افسردگی بعد از زایمان، چه بر سر کودکتان میآید؟
اگر در روزهای بعد از زایمان، احساس غم، هراس یا بیحالی میکنید، برچسب افسردگی را بر خود نزنید.
اگر در روزهای بعد از زایمان، احساس غم، هراس یا بیحالی میکنید، برچسب افسردگی را بر خود نزنید. ۸۰درصد مادران، درست مانند شما دچار گرفتگی خلق پس از زایمان (Baby Blues) میشوند. آنها نمیدانند چه باید بکنند یا اصلا چرا صاحب فرزند شدهاند. میترسند به فرزندشان آسیب بزنند، از پس این موقعیت برنیایند یا نگران این هستند که شریک زندگیشان آنها را درک و همراهی نکند. افسردگی پس از زایمان، علایمی مشابه گرفتگی خلق تازه مادران دارد اما شدت و طول دوره درگیر بودن با آن، کاملا با چنین اختلال زودگذری متفاوت است.
متخصصان میگویند از هر هفت مادر یک نفر گرفتار افسردگی پس از زایمان میشود و در بعضی کشورها ممکن است این آمار کمی بالاتر یا پایینتر گزارش شود. این اختلال معمولا از چهار تا شش هفته پس از تولد کودک آغاز میشود و بعید نیست که گاهی تا پایان عمر، بر زندگی یک زن سایه بیندازد. بعضی آمارها از ابتلای 38درصد خانمها به افسردگی مزمن بعد از زایمان خبر میدهد. براساس این آمارها 50 درصد این زنان تا یکسال بعد از زایمان دربند افسردگی بودهاند و 30درصد آنها تا سه سال بار این بیماری را بر دوش کشیدهاند.
دو سوم زنان افسرده، بار این بیماری را در سکوت به دوش میکشند و اگر شما نمیخواهید یکی از آنها باشید، باید از نشانههایی که از افسرده بودن یک مادر خبر میدهد، آگاه باشید؛ بیشتر از یک ماه درگیر بودن با این نشانهها میگوید شما تنها دچار خلق پایین بعد از زایمان نشدهاید و درآستانه فرو رفتن در باتلاق افسردگی قرار گرفتهاید.
- چند هفته است که به شدت غمگین هستید؟
-مدام چشمهایتان اشک آلود است؟
-خوابتان بیش از اندازه زیاد یا کم شده؟
-اشتهایتان به شکل عجیبی زیاد یا کم شده؟
-انرژی ندارید و مدام خسته یا کوفتهاید؟
-چیزهایی که قبلا خوشحالتان میکرد، حالا سر ذوقتان نمیآورد؟
-میلی به وقت گذراندن با دیگران ندارید؟
-زودرنج شدهاید یا با بهانههای کوچک مضطرب میشوید؟
-دلتان نمیخواهد کودکتان را ببینید و باور کنید که مادر او هستید؟
-میترسید به کودکتان آسیب بزنید و نمیخواهید مراقب او باشید؟
-به مرگ خودتان یا گرفتن جان فرزندتان فکر میکنید؟
-سردرد، معده درد یا درد مزمن و عجیب دیگری بدنتان را درگیر کرده؟
-خودتان را سرزنش میکنید و به هر بهانهای عذاب وجدان میگیرید؟
-میترسید مادر خوبی نباشید و حرفهای دیگران را دال بر همین موضوع میدانید؟
-در و دیوار خانهتان شما را آزار میدهد؟
-فکر میکنید بچهدار شدن، یک تصمیم اشتباه بوده؟
چه بر سر کودکتان میآید؟
افسردگی، مثل یک دیوار بین مادر و کودک میایستد و گرچه بسیاری از این مادران، آگاهانه برای برداشتن این دیوار تلاش میکنند، معمولا بدون کمک گرفتن از متخصصان، توفیقی پیدا نمیکنند. متخصصان میگویند، مادران بسیار افسرده کمتر پاسخگو، مهربان، دوستداشتنی و گرم هستند و میل پایینتری به آموزش دادن کودکان خود دارند. نوزادی که روزها و ماههای ابتدایی زندگیاش را در کنار این مادران سپری میکند، خیلی زود با اضطراب و ترس درگیر میشود و حتی در ماههای ابتدایی بعد از تولد، کمتر وزن اضافه میکنند.
محققان با بررسی حدود 900 مادر در یک دوره شانزدهساله، دریافتند که افسردگی مادر، تاثیراتی برگشتناپذیر بر فعالیت مغزی کودک میگذارد. به گفته پژوهشگران نیمی از مادران بررسی شده، افسردگی داشتند و یک سوم آنها، از افسردگی بسیار شدید رنج میبردند. کودکان مادرانی که با افسردگی شدید دستوپنجه نرم میکردند، در پنج سالگی بهره هوش کلامیشان، پایینتر از کودکانی بود که مادرشان به این اختلال دچار نشده بود. بهره هوش کلامی که توانایی تحلیل اطلاعات و حل مسائل به کمک استدلالهای زبانی را به کودک میدهد، در بین کودکان با مادر افسرده، 3/7بود اما این ضریب در کودکانی که مادرشان به افسردگی دچار نشده بود، 8/7بود. شاید به نظر شما، این میزان اختلاف، چندان مهم به نظر نرسد اما واقعیت این است که همین تفاوت به ظاهر اندک، برمهارتهای یادگیری کودکان و توانایی حل مسئله آنها، تاثیری جدی و عمیق میگذارد.
به گفته آنها، مادران افسرده کمتر با فرزند خود ارتباط برقرار میکنند، کمتر آنها را در زمان دستیابی به موفقیتهای کوچک تحسین میکنند، احساسات مثبت را کمتر از مادران سالم به فرزند خود منتقل میکنند و بهاندازه آنها، فرزندشان را در آغوش نمیگیرند.
مادران کوچک، متولد میشوند
این کودکان بعد از نزدیک شدن به دوره دبستان، انعطافپذیری کمتری را از خود نشان داده و تحریکپذیرتر و حساستر از کودکان دیگر جلوه میکنند. بعضی از آنها در حل چالشهای تحصیلی کمتوانترند و در مدرسه عملکرد ضعیفتری دارند. کودکان مدرسهای که مادری افسرده دارند، معمولا خیلی زود بار زندگی روی دوششان سنگینی میکند. آنها بیشتر مسئولیت مراقبت از خواهر یا برادرهایشان را برعهده میگیرند یا خیلی زود درگیر کارهای خانه میشود. این بچهها مسئولیت سنگین کمکردن دغدغههای عاطفی خانواده و کاهش بحرانهایی را که به دلیل افسردگی مادر ایجاد شده، هم دارند. شاید این بچهها از نظر اطرافیان توانمند به نظر برسند اما واقعیت این است که پذیرفتن این مسئولیتها در دوران کودکی، آسیبهایی جدی را هم به همراه میآورد. گذشته از این، مادران این کودکان معمولا فعالیت اجتماعی محدودی دارند و اهمیت کمتری به وضعیت تحصیلیشان میدهند و کودکان هم چون از شرایط خاص مادر خود آگاهند، چالشهای اجتماعی و تحصیلیشان را بهندرت با آنها در میان میگذارند و مشکلاتی را که با آن روبهرو میشوند، کمتر به مادران خود منتقل میکنند.
شما میتوانید ناجی او و خودتان باشید!
تقصیر شما نیست! شما برای افسردگی دعوتنامه نفرستاده بودید و بهخاطر ابتلا به این اختلال هم قرار نیست به فرزندتان آسیب بزنید. شما در عین جنگیدن با این بیماری، میتوانید با کمک گرفتن از این توصیهها، یک مادر کافی باشید:
کمکهای حرفهای را از خودتان دریغ نکنید. تابوی دارو نخوردن را در ذهنتان بشکنید و اگر دارو درمانی آخرین سنگر شماست، به آن پناه ببرید. سعی کنید هزینههای زندگی را مدیریت کنید تا بتوانید هر هفته، برای ملاقات با یک روانشناس کارآزمون، هزینه کنید. میدانیم! درمانهای روانشناختی هزینه بالایی دارند! اما یادتان نرود که شما برای ایستادن روی پاهای خودتان، حفظ زندگی مشترک خود و پرورش کودکی سالم، باید تن به این هزینهها بدهید.
بار افسردگی را بهتنهایی بر دوش نکشید
با همسرتان درمورد حالات و وضعیتتان گفتوگو کنید و از او بخواهید که نسبت به علایم بیماری شما آگاه و هشیار باشد. برای همسرتان توضیح دهید که قرار نیست درمانگر شما باشد، یا اینکه به خاطر لبخند زدنش و شاخه گلهایی که به خانه میآورد بیماری شما درمان شود. از او بخواهید که سهمش را در مراقبت از کودک بیشتر کند، در صورت غرق شدنتان در بیماری، برای ادامه دادن درمانهای تخصصی همراهتان باشد و با توجه بیشتر به کودک و نیازهایش، دنیای ایمنتری را برای او بسازد. برای همسرتان روشن کنید که افسردگی شما، حاصل ترکیب بعضی تجربههای گذشته، ژنهایی که به ارث بردهاید و نوسانات هورمونی و شیمیایی بدنتان در دوره بارداری و پس از آن است و ارتباطی به میزان خوشبختی شما یا رو به راه بودن شرایط زندگیتان ندارد.
برنامهریزی کنید
با کمک همسر، پدربزرگ و مادربزرگ یا حتی پرستار کودک، برنامههای منظم تفریحی و آموزشی را برای فرزندتان تدارک ببینید. وقتی کودکان درگیر برنامههای شخصی منظم میشوند، احساس میکنند بر زندگیشان کنترل دارند. ساعات مشخص بازی و شرکت در کلاسهای کوتاه مدت آموزشی متناسب با سن (مثل اسکیت، لگو، موسیقی و ...) به حفظ سلامت روان کودک و رشد مغز او کمک میکند. گذشته از این، پناه بردن به طبیعت، میتواند هم در رشد او موثر باشد و هم در بهبود حال شما، پس طبیعت درمانی را در همه فصلها جدی بگیرید.
به حالات خود آگاه باشید.
در چه لحظات، روزها یا فصلهایی بیشتر به دامان افسردگی فرو میروید؟ چه داروهایی برایتان کمترین تاثیرات مخرب را به همراه میآورند؟ در طول روز چه افکاری درمورد خود، زندگی و کودکتان از ذهن شما میگذرد و چه موضوعاتی را باید با روانشناسان در میان بگذارید؟ گذشته از این، سعی کنید برنامه منظمی را برای زندگی خود تنظیم کنید و هرطور که میتوانید، به آن پابند باشید. در برنامهریزی اغراق نکنید. برای شمایی که با افسردگی میجنگید، حتی نیم ساعت راه رفتن روزانه در پارک، میتواند یک دستاورد بزرگ باشد.
هرگز فراموش نکنید
یادتان نرود که مادران افسرده، احتمال افسرده شدن فرزندشان تا قبل از بزرگسالی را، دو تا چهاردرصد بالاتر میبرند؛ پس پیش از آنکه دیر شود با کودکتان درمورد افسردگی صحبت کنید. به او بگویید «من یک بیماری دارم که باعث میشود زیاد خسته شوم و گاهی به استراحت و تنهایی نیاز داشته باشم اما مطمئن باش که همیشه دوستت دارم و با کمک پزشک، همراهی تو و پدرت، خیلی زود این بیماری را شکست میدهم.» البته بدون شک، گفتن این جملات نمیتواند اضطراب و ناراحتی کودکان را در این شرایط از بین ببرد و بدیهی است که علاوه بر کمک گرفتن از حلقه حمایتی اطرافتان، باید نسبت به نشانههای رفتاری کودکتان آگاه باشید و در صورت نیاز، او را هم از جلسات مرتب روانشناسی بهرهمند کنید. چراکه او هم در یک محیط آلوده به افسردگی زندگی میکند و هم احتمال دارد که ژن این بیماری را از شما به ارث برده باشد.
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼