامون وضعیت و حالت روحی و عاطفی فرد است) و از آنها می‌خواستند تا از بین چهارگزینه داده‌شده، یکی را به‌عنوان پاسخی برای این پرسش که فرد نشان‌ داده‌شده در عکس چه احساس یا حالتی دارد، انتخاب کنند.

نتایج نشان داد کودکان معمولی نتیجه بسیار بهتری از کودکان دچار اُتیسم (آسپرگر) در ارایه پاسخ‌هاى صحیح گرفتند. همین‌طور نتایج انجام این تست در بزرگسالان هم نشان داد که در افراد عادی، زن‌ها نسبت به مردها با تفاوتی قابل‌ملاحظه قادر به تشخیص بهتر این احساسات و حالات هستند، ولی با وجود این، مردها عملکردی بسیار بهتر از افراد (زنان و مردان) دچار اُتیسم داشته‌اند. این تست عملا نشان‌دهنده آن است که در روند تکامل، عملکرد مغز زن‌ها به‌گونه‌ای شکل گرفته است که آنها عموما توانمندی همدلی بیشتر و بهتری نسبت به مردان دارند.

درنهایت مطالعات متعددى که با استفاده از تصویربردارى مغزى صورت گرفته، کاهش (یا به‌عبارتی تفاوت) عملکرد بخش‌هایی از مغز را که در ایجاد همدلى نقش اساسى دارند، در افراد دچار اُتیسم به‌روشنى نشان مى‌دهد. مدتی قبل در پژوهشی که در انستیتو تکنولوژی کالیفرنیا (کلتک) صورت پذیرفت، مشخص شد سلول‌های عصبی خاصی در بخشی از مغز (آمیگدال) که در هنگام دیدن چهره انسان و برقراری تماس چشمی با دیگری فعال هستند، در افراد دچار اُتیسم فعالیت‌شان کمتر از دیگران است.

اوتیسم نوعی عقب‌ماندگی است؟ (3)

در واقع در افراد عادی، این سلول‌ها در هنگام دیدن چهره یک فرد بیشتر به دیدن چشمان وی پاسخ می‌دهند و فعالند ولی در افراد اتیستیک اینطور نیست و به شکلی متفاوت بیشتر به دیدن دهان فرد پاسخ می‌دهند و فعال هستند. این می‌تواند به‌نوعی توضیحی برای این موضوع باشد که چرا پردازش چهره افراد در کسانی که دچار اُتیسم هستند، به شکلی غیرمعمول بوده به‌صورتى که این را در رفتارهای ارتباطی آنها نیز به‌طور مشهودی می‌بینیم به‌طوری که فقدان یا ضعف تماس چشمی شاهد اصلی این مساله و یکی از خصوصیات بارز افراد دچار اُتیسم است.

اینکه چرا و چطور ممکن است دو قرائت متفاوت و متناقض از یک پدیده واحد (همدلی) در توضیح و توجیه اساس مشکلات اُتیسم به‌کار برود، بخشی از آن ناشی از پیچیده‌بودن خود مساله «همدلی» است.

با این‌همه باید این نکته مهم را به‌خاطر داشت که افراد دچار اُتیسم همان‌طور که پیش‌تر هم گفته شد به‌کل فاقد توانایی همدلی نیستند و به درجاتی از آن برخوردارند (همدلی شناختی) اما نه به آن شکل و میزانی که در افراد عادی شاهد آن هستیم.

از همین‌روست که بسیاری از افراد دچار اُتیسم (آسپرگر) در جامعه مشغول انجام زندگی اجتماعی مشابه دیگران هستند و حتی ازدواج کرده و دارای فرزند هم هستند و باوجود برخی دشواری‌های اجتماعی، توانسته‌اند سازگاری لازم را برای داشتن یک زندگی مستقل و موفق پیدا کنند.

آن روی سکه اُتیسم: توانمندی‌ها
حال بد نیست در فراسوی مسایل و مشکلات ذکرشده به آن روی دیگر سکه اُتیسم نیز نگاهی دقیق‌تر بیندازیم، به واقعیتی که اغلب یا نادیده گرفته‌ شده یا کمتر از آنچه که باید مورد توجه قرار گرفته است: نقاط قوت و توانمندی‌های آنان. همان‌طور که پیش‌تر هم گفته شد، یکی از تفاوت‌های عمده و بسیار مهم اُتیسم با دیگر اختلالات دیگر این است که برخلاف دیگر اختلالات که تنها با مجموعه‌ای از مشکلات، ناتوانی‌ها و... شناخته می‌شوند، اُتیسم ترکیبی از مشکلاتی خاص و البته «توانمندی‌های خاص» است و این یک نکته مهم و جالب‌توجه در نگاه ما به این افراد، درک بهتر دنیایشان و نیز مواجهه بهتر با آنها در زمینه آموزش و درمان و کم‌کردن مشکلاتشان است که اغلب مورد غفلت بسیاری از والدین و حتی بسیارى از متخصصان امر نیز واقع می‌شود. اما این توانمندی‌های خاص چه چیزهایی هستند؟

می‌توان آنها را در سه‌دسته کلی قرار داد: توجه به جزییات، نوعی وسواس فکری خاص نسبت به الگوها و سیستم‌های مختلف و درنهایت برخى رفتارهای تکراری. افرادی که در طیف اُتیسم قرار دارند، می‌توانند به جزییاتی که گاهی ممکن است بسیار پیچیده و حیرت‌انگیز هم باشند و اغلب از چشم افراد عادی دور می‌ماند، توجه کنند. همین‌طور نوعی توجه و تمرکز وسواس‌گونه نسبت به بسیاری چیزهایی که با قاعده‌ای خاص ساخته شده یا عمل می‌کنند را در این افراد می‌توان دید؛ همان‌چیزی که برای سال‌ها به‌عنوان یکی از نشانه‌های منفی اُتیسم شناخته می‌شده و حتی به‌نوعی سعی می‌کرده‌اند تا این کودکان را همواره از انجامشان بازدارند، امروزه از آن به‌عنوان جنبه‌ای مثبت یاد می‌شود که می‌توان از آن در آموزش و کمک به کودک بهره برد چرا که این افراد این توانایی را دارند تا تنها با نگریستن و تمرکز روی یک چیز (ولو از نظر ما یک سیستم پیچیده)، ساختار یا عملکرد آن را به ذهن سپرده و فرا بگیرند.

به‌طور مشابه سابقا تصور بر این بود که رفتارهای تکراری، یکی از منفی‌ترین نشانه‌های اُتیسم است و تلاش می‌شد آن را به حداقل برسانند حال آنکه امروزه آن را به‌عنوان بخشی از «روند خاص یادگیری» در این کودکان می‌دانند و در بسیاری موارد از خانواده‌ها خواسته و به آنها آموزش داده می‌شود که بسیارى از این دسته از رفتارها (و نه البته تمامی آنها) را خصوصا از نظر مدت‌زمانی که کودک صرف آن می‌کند، تنها هدایت و کنترل کنند چرا که آنها عاشق «پیش‌بینی‌پذیری» هستند و در نتیجه از تکرار لذت می‌برند و درنهایت آنچه که تکرار می‌کنند را فرا می‌گیرند و در بسیارى موارد، این واقعا بخشی از تلاش آنان برای یادگیری است؛ ضمن آنکه البته دلایل متفاوت دیگری هم برای این مساله و مشاهده این قبیل رفتارها می‌تواند وجود داشته باشد که ذکر آنها خارج از حوصله این بحث است. هر سه‌موضوع ذکرشده در واقع و اساسا از یک توانمندی بزرگ‌تر و پایه‌ای ناشی می‌شوند: توانایی مغز ما در بررسی و کشف سیستم‌ها.

در گذشته اعتقاد بر این بود بیش از ٧٥درصد کودکان دچار اُتیسم، بهره هوشی پایین‌تر از حد معمول دارند، اما امروز به نظر می‌رسد به شکلی تعجب‌برانگیز این آمار به صورت عکس در حال تغییر است. طبق آمارهای سال ٢٠١٤ در آمریکا حدود ٦٢درصد از کودکان دچار اُتیسم از بهره هوشی عادی یا بالاتر از حد معمول برخوردارند.

در زبان انگلیسی به این توانایی سیستمایزینگ می‌گویند و در فارسی در حال حاضر براى آن معادلی که به‌درستى دربرگیرنده مفهومش باشد، وجود ندارد. (به نظرم اصطلاحی چون «سازگان‌گرایی» شاید بتواند جایگزینى کمتر شنیده‌شده اما مناسب براى آن باشد). «بارون-کوهن» در نظریه خود در باب اُتیسم که به «نظریه‌همدلی-سیستمایزینگ» معروف است و پیش‌تر درباره بخش همدلی آن صحبت شد، از این مفهوم برای توضیح بهتر اُتیسم استفاده کرده است. این توانایی (مانند همدلی) در افراد مختلف قابل‌سنجش است و بر اساس بررسی‌های مختلف مشخص شده در افراد دچار اُتیسم و در قیاس با دیگران، نه‌تنها کمتر نیست که حتی به شکل قابل‌ملاحظه‌ای بیشتر نیز هست!

به‌طور کلی اگر برای مغز دوکارکرد اصلی یعنی همدلی و سیستمایزینگ را در نظر بگیریم؛ افراد دچار اُتیسم همان‌طور که پیش‌تر صحبتش شد، نسبت به دیگر افراد عادی دارای توانمندی «همدلی‌شناختی» کمتر بوده (که زیربنای مشکلات اجتماعی-ارتباطی آنهاست) و در عوض بر اساس یافته‌ها از «سیستمایزینگ» بیشتری برخوردارند. ذکر دوباره این نکته لازم است که همدلی به‌طور کلی در این کودکان کم نیست و آنها از همدلی عاطفی لازم برخوردارند (به معنای قابلیت ارایه پاسخ به محرکات ارتباطی اجتماعی، هرچند به شکلی متفاوت و نامتناسب با عرف و نرم جامعه). راجع به همدلی صحبت کردیم اما منظور ما از این «سیستمایزینگ» دقیقا چیست؟!

در واقع و طبق تعریف می‌توان آن را توانایی تجزیه و تحلیل سیستم‌های مختلف، کشف قوانین و الگوهاى مربوط به آن یا ساخت آنها دانست و در اینجا منظور ما از سیستم می‌تواند شامل سیستم‌های ریاضی، کامپیوتری، مکانیکی، اعداد، حروف یا جمع‌آوری اطلاعات و مجموعه‌ها یا کلکسیون و... باشد. آنچه در اینجا مطرح است، این واقعیت است که این سیستم‌ها از قواعدی خاص پیروی می‌کنند و «سیستمایزینگ» به معنای تلاش برای دنبال‌کردن این قواعد، یافتن، درک و به‌کارگرفتن آنهاست تا از این طریق به نحوه عملکرد آن سیستم پی ببریم و درنتیجه رفتار آن را پیش‌بینی کرده و احیانا آن را به نفع خود مورد استفاده قرار دهیم. از همین‌رو توانایی توجه به جزییات می‌تواند برای این منظور بسیار مهم و مفید باشد.

با توجه به اینکه افراد دچار اُتیسم علاقه و توانمندی خاصی را در این زمینه نشان می‌دهند، محققان در دانشگاه کمبریج آزمونی را برای بررسی این شاخصه در این افراد و همین‌طور افراد عادی طراحی کرده‌اند تا میزان توانایی هر فرد و مغز وی در سیستمایزینگ را مشخص کنند. بر اساس نتیجه حاصل از انجام تحقیقی گسترده، مردان عادی نسبت به زنان عادی امتیازی بالاتر و افراد بزرگسال اتیستیک حتی امتیازی بسیار بالاتر از مردان عادی را از این نظر کسب کردند! این خود می‌تواند به‌نوعى (و تا حدی) توجیهی برای این موضوع نیز باشد که چرا مردان عموما بیشتر به سمت رشته‌هایی در زمینه امور فنی و مهندسی و زنان عموما بیشتر به سراغ رشته‌های علوم اجتماعی یا درمانی می‌روند و اکثریت بزرگسالان دچار اُتیسم یا آسپرگر در رشته‌هاى فنى و مهندسى یا علوم پایه بسیار خوش مى‌درخشند و حتی دانشمندانى چون «نیوتن»، «اینشتین» و «مارى کورى» یا بسیارى دیگر از مشاهیر که طبق شواهد و به احتمال فراوان در طیف اُتیسم بوده‌اند، مرزهاى دانش را با نبوغى حیرت‌انگیز گسترش دادند (حداقل در ١٠درصد از موارد دچار اُتیسم انواع متفاوتى از نبوغ در زمینه‌هاى مختلف مانند ریاضى، موسیقى، فعالیت‌هاى مرتبط با حافظه و... دیده مى‌شود).

در همین‌راستا در پژوهش دیگری یک تست فیزیک را به دوگروه از کودکان نشان دادند، گروه کودکان طبیعی ١٦-١٢ساله و دیگری گروه کودکان دچار آسپرگر ١١-٨ساله و نتیجه این بود که میانگین پاسخ درست در کودکان دچار آسپرگر باوجود سایر مشکلاتشان (در برقراری ارتباط) و سن کمتر آنها به شکل بسیار چشمگیری بالاتر از کودکان عادى بزرگ‌تر از آنها بود! از مجموع آنچه گفته شد، می‌توان اینطور نتیجه‌گیری کرد اُتیسم زمانی که پای درک و انجام تعاملات ارتباطی با فرد یا افراد دیگر و برقراری روابط اجتماعی و درک مسایل مربوط به آن درمیان باشد، مى‌تواند در برخی موارد (و نه در همه افراد دچار آن) عملا نوعی اختلال تلقی شود اما از سوی دیگر و همزمان دربرگیرنده نوعی توانمندی خاص در درک ساختار و عملکرد سیستم‌های مختلف است؛

از همین‌رو امروزه این ایده (به‌خصوص در انگلستان) به‌درستی در حال گسترش است در صورتی‌که میزان قابل‌قبولی از مهارت‌های ارتباطی و اجتماعی در فرد دچار اُتیسم وجود داشته باشد و درنهایت نوعی «انطباق‌پذیری» اجتماعی را در زندگی این افراد شاهد باشیم (که در بسیاری از آنها و به‌خصوص در موارد آسپرگر این را می‌توان دید) دیگر اُتیسم را «نمی‌توان و نباید» یک اختلال دانست و در این صورت باوجود آنکه نیاز به دریافت حمایت‌های لازم و کمک‌هایی خاص از جانب متخصصان مربوطه، خانواده‌ها و نهادهای دولتی و اجتماعی همچنان و ضرورتا وجود دارد، اما باید آن را تنها به‌عنوان یک شرایط و وضعیت خاص و متفاوت (از حالت معمول و عادی) و نه اختلال یا بیماری در نظر گرفت.

این همان چیزی است که یافته‌های روزافزون دانش عصب‌پژوهی شناختی نیز کاملا موید آن است، شواهد بسیاری که به روشنی نشان‌دهنده وجود «تفاوت» در ساختار و عملکرد مغز این افراد است و نه اساسا و الزاما «اختلال» در آن، این تفاوت‌ها در بعضی موارد و تحت‌تاثیر عوامل متعدد و نه‌چندان شناخته‌شده وراثتی و محیطی می‌تواند چنان شدید باشد که عملا شاهد نوعی ناتوانی و اختلال باشیم یا آنقدر خفیف که به کمک درمان‌ها، آموزش‌ها و حمایت‌های لازم فرد درنهایت بتواند نوعی سازگاری را با محیط و اجتماع خویش به‌دست آورده و زندگی معمول و مستقلی را داشته باشد.

سخن آخر
در حال حاضر هیچ راه‌حل یا درمان قطعی‌ای برای اُتیسم وجود ندارد و تلاش‌های گسترده برای پاسخ به سوالات بیشماری که در رابطه با اُتیسم مطرح است و درنهایت یافتن راهی برای ارایه کمک‌هاى بهتر و بیشتر به افراد دچار آن در جریان است. در پایان بد نیست به این موضوع هم اشاره‌ کرد که اگرچه تمامی محققان و متخصصان امر بر اهمیت و لزوم انجام آموزش‌های فشرده و مداخلات درمانی زودهنگام در کودکان دچار اُتیسم تاکیده کرده‌اند و تحقیقات فراوانی نیز موید ضرورت و اثربخشی آن خصوصا در سنین پایین است با این حال ذکر این نکته نیز شاید برای بسیاری جالب باشد که بسیاری از افرادی که دچار اُتیسم بوده‌اند نظیر دکتر «تمپل گرندین» و... ضمن تایید این مساله و تاکید بر آن براى کم‌کردن مشکلات ارتباطى-اجتماعى و کمک هرچه بیشتر براى انطباق‌پذیرى اجتماعى آنها؛ بارها و به‌صراحت عنوان کرده‌اند که درنهایت حتی اگر هم امکان درمانی قطعی (به معناى تبدیل‌شدن به فردى عادى) وجود می‌داشت او و آنها حاضر به انجام آن نبودند، چرا که اُتیسم به آنها شیوه‌ای متفاوت از تجربه دنیا و در بسیاری موارد توانمندی‌هایی خاص و منحصربه‌فرد را داده است.

مطالعه و کارکردن در این زمینه و با این انسان‌های جالب‌توجه برای من، صرف‌نظر از آنکه نشان‌دهنده اهمیت و لزوم وجود اراده و همتی واقعی برای شناساندن بهتر آن در جامعه و مواجهه بهتر با آن چه در مقیاس فردی و چه در مقیاس سیاستگذاری‌های کلان سلامت و بهداشت و کمک به خانواده‌ها و متخصصان مرتبط با آن بوده است، این پیام را هم به همراه داشته که این افراد دنیا را به شکلى دیگر و متفاوت از ما می‌بینند و درک می‌کنند و واقعیت‌ها از دریچه چشم و ذهن این افراد شکل به‌غایت دگرگونه‌ای دارد که پر از چالش‌های کوچک و بزرگ است؛

چالش‌هایی که در عین غریب و حتی اسرارآمیزبودن ماهیت‌شان گاه گرته‌هایی از شادی، مسرت و حیرت را نیز با خود به‌همراه دارند و درنهایت پی برده‌ام که به‌راستی تلاش برای شناخت بهتر دنیای آنها نتیجه‌اش شناخت بهتر دنیای خودمان خواهد بود.

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.