انتظارات بچه ها از والدین، چرا بالا رفته؟
والدین بهتر است برای یاددادن شیوه های درست زیستن به فرزندان آنها را در تصمیمگیری مشارکت دهند و در حل مسائل زندگی از آنها کمک بگیرند تا افراد نیز راهکارها را در زندگی فردی به کار بسته و به آنها عمل کنند.
مهم ترین و تاثیر گذار ترین افراد بر رفتار کودکان ، خانواده ی کودک است. چرا که بیشتر دقت کودک با اعضای خانواده اش سپری می شود. پیشرفت تکنولوژی و ماشینی شدن کار ها ، بسیاری از مشکلات انسان را حل کرده و زندگی ها را بسیار آسان تر نموده است. اما این پیش رفت تاثیرات منفی بسیاری نیز داشته ، بخصوص در طرز رفتار کودکان.
به طوری که میزان وابستگی فرزندان به والدین و افزایش سطح توقع آنها بیش از گذشته مشهود بوده و این مسئله به طور غیرمستقیم بر زندگی فردی و اجتماعی آنها در آینده تأثیر منفی خواهدگذاشت.
حرکت در مسیر غلط
پرورش حس استقلالطلبی در خانواده یکی از وظایف پدر و مادران به منظور تکامل و ارتقای رشد شناختی آنها است و میبایست برای به دست آوردن استقلال در زندگی و زیستن راهکارهایی را آموزش ببینند.دکتر کاظم قجاوند جامعهشناس درباره این موضوع میگوید: از پیامدهای تربیت نادرست فرزندان، تشکیل خانوادههایی است که مهارتهای درست زیستن را یاد نگرفتند و به فرزندان و نسلهای بعدی هم این مهارتها را انتقال نمی دهند. در نتیجه این افراد در مواجهه با کوچکترین مشکلات و سختی در زندگی فردی و اجتماعی به بنبست رسیده و تصمیمات نادرست و غیرمنطقی مانند طلاق را در اولویت قرار میدهند. بنابراین والدین ملزم هستند در سنین کودکی مهارتهایی را به کودکان آموزش دهند تا با آنها بتوانند با چالشهای زندگی در آینده مقابله کرده و تحمل و توان رویارویی با مشکلات زندگی فردی و اجتماعی را داشته باشند. در جامعه امروز فرزندان توقعاتشان در زمینههای مختلف بالا رفته و تصور دیگری از زندگی در ذهن میپرورانند.دکتر قجاوند ادامه میدهد: در جامعه برخی ناهنجاریها به شکل پدیده اجتماعی فراگیر بروز پیدا کرده و گاه دیده می شود که عده زیادی از افراد جامعه درگیر این معضل میشوند. پدیده رقابت منفی فرزندان یک خانواده با گروه همسالان از جمله ناهنجاریهایی است که در میان افراد جامعه رواج پیدا کرده و توقعات فرزندان را در سبک زندگیشان تغییر میدهد. در حقیقت افرادی که به مسئله رقابت منفی اطرافیان و همسالان توجه میکنند افرادی هستند که برای دست پیدا کردن به اهدافشان، اقدام به فعالیتهایی میکنند که در چشم دیگران جلوه کند و به عبارت دیگر خودنمایی میکنند. این افراد قصد دارند با برتری و چیرگیشان از همسالانشان کمتر نباشند.
به طوری که میزان وابستگی فرزندان به والدین و افزایش سطح توقع آنها بیش از گذشته مشهود بوده و این مسئله به طور غیرمستقیم بر زندگی فردی و اجتماعی آنها در آینده تأثیر منفی خواهدگذاشت.
حرکت در مسیر غلط
پرورش حس استقلالطلبی در خانواده یکی از وظایف پدر و مادران به منظور تکامل و ارتقای رشد شناختی آنها است و میبایست برای به دست آوردن استقلال در زندگی و زیستن راهکارهایی را آموزش ببینند.دکتر کاظم قجاوند جامعهشناس درباره این موضوع میگوید: از پیامدهای تربیت نادرست فرزندان، تشکیل خانوادههایی است که مهارتهای درست زیستن را یاد نگرفتند و به فرزندان و نسلهای بعدی هم این مهارتها را انتقال نمی دهند. در نتیجه این افراد در مواجهه با کوچکترین مشکلات و سختی در زندگی فردی و اجتماعی به بنبست رسیده و تصمیمات نادرست و غیرمنطقی مانند طلاق را در اولویت قرار میدهند. بنابراین والدین ملزم هستند در سنین کودکی مهارتهایی را به کودکان آموزش دهند تا با آنها بتوانند با چالشهای زندگی در آینده مقابله کرده و تحمل و توان رویارویی با مشکلات زندگی فردی و اجتماعی را داشته باشند. در جامعه امروز فرزندان توقعاتشان در زمینههای مختلف بالا رفته و تصور دیگری از زندگی در ذهن میپرورانند.دکتر قجاوند ادامه میدهد: در جامعه برخی ناهنجاریها به شکل پدیده اجتماعی فراگیر بروز پیدا کرده و گاه دیده می شود که عده زیادی از افراد جامعه درگیر این معضل میشوند. پدیده رقابت منفی فرزندان یک خانواده با گروه همسالان از جمله ناهنجاریهایی است که در میان افراد جامعه رواج پیدا کرده و توقعات فرزندان را در سبک زندگیشان تغییر میدهد. در حقیقت افرادی که به مسئله رقابت منفی اطرافیان و همسالان توجه میکنند افرادی هستند که برای دست پیدا کردن به اهدافشان، اقدام به فعالیتهایی میکنند که در چشم دیگران جلوه کند و به عبارت دیگر خودنمایی میکنند. این افراد قصد دارند با برتری و چیرگیشان از همسالانشان کمتر نباشند.
دکتر مهین اسلامی شهر بابکی، روانپزشک کودک و نوجوان اضافه میکند: والدین باید نقش فرزندان را در فعالیتهای محیط خانه مشخص کنند و به فرزندان بیاموزند که خواستههایشان میبایست متناسب با شرایط اقتصادی و اجتماعی خانواده باشد. امروز به دلیل این که والدین شاغل هستند و زمان و وقت کمتری برای برقراری ارتباط با فرزندان دارند شکاف بین نسلی و فاصله عمیقی میان آنها به وجود آمده و زمان کافی و لازم صرف پرورش فرزندان نمیشود. در نتیجه نیازهای عاطفی فرزندان شناخته نشده و در برآورده کردن خواستههایشان دچار معضل می شوند و این مسئله به شکل نافرمانی و مشکلات رفتاری بروز پیدا میکند، والدین احساس میکنند که در برابر کنترل تربیت فرزندان ناتوان هستند.از این رو فاصله بین والدین با فرزندان به تدریج زیاد شده و فرزندان احساس میکنند از سوی والدین درک نشده و حمایت نمیشوند و با بهانه جویی و لجاجت درباره خواستههای غیرمنطقیشان والدین را دچار سردرگمی میکنند در نتیجه خانوادهها از این رفتار فرزند شگفت زده و سردرگم میشوند و به ناچار به نیازهای غیر منطقی فرزندان پاسخ میدهند.دکتر حسن شاهرخی، روانپزشک و مدرس دانشگاه تصریح می کند :
اساسیترین و اصلیترین مسئله نوجوانان مسئله اعتماد به نفس آنها است. به دلیل اینکه افراد در دوران نوجوانی در پی به دست آوردن استقلال در زندگی هستند و این حس استقلالطلبی و اعتماد به نفس در آنها باعث انسجام روانی شده و خانواده هایی که دارای اعتماد به نفس هستند این احساس را در فرزندانشان نیز به وجود آورده و در نهایت نوجوانان تمایل پیدا میکنند اعتماد به نفس را از طریق رقابت با همسالان و اطرافیان به دست بیاورند.
اما باید توجه داشت این رقابتها باید در مسیر صحیح با برنامه ریزی هدایت شود تا تبدیل به حسادت، چشم و همچشمی و ایجاد توقع زیاد از زندگی فردی نشود. داشتن اعتماد به نفس نیاز اساسی فرد محسوب میشود و این پدیده بستگی به پرورش و تربیت فرزندان در ساختار فرهنگی خانواده دارد.بنابراین هنگامی که خانواده بر بعضی از ارزشها و معیارهای اجتماعی و اخلاقی تأکید زیاد میکنند فرزندان آنها هم میآموزند که چه مسائلی در زندگی دارای ارزش است و کدام مسئله ضدارزش محسوب میشود. دکتر شاهرخی در این خصوص ادامه میدهد: بعضی از افراد تصور میکنند برای برطرف کردن احساس نیاز برای بقای روحی، درونی و ذهنی باید به دنبال این باشند که پول به دست بیاورند تا نسبت به اطرافیانشان برتر باشند و اغلب والدین تصورشان بر این است که پیش از آنکه با فرزندان ارتباط کلامی و گفتاری برقرار کرده و با یکدیگر درباره مسائل زندگی گفتوگو و مشورت کنند ترجیح میدهند به صورت عملی به تمام نیازهای غیرمنطقی و منطقی فرزندان پاسخ دهند.
بالا رفتن سطح توقعات فرزندان از خانواده نشانه وجود نوعی نیاز برای جلب توجه اطرافیان و مورد تأیید قرار دادن از سوی آنهاست و به این معنا است که فرزندان هرچه وضعیت ظاهری، تواناییهای فردی و مالی خانواده را همانگونه که هست به نمایش گذارند کمتر به رقابت با اطرافیان خود مبادرت میکنند.دکتر کاظم قجاوند جامعهشناس میگوید: اگر فرزندان واقعیات زندگی و تواناییهای فردی و اقتصادی خانواده را بپذیرند کمتر به تقلید دیگران توجه کرده و در نتیجه احساس رقابت با دیگران در آنها کاهش پیدا میکند. با ادامه پیدا کردن رقابت میان همسالان و بالا رفتن سطح توقعات فرزندان این موضوع کمکم به بیماری تبدیل میشود یعنی هر چه افراد از یک رقابت مثبت و دوستانه به سمت رقابت منفی و مقایسهای پیش روند به عنوان یک فرد متوقع و زیادهخواه مشکلات رفتاری و نابهنجاری اجتماعی زیادی پیدا کرده و در این موارد توانایی تجزیه و تحلیل مسائل منطقی را نداشته و با ورود به محیط گستردهای مانند جامعه شروع به رفتارهای تخریب گرایانه میکنند. این افراد دچار حالتهایی مانند دوری از خانواده، افسردگی، انزوا و گوشهگیری شده و سلامت جامعه را هم دچار اختلال میکنند. این جامعهشناس ادامه میدهد: اگر این رقابتهای منفی در خانوادهای وجود داشته باشد و فرزندان رفتار والدین را ملاک زندگی قرار داده و بسیار متوقع باشند رفتار متوقعانه را در کودکان تقویت میکنند. دکتر اسلامی شهر بابکی اضافه میکند: به طور کلی پایه و اساس شخصیت افراد در خانواده پایهریزی میشود. تربیت صحیح و درست فرزندان یک علم است و علم فرزندپروری باید در جامعه فرهنگسازی شده و در جامعه نهادینه شود تا والدین به علم فرزندپروری تسلط پیداکنند و بتوانند در کنترل سطح توقعات فرزندان دچار تعارض نشوند.
تفاوت بین نسل گذشته با امروز دستخوش تحولاتی شده و دیدگاهها نسبت به این مسائل متفاوت است.والدین باید نیازهای شناختی، عاطفی، اجتماعی، مادی و جسمانی فرزندانشان را در هر سنی و در دوران رشد بشناسند و مطابق با آن رفتار کنند. هنگامیکه خانواده قدرت کنترل نیازهای فرزند را از دست میدهد در مقابل همه خواسته سراطاعت فرود میآورد و نیازهای نامعقول فرزند را برطرف میکند و هنگامیکه آنها در قالب افراد بزرگسال وارد اجتماع میشوند و تحت تأثیر قوانین متفاوت جامعه قرار میگیرند نمیتوانند تجزیه و تحلیل کنند و دچار آسیبهایی مانند ناسازگاری با محیط و شرایط شده و درتعاملات بین فردی و پذیرش قوانین حاکم بر جامعه دچار مشکل میشوند و مستعد انواع مشکلات رفتاری مانند سرخوردگی، بزهکاری، مشکلات اضطرابی و روی آوردن به اعتیاد میشوند.خانوادهها نقش مهمی در شناساندن ارزشهای مهم در زندگی به فرزندان دارند و خانوادههایی که در آن پدر و مادر رشد کامل اجتماعی و فرهنگی کرده باشند فرزندان را برای رسیدن به ارزشها و معیارهای اصلی تشویق میکنند و راهکارهای درست زیستن را به آنها آموزش میدهند.
دکتر شاهرخی میگوید: والدین بهتر است برای یاددادن شیوههای درست زیستن به فرزندان آنها را در تصمیمگیری مشارکت دهند و در حل مسائل زندگی از آنها کمک بگیرند تا افراد نیز راهکارها را در زندگی فردی به کار بسته و به آنها عمل کنند. اگر خانواده به جای رقابت بر سر ظواهر زندگی بر سر امور معنوی و اخلاقی و حتی شیوههای برخورد و رفتار با یکدیگر رقابت کنند ممکن است بسیاری از خطاهای اجتماعی شان برطرف شود.دکتر قجاوند میگوید: انجام مشاورههای اقتصادی بین خانوادهها و آموزههای دینی در شیوه تربیتی فرزندان تأثیرگذار است. با مدیریت و هدایت صحیح اقتصاد خانواده، فرزندان متوجه مشکلات مالی والدین شده و سعی میکنند نیازها و توقعات و خواستههایشان را تا حد معمول کمتر کنند و در خصوصیاتی مانند صداقت، دلسوزی، صرفهجویی، مسئولیتپذیری رشد و پرورش پیدا کنند.
فرزندان باید احتیاجات عمومی و مشترک خانواده را درک کنند و از بعضی نیازها و خواستههای غیرمنطقیشان جهت رفع نیازهای دیگر اعضای خانواده صرفنظر کنند و با بودجه و میزان درآمد خانواده آشنا شده و آگاهی داشته باشند. اگر فرزندان از میزان درآمد و هزینههای زندگی خانواده مطلع نباشند عادت میکنند که فقط به نیازهای خود برسند و به خواستههای دیگران بیاعتنا باشند و به همین دلیل بهتر است که همواره در اقتصاد خانواده جایگاه مناسبی برای آموزش و ارتقای سطح آگاهی و آمادگی فرزندان برای رو برویی با مسائل مالی و اقتصادی درنظر گرفته شود.
بالا رفتن سطح توقعات فرزندان از خانواده نشانه وجود نوعی نیاز برای جلب توجه اطرافیان و مورد تأیید قرار دادن از سوی آنهاست و به این معنا است که فرزندان هرچه وضعیت ظاهری، تواناییهای فردی و مالی خانواده را همانگونه که هست به نمایش گذارند کمتر به رقابت با اطرافیان خود مبادرت میکنند.دکتر کاظم قجاوند جامعهشناس میگوید: اگر فرزندان واقعیات زندگی و تواناییهای فردی و اقتصادی خانواده را بپذیرند کمتر به تقلید دیگران توجه کرده و در نتیجه احساس رقابت با دیگران در آنها کاهش پیدا میکند. با ادامه پیدا کردن رقابت میان همسالان و بالا رفتن سطح توقعات فرزندان این موضوع کمکم به بیماری تبدیل میشود یعنی هر چه افراد از یک رقابت مثبت و دوستانه به سمت رقابت منفی و مقایسهای پیش روند به عنوان یک فرد متوقع و زیادهخواه مشکلات رفتاری و نابهنجاری اجتماعی زیادی پیدا کرده و در این موارد توانایی تجزیه و تحلیل مسائل منطقی را نداشته و با ورود به محیط گستردهای مانند جامعه شروع به رفتارهای تخریب گرایانه میکنند. این افراد دچار حالتهایی مانند دوری از خانواده، افسردگی، انزوا و گوشهگیری شده و سلامت جامعه را هم دچار اختلال میکنند. این جامعهشناس ادامه میدهد: اگر این رقابتهای منفی در خانوادهای وجود داشته باشد و فرزندان رفتار والدین را ملاک زندگی قرار داده و بسیار متوقع باشند رفتار متوقعانه را در کودکان تقویت میکنند. دکتر اسلامی شهر بابکی اضافه میکند: به طور کلی پایه و اساس شخصیت افراد در خانواده پایهریزی میشود. تربیت صحیح و درست فرزندان یک علم است و علم فرزندپروری باید در جامعه فرهنگسازی شده و در جامعه نهادینه شود تا والدین به علم فرزندپروری تسلط پیداکنند و بتوانند در کنترل سطح توقعات فرزندان دچار تعارض نشوند.
تفاوت بین نسل گذشته با امروز دستخوش تحولاتی شده و دیدگاهها نسبت به این مسائل متفاوت است.والدین باید نیازهای شناختی، عاطفی، اجتماعی، مادی و جسمانی فرزندانشان را در هر سنی و در دوران رشد بشناسند و مطابق با آن رفتار کنند. هنگامیکه خانواده قدرت کنترل نیازهای فرزند را از دست میدهد در مقابل همه خواسته سراطاعت فرود میآورد و نیازهای نامعقول فرزند را برطرف میکند و هنگامیکه آنها در قالب افراد بزرگسال وارد اجتماع میشوند و تحت تأثیر قوانین متفاوت جامعه قرار میگیرند نمیتوانند تجزیه و تحلیل کنند و دچار آسیبهایی مانند ناسازگاری با محیط و شرایط شده و درتعاملات بین فردی و پذیرش قوانین حاکم بر جامعه دچار مشکل میشوند و مستعد انواع مشکلات رفتاری مانند سرخوردگی، بزهکاری، مشکلات اضطرابی و روی آوردن به اعتیاد میشوند.خانوادهها نقش مهمی در شناساندن ارزشهای مهم در زندگی به فرزندان دارند و خانوادههایی که در آن پدر و مادر رشد کامل اجتماعی و فرهنگی کرده باشند فرزندان را برای رسیدن به ارزشها و معیارهای اصلی تشویق میکنند و راهکارهای درست زیستن را به آنها آموزش میدهند.
دکتر شاهرخی میگوید: والدین بهتر است برای یاددادن شیوههای درست زیستن به فرزندان آنها را در تصمیمگیری مشارکت دهند و در حل مسائل زندگی از آنها کمک بگیرند تا افراد نیز راهکارها را در زندگی فردی به کار بسته و به آنها عمل کنند. اگر خانواده به جای رقابت بر سر ظواهر زندگی بر سر امور معنوی و اخلاقی و حتی شیوههای برخورد و رفتار با یکدیگر رقابت کنند ممکن است بسیاری از خطاهای اجتماعی شان برطرف شود.دکتر قجاوند میگوید: انجام مشاورههای اقتصادی بین خانوادهها و آموزههای دینی در شیوه تربیتی فرزندان تأثیرگذار است. با مدیریت و هدایت صحیح اقتصاد خانواده، فرزندان متوجه مشکلات مالی والدین شده و سعی میکنند نیازها و توقعات و خواستههایشان را تا حد معمول کمتر کنند و در خصوصیاتی مانند صداقت، دلسوزی، صرفهجویی، مسئولیتپذیری رشد و پرورش پیدا کنند.
فرزندان باید احتیاجات عمومی و مشترک خانواده را درک کنند و از بعضی نیازها و خواستههای غیرمنطقیشان جهت رفع نیازهای دیگر اعضای خانواده صرفنظر کنند و با بودجه و میزان درآمد خانواده آشنا شده و آگاهی داشته باشند. اگر فرزندان از میزان درآمد و هزینههای زندگی خانواده مطلع نباشند عادت میکنند که فقط به نیازهای خود برسند و به خواستههای دیگران بیاعتنا باشند و به همین دلیل بهتر است که همواره در اقتصاد خانواده جایگاه مناسبی برای آموزش و ارتقای سطح آگاهی و آمادگی فرزندان برای رو برویی با مسائل مالی و اقتصادی درنظر گرفته شود.
منبع:
مادرانه
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼