به فرزندی گرفتن بچه، خودخواهانه و فاجعه بار است؟
آیا فرزندپذیری، الهی، متعالی و نوعی از خود گذشتگی و ایثار است یا نوعی خودخواهی است؟
محمدعلی محمدیقرهقانی در توضیح مفهوم شبه خانواده با رویکردی پدیدارشناسانه گفت: «منظور از پدیدارشناسی، نشان دادن پشت پرده مسائل است. من نیز وظیفه دارم که به جنبه پدیدارشناسانه موضوع و فهم دردها و رنجهایی که ممکن است پشت پرده احساسات کودکانی که در چارچوب شبه خانواده زندگی میکنند و شاد و خندان و در حال فوتبال بازی هستند و رختخوابهای تمیز داشتند، بپردازم. بحث پدیدارشناسی به اندوه پنهان شده پشت شادیها و پشت پردهها میپردازد. به همین دلیل قصد پدیدارشناسی این موضوع را داریم تا بتوانیم تجربه زیسته کودکان، خانوادهها و افرادی که در این رابطه قرار گرفتند را مشخص کنیم. به صورت عیان به نمایش داده نمیشود که کودکی که شب در تختش دراز کشیده، با چه غم ها و دل پر از درد و گاهی کینه، دست و پنجه نرم میکند و در رویکرد این کودک به زندگی، چه نظام معنایی ارزشی وجود دارد. آیا ما به این مسائل توجه کردهایم یا میکنیم؟ سؤال من این است که به نظر شما آیا فرزند خوانده شدن و در شبه خانواده زندگی کردن ـ که بیشتر منظور فرزندپذیری است ـ نوعی فاجعه، زندگی فاجعهبار و یک درد عمیق روحی و روانی و ذهنی است؟ اتفاقاً جستجو کردم و دیدم در ایران یکی از جاهایی که در این مفهوم و در این واژه خیلی تقلید نکرده ایم، موسسه خیریه مشیز بوده و واژه برابر آن، تقریباً فرزندخواندگی بود. من بیشتر رویکردم آن فرزندخواندگی است. من بحثهای فرزندخواندگی را پی میگیرم. آیا به نظر شما فرزندخواندگی یک زندگی فاجعه بار نیست؟ یک درد و اندوه عمیق روحی، روانی و ذهنی نیست؟ آیا این دردها برای ما قابل درک است؟ تا چه اندازه میتوانیم این دردها را درک کنیم؟ آیا انگیزه کسانی که فرزندی قبول میکنند، دگرخواهانه است و هدف نجات انسان دیگری است؟ آیا انگیزه آنها متعالی، الهی، متافیزیکی و خیر محض است یا این که در آن انگیزههای مادی و عینی منفعت طلبانه وجود دارد؟ یا خودخواهی از جنبه های غریزی و عشق است؟»
اهداف فرزندآوری
این استاد دانشگاه در ادامه گفت: «عشق یک موضوع خودخواهانه و به عبارتی خودخواهی محض است. ما نام عشق را به دگرخواهی تغییر دادیم، در حالی که در عشق، عقلانیت و محاسبه وجود دارد. شما هیچ گاه عاشق یک فرد درمانده و از نظر جسمی و فیزیکی معلول و ناتوان نخواهید شد. به طور معمول در عشق ابتدا منافع شخصی و تناسبها را میسنجیم، سپس عاشق میشویم. در امر عشق ممکن است محاسبات خیلی مغناطیسی و سریع اتفاق افتد و گمان کنیم که امری محاسبه نشده است، در حالی که امری کاملاً سنجیده شده است. هیچ کدام از شما عاشق یک رفتگر خیابان نخواهید شد، چرا که محاسباتی در کار است، در عشق عقلانیت است. در عشق به کودک، نیز عقلانیت وجود دارد. همانطور که دکتر رحیم محمدی فرمود یکی از خودخواهیهایی که وجود داشت این بود که فرزند عصای دست است و اگر کودکی این چنین نبود عاق میشد. بنابراین ممکن است به طریق اولی فرزند پذیری در دورههای تاریخی جنبه های خودخواهانه داشته باشد. مثلاً در دوران باستان به اسم فرزندخواندگی، فرزندانی که پذیرفته میشدند، به عنوان نیروی نظامی تربیت میکردند و در جنگها آن ها را جلو میفرستاند و کشته میشدند. در چین و هند برخی افراد
بیفرزند، فرزند میپذیرفتند. هندیها اعتقاد داشتند اگر پس از مرگ، مراسم آتش زدن و تدفین به خوبی صورت نگیرد، وارد بهشت نمیشوند. بنابراین فرزند پسری به عنوان فرزند خوانده میپذیرفتند تا این عمل به خوبی صورت گیرد و بتوانند پس از مرگ وارد بهشت شوند، این در حالی بود که معتقد بودند اگر فرزند دختر این کار را انجام دهد وارد بهشت نمیشوند. بنابراین یکی از دلایل دورههای تاریخی فرزندپذیری، جنبههای انسان دوستانه نبود، بلکه بیشتر جنبه خودخواهانه داشت و به منظور ادامه حیات اخروی فرد بود. در دورههای میانه، بحث استثمار و سرمایهداری پیش آمد. چارلز دیکنز در کتاب آرزوهای بزرگ به بحث فرزندپذیری برای استفاده از کودکان به منظور بهرهکشی از آنها و جیبزنی، کیف قاپی و زندگی مشقت بار این کودکان پرداخته است. تا همین اواخر، در فیلم مغزهای کوچک زنگ زده که پخش شد کودکان را نیز به منظور بهرهکشی از آنان میپذیرفتند و پرورش میدادند که این نوعی فرزندپذیری است».
این جامعهشناس در خصوص اهداف فرزندآوری مدرن گفت: «همانطور که دکتر رحیم محمدی اشاره کردند شیوه دیگری که در دوره مدرن گسترش یافته است این است که خیلی افراد تمایلی به فرزندآوری ندارند، لذا در زندگی خود وارد یک دوره بیمعنایی و از خود بیگانگی شده اند. بحرانهای انسانی، دامن این افراد را گرفته و برای رفع این وضعیت، اقدام به فرزندپذیری میکنند. فرزندپذیری شخصی مانند آنجلینا جولی با ما متفاوت است. مثلاً در ایران شخصی با وجود چند فرزند که متعلق به خود فرد باشد، اقدام به فرزندپذیری از اقلیتها یا سیاهپوستان نمیکند. انگیزههای فرزندپذیری منجر به ایجاد چاههایی برای کودکان میشود چرا که انگیزههای فرزندپذیری ما خیلی انسانی و دگرخواهانه و الهی نیست، بلکه بسیار خودخواهانه است. در راز بقا میبینید که حیوانات برای بقای ژنهای خود می جنگند و برای دستیابی به این هدف حاضر به کشتن رقیب خود هستند تا بتوانند در فرآیند فرزندآوری، ژن خود را توسعه دهند. این غریزه طبیعی ما در جامعه است به این معنا که بخشی از انسان با حیوان مشترک است. انسان نیز تمایل به توسعه ژن خود دارد و برای دستیابی به این هدف و ادامه خود حاضر به کشتن دیگری
است. انسان در این بخش با حیوانات اشتراک دارد. گورخرها و شیرها برای بقا و توسعه ژن خود، فرزند جنس ماده را می کُشند تا بتوانند ژن خود را توسعه دهند. در میان ما نیز این غریزه و جنبه حیوانی و نسبت با طبیعت وجود دارد که منجر به پایداری ژن و نسل میشود. تمایل به بقا و ادامه نسل و توسعه ژن از طریق فرزند، فامیل و نسل، یک رویکرد هستیشناسانه است، به این معنا که به لحاظ هستیشناسانه میخواهیم ادامه پیدا کنیم. یک بحث روانشناسی هم تحت عنوان والد و عاشق وجود دارد، بدین معنا که فرد به والد بودن و عشق ورزیدن تمایل دارد که این امر کاملاً خودخواهانه است. اگر فرزندی جنبههای خودخواهی والدین را ارضاء نکند، رانده میشود. در بحث عشق و ایثار هم این گونه است. بسیاری از جنبههای انسانی که مدعی آن هستیم، خیلی خودخواهانه است».
فرزندپذیری خودخواهی است؟
قرهقانی بیان کرد: «آیا فرزندپذیری، الهی، متعالی و نوعی از خود گذشتگی و ایثار است یا نوعی خودخواهی است؟ اگر به جنبه های خودخواهی این موضوع بیشتر فکر کردیم، باید خیلی مراقب باشیم و این موضوع را آسیب شناسی نماییم که یک انسان خودخواه ممکن است با یک کودک پذیرفته شده چه کند و چه اتفاقی رخ دهد؟! مسائل و مفاهیم اساسی در این بحث وجود دارد. ما تمایل به توسعه و پایداری ژن و خویشاوندی با افراد دیگر داریم. این مسئله، خودخواهی و در عین حال مشروع، طبیعی و تاریخی و قابل قبول است. زمانی که شما به خانواده بیولوژیکی نیاز دارید، والدین و اقوام مربوط به خود را میخواهید. درخت زندگی خود را می خواهید که سبز کنید. درخت زندگی برای کودکان پذیرفته شده، خشکیده است و آنها دارای یک درخت واقعی نیستند، بلکه یک درخت مصنوعی جایگزین آن شده است چرا که پیوند بیولوژیک آنها گسسته شده است. بحرانی که این کودکان با آن روبهرو هستند، گم شدن هویت آنها است. هر فردی دارای یک تاریخچه بیمارستانی و زایمان است. آن کودکان به تاریخچه بیمارستانی خود علاقه دارند. علاوه بر آن از جنبه بهداشت و سلامت نیز مهم است و به نوعی دفترچه سلامت فرد به شمار میرود که
نشان دهنده مشکلات و مسائل فرد از بدو تولد است. همچنین نشان می دهد فرد چه تواناییها و مشکلاتی دارد. والدین کودکان پذیرفته شده، این کودکان را با جملاتی مثل «تو از آسمان آمدی»، «تو را به ما دادند» و یا «بچه خود ما بودی» میفریبند. این امر بعدها مشکلاتی ایجاد میکند و گاهی منجربه خودکشی میشود، گاهی اوقات افراد به طور حریصانهای به دنبال شباهتهای ظاهری مثل رنگ چشم و غیره بین فرزندان و والدین میگردند. اگر این شباهت را نیابند دچار پریشانی و استرس میشوند، چرا که میخواهد شخصی وجود داشته باشد که شبیه آن باشند و از ژنی که آمده شباهتها و همانندیها و پیوندها را درآورند. این ضرورت هستیشناسانه یک انسان است که در این فرایند گم میشود. هنگامی که هویت گم شود، انسان دچار استیصال خواهد شد. در جامعه شناسی بحرانهایی سر راه فردی که دچار استیصال شده قرار میگیرد که به این بحرانها چند واکنش نشان داده میشود؛ یا منزوی و معتاد میشود؛ یا افسرده و ناراحت و به دنبال کار خلاف می رود. به عبارت دیگر، فرد تسلیم نمیشود، اما خلافهای فعالانه و انتقامجویانه و نفرتانگیزانه انجام میدهد و یا سر به شورش میزند. این وضعیت برای
انسانی که دچار از خودبیگانگی، بیهویتی و بیریشگی میشود، این عواقب را در پی دارد. همان فرد این رفتارها را به جامعه باز میگرداند. سالهای پیش بیجه به شیوه بی رحمانه بیش از بیست کودک را کشت. هنگامی که از وی پرسیده شد تا چه زمانی قصد چنین کاری را داشتی؟ پاسخ داد تا زمانی که حتی صد کودک را نیز میکشتم این کار را ادامه میدادم. بعدها گفته شد که بیجه، فرد بسیار باهوشی بود».
آیا فرزندخواندگی فاجعهبار است؟
بحرانی که این کودکان با آن روبهرو هستند، گم شدن هویت آنها است. هر فردی دارای یک تاریخچه بیمارستانی و زایمان است. آن کودکان به تاریخچه بیمارستانی خود علاقه دارند. علاوه بر آن از جنبه بهداشت و سلامت نیز مهم است و به نوعی دفترچه سلامت فرد به شمار میرود که نشان دهنده مشکلات و مسائل فرد از بدو تولد است. همچنین نشان می دهد فرد چه تواناییها و مشکلاتی دارد. والدین کودکان پذیرفته شده، این کودکان را با جملاتی مثل «تو از آسمان آمدی»، «تو را به ما دادند» و یا «بچه خود ما بودی» میفریبند. این امر بعدها مشکلاتی ایجاد میکند و گاهی منجربه خودکشی میشود،
وی در ادامه گفت: «کودکانی که اخیراً به داعش پیوستند کودکانی بیهویت و پذیرفته شده جهان شرق و جهان اسلام در اروپا بودند. یعنی نگهداری و حمایت شدند اما بیهویت شدند و دچار بحران هویت بودند. لذا از جامعه ای که در آن زندگی میکردند و جامعه که آن ها را پذیرفته بود، نفرت داشتند. دلیلش هم این بود که اروپا پدیدار شناسی این موضوع را انجام نداد. اگر ما در مورد فرزندخواندگی این کودکان پدیدارشناسی انجام ندهیم، کسانی را پرورش خواهیم داد که شبهای تاریک، تنها سر به بالین و دارای محرومیتها و ریشه خشکیده و درخت بر باد رفته و هویت فراموش شده، خواهند بود. این امر میتواند به انواع آسیبها تبدیل شود و در نهایت منجر به اعتیاد، خودکشی، جرم و جنایت، بزه و قتل و غیره شود. در اروپا کودکانی که جذب داعش میشدند، شادمانانه حاضر بودند بمیرند. زیرا در اروپا دچار بیهویتی شده بودند و داعش به آن ها هویت داده بود. داعش به این کودکان اسلحه و چاقو می داد و آن ها را به کنشگری تشویق میکرد و به آن ها لقب قهرمان میداد. آنها نیز با شادمانی این کار را انجام میداند. این تحلیل بحران هویت آن جوانان و همچنین زنهایی است که خود را به دردسر
انداختند. باید چالههای بحث خیریه و چالههایی که ممکن است بر سر راه مؤسسه عالی و باشکوهی مثل مشیز و انواع خیریهها و کارهای خیر دیگری وجود دارد، را بشناسیم. ما نمیتوانیم اجازه دهیم که این کودکان فقط فوتبال بازی کنند و تنها جای تمیز و غذای خوب به آنها دهیم و از آنها فیلم بگیریم. بلکه این کودکان نیاز به پدیدارشناسی دارند. باید آن روی هویت و زندگی و بحرانهای این کودکان کشف شود. باید به موازات پرورش تن و حفظ تن و ایجاد سرپناه، مسئله حفظ روان آن را حل کنیم. این کودکان در جامعه دچار انگ شدهاند و به نوعی داغدار هستند. در قدیم برای شناسایی کسانی که اقلیت بودند و یا قرار بود زیر دست باشند و یا به بردگی گرفته میشدند، به آنها داغ میزدند تا بدانند صاحب آنها کیست و به عبارتی با آن افراد مانند حیوان رفتار میکردند. امروزه «تاتو» یک امر مصطلح است، اما در قدیم حکم علامتگذاری برای شناخته شدن بود. در قدیم گوش میبریدند و اقدامات وحشیانه دیگر. اما انسان را داغدار میکردند تا فرد نتواند هویت خود را تغییر دهد و این انگ را داشت که متعلق به یک فرد دیگری است. انگ خوردن این روزها به صورت انگ روانی، انگ ریشه، انگ هویت، انگ
ژن و ژنتیک و ناپیدایی و نامعلومی ژن، نوعی داغداری و عزای بزرگی است».
عزاداری کودکان بیسرپرست
این جامعه شناس بیان کرد: « کودک بدون پیوند ژنتیک و ابهام ژنتیکی و بدون پدر و مادر، اقوام و بدون روابط خونی، یک کودک داغ دار و عزادار است. این مطالب، حاکی از مطالعات مختلف است که رفرنس همه آنها موجود است. در دوره جدید از این داغداری استفاده میشود. هنگامی که میخواهند فرد را از لحاظ سیاسی و قدرت منفعل کنند، به او انگ میزنند. این انگ میتواند در هر نوعی وجود داشته باشد. انگ این کودکان نداشتن پدر و مادر و مجهول بودن هویت و ژن و اصالت حیاتی و وجودی آنها است. این افرد به شدت در معرض خطر انواع آسیبها و خودکشی قرار دارند. شاید حتی تصور این موضوع دشوار باشد که اگر خود ما را لحظهای جای این کودکان قرار دهند چه اتفاقی رخ میدهد. آن کودک سالهای متوالی عمرش و با تمام وجود و سلولهای بدن رنج کشیده است. بر ماست که برای کشف احساسات این کودکان رنج کشیده تلاش کنیم. بنابراین در بحثهای انگ خوردگی، پیوندهای ژنتیکی و خونی از بین میرود. در مدرسه او را نشان میدهند که این کودک پدر و مادر ندارد و خیلی ضعیف میشود. این کودکان از مدرسه گریزان میشوند. این افراد به حاشیه جامعه، مدرسه و اقوام رانده میشوند. یک کودک پذیرفته
شده، هنگام شرکت در مهمانی قطعاً نمیتواند هم بازی کودکان دیگر باشد و به گوشهای پناه میبرد. این امر نیاز به پدیدارشناسی دارد. این کودکان دائماً به دنبال پیشینه خود میگردند. تحقیقات حاکی از این است که این کودکان دائماً به دنبال پدر و مادر و بیمارستانی که در آن به دنیا آمدهاند و اثری از گذشته خود هستند و هیچ دغدغهای بزرگتر از این برای آن ها وجود ندارد. همه جا این موضوع انسانی است، اما زمانی که فرهنگی میشود و در شرایط ایران قرار میگیرد بدتر میشود. فاجعه بشری در آینده، شبیهسازی و کلونینگ (فراهم کردن نسخههای متعدد از یک ژن منفرد) و مشابه سازی و تربیت کودکان میلیونی تک ژنی و تقویت شده و مثلاً سرباز است. بحثهای کلونینگ، سی سال است که به نتیجه رسیده و اخلاق مداران از این امر جلوگیری کردند. کلیسا به شدت جلوی آن ایستاده و بشریت میخواهد از آن جلوگیری کند چون کاملاً غیراخلاقی و بحرانی است. همچنین مطالعات حاکی از این امر است که کودکان، دارای مقدار زیادی انگ هستند. در برخی مطالعات گفته شده ۴۰ تا ۴۵ درصد کودکانی که حمایت و نگهداری شدهاند، مشکل رفتاری دارند و این خود یک انگ است. این افراد در مدرسه، خانواده و
جامعه دارای مسئله هستند. کودکان پذیرفته شده پشت سر هم انگ میخورند. تحقیقات دیگر حاکی از این امر است که ۹۰ درصد والدینی که این کودکان را پذیرفتهاند، به عنوان خوشبخت و خوششانس و غیرخود خواه تلقی شدهاند. به عبارتی کودکان انگ خوردند و در کنار آن از پدر و مادرها تعریف و تجلیل شده و گفته شده که افراد خیرخواه و خوش شانسی هستند، اما نگاه به این کودکان، مسئله دار است».
بحران مادر و پدری که فرزندی از خود ندارند!
محمدی قره قانی در خصوص اهداف و مشکلات خانوادههایی که فرزندپذیری دارند، گفت: « اگر نسبت به پشت پرده احساسات والدینی که فرزندی را میپذیرند، پدیدارشناسی انجام دهیم متوجه میشویم که این پدر و مادرها نیز دچار بحران هستند. در ایران چنین فرهنگ و افرادی مثل آنجلینا جولی ـ که با وجود چند فرزند که متعلق به خود اوست و در عین حال چند فرزند دیگر را پذیرفته است ـ وجود ندارد. معمولاً کسانی فرزندخوانده قبول میکنند که خودشان نتوانستهاند صاحب فرزند شوند. این افراد دچار بحرانهای پدیدارشناسانه بسیار احساسی و روانی هستند. فرد، ننگ این امر را که نتوانسته پدر یا مادر شود، با خود حمل میکند. شاید این گونه باشد و چون فرزندی را پذیرفته دیگران او را خوشبخت توصیف کنند، اما این داغ همیشه با او حمل میشود که نتوانسته ژن خود را توسعه دهد و در واقع ژنی را به عاریت گرفته است. این پدر و مادر دچار بحران هستند. مادری که فرزند پذیرفته، رابطه مادر و فرزندی از لحظه شکلگیری جنین و دوران باشکوه حاملگی و زایمان و تجربه بیولوژیک و بزرگ شدن را احساس و تجربه نمیکند. برای یک کودک تا قبل از دوازده سالگی مقدار زیادی فرآیندهای مادرانه و احساسی
وجود دارد. این ها افرادی هستند که باید به دردها و رنجهای آنها با نگاه پدیدارشناسانه بررسی شود. دوران بزرگ کردن کودک و همه تجربهها و شب نخوابیها را مادران دوست دارند و تجربههای آن بینظیر بوده و باز هم میخواهند تجربه کنند. اما در فرزند خواندگی، پدر و مادرها نیز دچار بحران هستند. آن ها نیز باید پدیدارشناسی شوند و انکشاف وضعیتشان در پشت پرده خانواده و درهای بسته باید انجام گیرد. آن افراد نیز استرس دارند و به این موضوع فکر میکنند که اگر کودکی را بپذیرند آیا او را دوست خواهند داشت ؟! این مسئله خود یک بحران است. یکی دیگر از ترسهایی که همراه این والدین است این بوده که کودک دارای ژن بزهکارانه باشد که هست. امیدوارم انگ به کسی نزنم».
معمولاً کسانی فرزندخوانده قبول میکنند که خودشان نتوانستهاند صاحب فرزند شوند. این افراد دچار بحرانهای پدیدارشناسانه بسیار احساسی و روانی هستند. فرد ننگ این امر را که نتوانسته پدر یا مادر شود، با خود حمل میکند. شاید این گونه باشد و چون فرزندی را پذیرفته دیگران او را خوشبخت توصیف کنند، اما این داغ همیشه با او حمل میشود که نتوانسته ژن خود را توسعه دهد و در واقع ژنی را به عاریت گرفته است. این پدر و مادر دچار بحران هستند.
وی در پایان بیان کرد: «صحبتهای من حاصل تحقیقات اجتماعی است. دوستان روانشناس و روانپزشک معتقدند کسانی که در بهزیستی و سر راه گذاشته شده اند دارای ژن های خطرناک هستند. چون پدر و مادر بزهکار بوده و کودک را به هر دلیلی سر راه گذاشتند، دارای ژنهای خیلی خوبی نیستند. پدر و مادر، این بحرانها را هم دارد که آیا من این فرزند را دوست خواهم داشت؟ آیا این بچه از پدر و مادر بزهکاری نبوده است؟ مسئله مهم دیگر، آینده این کودکان و مدرسه رفتن آنها است. اگر این کودکان در مدرسه بحران بسازند والدین این افراد باید توضیح دهند که این یک کودک پذیرفته شده است. در خانوادهها برخی این که کودک پذیرفته شده است را میدانند و برخی نمیدانند. کسانی که متوجه این موضوع میشوند، نگاههایشان چگونه باید هضم شود و همه این موارد بحران است. در مجموع توصیه شده که هویت بیمارستانی کودکانی را که میپذیرید، پاک نکنید و از بین نبرید. اجازه دهید آن ها به دنبال هویت خود بگردند و هویت ژنی خود را پیدا کنند. باید با این موضوع آداپته شویم که بگذاریم بچه ها پدر و مادر واقعی خود را بشناسند و بگذاریم خودشان انتخاب کنند. اگر این گونه باشد میتوانیم بگوییم این
یک شبه خانواده پویا است. این عالیترین وجه ممکن است که کودکان، شما را انتخاب کنند، اما در عین حال پیوندهای خود را بشناسند. نباید سابقه ژنتیکی بیولوژیکی کودکان را منهدم کنیم. ما باید جهت مقابله با استرسهای فراوانی که در این راه وجود دارد و فشارهای اجتماعی منبعث از فرزندپذیری، برای پدر و مادر پذیرنده این کودکان توانمندسازی و آموزش مهارت را راه اندازی کنیم. مشاورههای روانشناختی و مهارت مواجهه با مشکلات را به پدر و مادرها و شبه خانوادهها آموزش دهیم و بدانیم که پدر و مادرانی که این کودکان را میپذیرند انگ و استرس را تحمل میکنند. نگران آینده هستند و به شدت نیازمند کمک هستند. اگر سازمان بهزیستی و سازمان های دیگر و خیریه هایی مثل مشیز، توجه به پدیدارشناسی وضعیت کودکان و والدین را این گونه انجام دهند بعد از این که فرزندان را به این والدین سپردید آن ها را رها نمیکنند و همچنان آن ها را حفظ میکنند، تا امکان رشد برای انسان های پویاتری وجود داشته باشد».
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼