راههای کاهش خشونت در کودکان، یکیش اینه!
متن زیر نوشته فائزه کیارشپور یکی از همراهان صمیمی نینیبان است که پس از تماشای فیلم تابستان داغ نوشته است. شما هم اگر دوست دارید نظرتان را درباره موضوعات مختلف بیان کنید، نینیبان با افتخار آن را منتشر میکند.
نینیبان: متن زیر نوشته فائزه کیارشپور یکی از همراهان صمیمی نینیبان است که پس از تماشای فیلم تابستان داغ نوشته است. شما هم اگر دوست دارید نظرتان را درباره موضوعات مختلف بیان کنید، نینیبان با افتخار آن را منتشر میکند.
میدانستم روزهای سه شنبه بلیط نیم بهاست، اما از شدت شلوغی سالن سینما از همان لحظه ورود جا خوردم. تبلیغات با صدای بلند آغاز شده بود و پس از پیدا کردن صندلیم، خیلی سریع سعی کردم مطمئن شوم که تلفن همراهم در حالت پرواز است. نفس عمیقی کشیدم و پس از آن به صندلیم تکیه دادم.
شروع فیلم در آشپزخانهای قدیمی، با صدای هم زدن شربت در پارچ توسط نسرین (نقش اصلی داستان)، مرا از افکارم جدا کرد. تابستانی داغ بود و کولر خراب، دعواهای خانوادگی همیشگی هم در جریان، و دختربچه معصومی هم وسط ماجرا بود.
هرچه قدر بیشتر میگذشت، بیشتر در عمق فیلم فرو میرفتم. یک ساعتی از شروع فیلم گذشته بود که سوالات بچهها در سالن سینما قابل شنیدن بود "مامان بچه چی شد؟ مامان چرا این خانم گریه میکند؟ بچه از چه چیزی انقدر میترسد؟ " و سوالاتی از این دست... با این حال سعی میکردم در ریتم فیلم باقی بمانم با آن که موضوع آن تکرار فیلم های گذشته بود.
شاید برای اولین فیلم بلند در رزومه یک کارگردان فیلمی که به مقایسه زندگی دو زوج از دو قشر متفاوت جامعه که به واسطه یک کودک، که نهایتا قربانی میشود به هم مرتبط میشوند، فیلم بدی نباشد، اما برای منِ مخاطب ، داستان فیلم متفاوت از "ملبورن" نبود.
اواخر فیلم، آنقدر احساس خفگی میکردم که بغضم ترکید و کمی بعد فیلم تمام شد.
با روشن شدن چراغها، متوجه قشر متفاوتی در سالن شدم. پدر مادرهایی که به همراه فرزندشان آمده بودند، کودکان معصومی که قدشان حتی به زور به صندلی سینما میرسید. درد تمام وجودم را فرا گرفت، به جای تمام بچه های سالن سینما، به اندازه تمام سوالات بیجواب ذهنشان درد را در عمق وجودم حس کردم. اشکهایم ادامه داشت. من میدانم که تصویر بدی که در ذهن بچهها نقش ببندد به این راحتیها پاک نمیشود و متاسفانه آثارش در آینده گریبان او و دیگران را خواهد گرفت.
ای کاش فقط چون سه شنبهها میشود با قیمت یک بلیط، دو نفری برویم سینما، بچه هایمان را با خودمون همراه نکنیم.
ای کاش اگر خواستیم ببریمشان، چک کنیم فیلم برای سن آنها مناسب است یا نه.
ای کاش اگر فیلمسازی تشخیص داد که مثلا این فیلم برای زیر پانزده سال مناسب نیست، به او اعتماد کنیم.
ای کاش اگر حتی به او اعتماد نکردیم و بچهمان رو بردیم، با برخورد خوب، متقاعدمان کنند بلیطمان را با یک فیلمی که مناسب فرزندمان است عوض کنیم.
فقط نمایش رابطه زناشویی نیست که تابوست، باور کنید خشونت هم تابو است، دروغ و نفرت و پنهان کاری هم تابو است.
بچه هایمان را نبریم "لانتوری" ببینند. لانتوری برای من و شماست.
بچه هایمان را نبریم "ابد و یک روز" ببینند. ابد و یک روز برای من و شماست.
بچه هایمان را نبریم "تابستان داغ" ببینند. تابستان داغ، فقط و فقط برای من و شماست.
بیایید فرزندانمان را از خشونت، دروغ، نفرت و پنهان کاری دور کنیم.
شروع فیلم در آشپزخانهای قدیمی، با صدای هم زدن شربت در پارچ توسط نسرین (نقش اصلی داستان)، مرا از افکارم جدا کرد. تابستانی داغ بود و کولر خراب، دعواهای خانوادگی همیشگی هم در جریان، و دختربچه معصومی هم وسط ماجرا بود.
هرچه قدر بیشتر میگذشت، بیشتر در عمق فیلم فرو میرفتم. یک ساعتی از شروع فیلم گذشته بود که سوالات بچهها در سالن سینما قابل شنیدن بود "مامان بچه چی شد؟ مامان چرا این خانم گریه میکند؟ بچه از چه چیزی انقدر میترسد؟ " و سوالاتی از این دست... با این حال سعی میکردم در ریتم فیلم باقی بمانم با آن که موضوع آن تکرار فیلم های گذشته بود.
شاید برای اولین فیلم بلند در رزومه یک کارگردان فیلمی که به مقایسه زندگی دو زوج از دو قشر متفاوت جامعه که به واسطه یک کودک، که نهایتا قربانی میشود به هم مرتبط میشوند، فیلم بدی نباشد، اما برای منِ مخاطب ، داستان فیلم متفاوت از "ملبورن" نبود.
اواخر فیلم، آنقدر احساس خفگی میکردم که بغضم ترکید و کمی بعد فیلم تمام شد.
با روشن شدن چراغها، متوجه قشر متفاوتی در سالن شدم. پدر مادرهایی که به همراه فرزندشان آمده بودند، کودکان معصومی که قدشان حتی به زور به صندلی سینما میرسید. درد تمام وجودم را فرا گرفت، به جای تمام بچه های سالن سینما، به اندازه تمام سوالات بیجواب ذهنشان درد را در عمق وجودم حس کردم. اشکهایم ادامه داشت. من میدانم که تصویر بدی که در ذهن بچهها نقش ببندد به این راحتیها پاک نمیشود و متاسفانه آثارش در آینده گریبان او و دیگران را خواهد گرفت.
ای کاش فقط چون سه شنبهها میشود با قیمت یک بلیط، دو نفری برویم سینما، بچه هایمان را با خودمون همراه نکنیم.
ای کاش اگر خواستیم ببریمشان، چک کنیم فیلم برای سن آنها مناسب است یا نه.
ای کاش اگر فیلمسازی تشخیص داد که مثلا این فیلم برای زیر پانزده سال مناسب نیست، به او اعتماد کنیم.
ای کاش اگر حتی به او اعتماد نکردیم و بچهمان رو بردیم، با برخورد خوب، متقاعدمان کنند بلیطمان را با یک فیلمی که مناسب فرزندمان است عوض کنیم.
فقط نمایش رابطه زناشویی نیست که تابوست، باور کنید خشونت هم تابو است، دروغ و نفرت و پنهان کاری هم تابو است.
بچه هایمان را نبریم "لانتوری" ببینند. لانتوری برای من و شماست.
بچه هایمان را نبریم "ابد و یک روز" ببینند. ابد و یک روز برای من و شماست.
بچه هایمان را نبریم "تابستان داغ" ببینند. تابستان داغ، فقط و فقط برای من و شماست.
بیایید فرزندانمان را از خشونت، دروغ، نفرت و پنهان کاری دور کنیم.
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼