اگر کودکم فحش داد، تو دهنش فلفل بریزم؟(۱)
بعضی از پدر و مادرها فکر میکنند دشنامها و کلمات منفی که از زبان کودکشان بیرون میآید، دری برای ورود به دنیایی ناملایم است و به آنها مجوز ابراز خشم و رفتارهای نامناسب را هم میدهد اما ...
کودک تازه زبان باز کرده، مشغول بازی با میزبان ۷۰ سالهتان است. با هم کشتی میگیرند، میخندند و لبخند را روی لب حاضران میآورند. میزبان وانمود میکند که از کودک کمزورتر است، به زمین میخورد و برای اینکه احساس غرور کودک از این قدرت بیشتر شود، با انرژی بیشتری وارد میدان میشود. ناخواسته پایش روی پای پهلوان کوچک میآید و در چند ثانیه خنده روی لب همه مهمانها میماسد.
پهلوان کوچولو پیرمرد را هل میدهد و فریاد میزند «بیشعور!». همه مهمانها خشکشان میزند. دستهای مادر سرد میشود و ضربان قلبش بالا میرود. به سمت کودک آسیبدیده میرود، با خشونت دستش را میکشد و مجبورش میکند که از حریف پیرش عذرخواهی کند. بازار «نمیدانم این حرف را از کجا یاد گرفته»ها داغ میشود و متهم کوچولو، یا با شرم به گوشهای میخزد یا شجاعانه سرش را بالا میگیرد و از اینکه همه چشمها را به خود خیره کرده احساس غرور میکند.
اگر صاحب فرزند باشید، بعید است که هرگز چنین لحظهای را تجربه نکرده باشید و احتمالا وقتی زبان کودکتان به ناسزا باز میشود، از بچههای مهد گرفته تا پسر شرور آقای فلانی را متهم میکنید. اما واقعا مشکل کجاست؟ چرا گاهی بچهها ناسزا میگویند و برای اینکه چنین رفتاری به عادت تبدیل نشود، چه باید کرد؟
من واقعا ازش متنفرم!
عسل با عصبانیت کیفش را روی زمین انداخت و گفت:
من از ستاره متنفرم!
مادر با تعجب ابروهایش را بالا انداخت و با چاشنی نگاهی عاقل اندر سفیه گفت:
- نه! اینطور نگو! تو از ستاره متنفر نیستی. او بهترین دوست توست.
مادر عسل مثل بسیاری از مادرها در برابر کلمات منفی که از زبان کودکش بیرون میآمد مقاومت میکرد. او حتی اگر ایمان داشت که کودکش از همکلاسیاش بیزار است، تمام تلاشش را میکرد تا با ناشنیده گرفتن حرفش و کند و کاو نکردن در احساسش این حس را از او دور کند.
اما در آن لحظه، عسل زجر میکشید و میخواست احساسی که آزارش میداد را شرح دهد. در آن لحظه عسل واقعا احساس «نفرت» داشت و میخواست اینگونه با او رفتار میشود:
احساساتش شنیده و درک شوند.
از او حمایت شود.
احساس آرامش و آسودگی کند.
اما به جای دریافت همه این حسها، مادر چه کرد؟ او را مجبور به سکوت کرد!
استفانی دانلدسون که در نوشتن کتاب «عادت آموزش» با «ربکا جانسون» همکاری داشته، میگوید:
چرا ناسزا میگوید؟
بعضی از پدر و مادرها فکر میکنند دشنامها و کلمات منفی که از زبان کودکشان بیرون میآید، دری برای ورود به دنیایی ناملایم است و به آنها مجوز ابراز خشم و رفتارهای نامناسب را هم میدهد اما این تفکر عامه، درست نقطه مقابل چیزی است که روانشناسان بر آن تاکید میکنند. از نظر روانشناسان وقتی کودکان در مورد احساسات منفی خود با یک بزرگتر صحبت کرده و آن را پردازش میکنند، به احتمال کمتری آن احساسات را مبنای عمل خود قرار میدهند. برونریزی احساسات منفی در قالب رفتار، زمانی صورت میگیرد که:
• واژهای برای شرح دادن احساسشان ندارند و مجبورند با عملشان آن حس را به نمایش بگذارند.
• واژهها را در اختیار دارند، اما اجازه ندارند از آنها استفاده کنند.
بله! واقعا از او متنفر است
اینکه از بچهها انتظار داشته باشیم هیچ حس منفی به وجودشان راه ندهند، انتظار بیجایی است. به خودتان نگاه کنید، حتی اگر هیچوقت دشنام ندهید، داد نزنید یا از سر عصبانیت و دلخوری گریه نکنید؛ باز هم نمیتوانید بگویید که هرگز احساسات منفی به وجودتان راه پیدا نکردهاند.
حتی اگر همه شما را بهعنوان نماد آرامش و خودکنترلی بشناسند، باز هم خودتان بهتر از هرکسی میدانید که خشم، تنفر، دلخوری و انزجار گاهی سراغ شما هم میآید و اگر نخواهید دل کسانی که روی آرامش شما حساب کردهاند را بشکنید، چارهای جز سرکوب کردن این احساسات برایتان نمیماند. شمایی که به جای پیدا کردن راهی درست و کمخطر برای نمایش احساسات منفیتان رویشان سرپوش میگذارید؛ بهخاطر بهرهمند کردن دیگران از آرامشتان، خود را ناآرام و همیشه آزرده میکنید. حالا به این سوال جواب دهید که آیا حاضر هستید فرزندتان به قیمت گرفتن نمره 20 از دیگران، همیشه با احساساتی که نه میشناسدشان و نه توان ابرازشان را دارد کلنجار برود؟
ادامه دارد...
پهلوان کوچولو پیرمرد را هل میدهد و فریاد میزند «بیشعور!». همه مهمانها خشکشان میزند. دستهای مادر سرد میشود و ضربان قلبش بالا میرود. به سمت کودک آسیبدیده میرود، با خشونت دستش را میکشد و مجبورش میکند که از حریف پیرش عذرخواهی کند. بازار «نمیدانم این حرف را از کجا یاد گرفته»ها داغ میشود و متهم کوچولو، یا با شرم به گوشهای میخزد یا شجاعانه سرش را بالا میگیرد و از اینکه همه چشمها را به خود خیره کرده احساس غرور میکند.
اگر صاحب فرزند باشید، بعید است که هرگز چنین لحظهای را تجربه نکرده باشید و احتمالا وقتی زبان کودکتان به ناسزا باز میشود، از بچههای مهد گرفته تا پسر شرور آقای فلانی را متهم میکنید. اما واقعا مشکل کجاست؟ چرا گاهی بچهها ناسزا میگویند و برای اینکه چنین رفتاری به عادت تبدیل نشود، چه باید کرد؟
من واقعا ازش متنفرم!
عسل با عصبانیت کیفش را روی زمین انداخت و گفت:
من از ستاره متنفرم!
مادر با تعجب ابروهایش را بالا انداخت و با چاشنی نگاهی عاقل اندر سفیه گفت:
- نه! اینطور نگو! تو از ستاره متنفر نیستی. او بهترین دوست توست.
مادر عسل مثل بسیاری از مادرها در برابر کلمات منفی که از زبان کودکش بیرون میآمد مقاومت میکرد. او حتی اگر ایمان داشت که کودکش از همکلاسیاش بیزار است، تمام تلاشش را میکرد تا با ناشنیده گرفتن حرفش و کند و کاو نکردن در احساسش این حس را از او دور کند.
اما در آن لحظه، عسل زجر میکشید و میخواست احساسی که آزارش میداد را شرح دهد. در آن لحظه عسل واقعا احساس «نفرت» داشت و میخواست اینگونه با او رفتار میشود:
احساساتش شنیده و درک شوند.
از او حمایت شود.
احساس آرامش و آسودگی کند.
اما به جای دریافت همه این حسها، مادر چه کرد؟ او را مجبور به سکوت کرد!
استفانی دانلدسون که در نوشتن کتاب «عادت آموزش» با «ربکا جانسون» همکاری داشته، میگوید:
چرا ناسزا میگوید؟
بعضی از پدر و مادرها فکر میکنند دشنامها و کلمات منفی که از زبان کودکشان بیرون میآید، دری برای ورود به دنیایی ناملایم است و به آنها مجوز ابراز خشم و رفتارهای نامناسب را هم میدهد اما این تفکر عامه، درست نقطه مقابل چیزی است که روانشناسان بر آن تاکید میکنند. از نظر روانشناسان وقتی کودکان در مورد احساسات منفی خود با یک بزرگتر صحبت کرده و آن را پردازش میکنند، به احتمال کمتری آن احساسات را مبنای عمل خود قرار میدهند. برونریزی احساسات منفی در قالب رفتار، زمانی صورت میگیرد که:
• واژهای برای شرح دادن احساسشان ندارند و مجبورند با عملشان آن حس را به نمایش بگذارند.
• واژهها را در اختیار دارند، اما اجازه ندارند از آنها استفاده کنند.
بله! واقعا از او متنفر است
اینکه از بچهها انتظار داشته باشیم هیچ حس منفی به وجودشان راه ندهند، انتظار بیجایی است. به خودتان نگاه کنید، حتی اگر هیچوقت دشنام ندهید، داد نزنید یا از سر عصبانیت و دلخوری گریه نکنید؛ باز هم نمیتوانید بگویید که هرگز احساسات منفی به وجودتان راه پیدا نکردهاند.
حتی اگر همه شما را بهعنوان نماد آرامش و خودکنترلی بشناسند، باز هم خودتان بهتر از هرکسی میدانید که خشم، تنفر، دلخوری و انزجار گاهی سراغ شما هم میآید و اگر نخواهید دل کسانی که روی آرامش شما حساب کردهاند را بشکنید، چارهای جز سرکوب کردن این احساسات برایتان نمیماند. شمایی که به جای پیدا کردن راهی درست و کمخطر برای نمایش احساسات منفیتان رویشان سرپوش میگذارید؛ بهخاطر بهرهمند کردن دیگران از آرامشتان، خود را ناآرام و همیشه آزرده میکنید. حالا به این سوال جواب دهید که آیا حاضر هستید فرزندتان به قیمت گرفتن نمره 20 از دیگران، همیشه با احساساتی که نه میشناسدشان و نه توان ابرازشان را دارد کلنجار برود؟
ادامه دارد...
منبع:
سیب سبز
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼