رویاهای دوران کودکی، چگونه تحقق پیدا می کند؟
یکی از بزرگترین مسئولیتهای والدین این است که به کودکان خود بیاموزند که باید رویاهایشان را جدی بگیرند و در راه رسیدن به آن آرزوها و رویاها تلاش کنند.
یکی از مطالبی که در بیشتر مراکز آموزشی، آموزش داده نمی شود، لزوم و اهمیت تحقق رویاها است! رویاهای همه افراد خصوصا رویاهای کودکان و نوجوانان.
همه ما از کودکی رویاهایی در سر داریم که میخواهیم آنها را محقق کنیم، اما به مرور و با گذشت زمان، برخورد خانواده و اطرافیان و حتی مربیان و آموزشدهندگان به گونه ای میشود که گویی رویاهای ما، بیهوده و بیمعنایند و باید زندگی معمولیای را ادامه بدهیم که آنها پیمودهاند و در آن اثری از رویاهایمان نیست.
در حالی که یکی از بزرگترین مسئولیتهای والدین این است که به کودکان خود بیاموزند که باید رویاهایشان را جدی بگیرند و در راه رسیدن به آن آرزوها و رویاها تلاش کنند.
اگر پدر یا مادر هستید سعی کنید این مسئولیت خود را به درستی انجام بدهید و به فرزندان خود کمک کنید علاقهها و استعدادهای خود را بشناسند، به رویاها و آرزوهایشان بها بدهید و از همان کودکی آنها را در مسیرهایی هدایت کنید که مطابق با علائق و توانمندیهای آنها است.
به هیچ وجه آنها را به سمت آرزوها و توقعات خودتان هدایت نکنید و تفاوتهایی را که با شما و آرزوهایتان دارند، به رسمیت بشناسید.
وقتی فرزندتان از آرزوها و رویاهایش حرف میزند او را تشویق کنید که به چیزهای مشابه هم فکر کند و با هم کشف کنید که بخش جذاب آن آرزو برای او کدام بخش است و آن بخش در چه فعالیتهای دیگری هم محقق میشود؟
هرگز توی ذوقش نزنید و به او نگویید تو کجا و این حرفها کجا؟
چنین عباراتی، متاسفانه خلاقیت و اشتیاق فرزندانتان را کور میکند.
سعی کنید با او صحبت کنید و بفهمید چه چیزی در آرزوهایش برایش کشش ایجاد میکند و او را راهنمایی کنید تا مشابه آن کشش را در فعالیتهای دیگر هم بازیابی کند.
حتما شما هم سرگذشت بزرگان و افراد مشهور و موفق را خواندهاید که برای تحقق رویاهایشان تا چه حد تلاش کردهاند و گاهی موانع و سدهای بسیاری را پشت سر گذاشتهاند.
بیشتر ما تحقق رویای بزرگان را بعد از موفقیت آنها میخوانیم یا فیلم آنها را مشاهده میکنیم، در حالی که کسانی که همراه با آنها بودهاند میدانند که هیچ موفقیتی آسان به دست نیامده است و این هم نکته دومی است که به عنوان مادر و پدر باید به فرزندان خود بیاموزیم.
این که برای موفقیت و تحقق آرزوهایشان باید به سختی تلاش کنند و تسلیم مشکلات نشوند.
یکی از انیمیشنسازهای بزرگ تعریف میکند زمانی که او یک بچه مدرسهای بود، در کلاس نقاشی، معلمش او را موظف کرد تا چند شاخه گل نقاشی کند.
او پس از نقاشی گلها، در وسط هر کدام نیز یک صورت کشید.
امروزه میتوان از این کار به عنوان یک جوهره یا نبوغ نام برد، ولی معلم او اصلا تحت تأثیر این کار قرار نگرفت و اصلا حدس هم نمیزد که این کودک در آینده، به یکی از مشهورترین هنرمندان جهان تبدیل شود.
برای موفقیت فرزندانتان به این موارد توجه کنید
باز گذاشتن دامنه تصورات
به فرزندانتان بیاموزید دامنه تصورات خود و رویابافیهای خود را گسترش دهند و از محدود کردن دامنه تصوراتشان خودداری کنید.
توان ریسکپذیری
فرزندان ما باید یاد بگیرند که ریسکها و خطرکردنهای حساب شده و عقلایی داشته باشند تا بتوانند به آرزوهای خود دست پیدا کنند. آنها را از ریسک کردن نترسانید، بلکه در تصمیمگیریهای سخت کمک حال آنها باشید.
تلاش برای تحقق رؤیاها
تا زمانی که رؤیاها به واقعیت تبدیل نشوند، به همان صورت خیالی باقی خواهند ماند، ولی این کار به این آسانیها هم نیست و همانطور که گفتیم نیازمند تلاش و کوشش است.
متاسفانه بسیاری از اطرافیان فرزندان ما نسبت به موفقیت فرزندان ما بدبین و شکاک هستند.
این ماییم که باید با درایت و تشویق بذرهای بدبینی را از ذهن فرزندانمان پاکسازی کنیم.
بخشی از زندگینامه یک فرد موفق
در اینجا برایتان بخشی از زندگینامه کوتاه یکی از افراد موفق به نام دنیس ویتلی را انتخاب کردهام که خواندن آن خالی از لطف نیست.
او به وضوح به نقش والدیناش در زندگی و موفقیت خود اشاره میکند.
نقشی که به نظر من هیجانانگیز و جالب است.
«زمانى که کودکى بیش نبودم، عادت به تظاهر کردن داشتم.
کتابهاى داستانم مرا کمک مىکردند تا تظاهر کنم که شخصیتهاى خیالى که توانایى فوقالعادهاى داشتند، هستم و تمام این نقشها در یک پسر بچه ریز نقش جان مىگرفتند و تحقق مىیافتند.
تظاهر مىکردم که پدرم به جنگ نخواهد رفت.
تظاهر مىکردم که رفتار پدر و مادرم با هم بسیار خوب است و گرفتار بىپولى نیستند.
من در شهر ساندیگو در ایالت کالیفرنیا به دنیا آمده و بزرگ شدم.
در آن سالهایى که رکود اقتصادى آمریکا را فرا گرفته بود و پس از آنکه جنگ جهانى دوم آغاز شد، مانند بسیارى از هم سن و سالهاى خود، تکهاى مقوا در ته کفشهاى خود مىگذاشتم تا از راه سوراخهاى کف کفش، جورابهایم سوراخ نشوند.
چه کفشهایى داشتم! یک جفت گالش که کفش مدرسهام هم بودند و براى شرکت در مراسم کلیسا نیز مورد استفادهام قرار مىگرفتند.
ما خانواده فقیرى بودیم، ولى مادرم استعداد عجیبى داشت که ما را با سر و وضعى مناسب و مانند پولدارها بیاراید.
مادرم حتى مىتوانست از فقر هم یک کمدى و طنز بسازد.
پدرم نیز تخیلات جالبى داشت. مثلا چراغ اتاق مرا به گونهاى خاموش مىکرد که گویى دارد چراغ اتاق را جادو مىکند و مىگفت: «هر قدر که خودت بخواهى، این اتاق و تمام دنیا تاریک مىشوند، زیرا تنها دنیایى که تو مىشناسى، همان دنیایى است که با چشم مىبینى.
دنیا متعلق به تو است تا هر طورى که مىخواهى نگاهش کنى».
آنچه پدرم سعى داشت به من بگوید این بود که اگر تو بخواهى، دنیا هنگام خوابیدنت از حرکت مىایستد و هرگاه صبح از خواب بیدار شدى، هر طور که بخواهى مىتوانى به دنیا بنگرى، اگر شاد از خواب برخیزى دنیا نیز شاد خواهد بود.
اصلا مهم نیست که در دنیا چه مىگذرد، آنچه مهم است این است که تو چگونه دنیا و وقایع آن را ببینى.
او سعى داشت تا چشمان من این گونه دنیا را تصور کنند که هر لحظه دنیا در حال تغییر است و بزرگتر مىشود و در هر لحظه فرصتها و وقایع خوبى رخ مىدهند.
او به من آموخت که زیبایى و زشتى، هر دو به نگاه بیننده بستگى دارند.
در همین حال، همیشه در حال کشف گوهرهاى نهان حقیقت و تعقل بودم که در بطن افسانهها و تخیلاتم بودند.
شاید بتوان گفت که بزرگترین مردى که افسانه را به حقیقت تبدیل مىکرد، والت دیسنى بود.
قهرمان او، به من آموخت که باید ایمان داشت.
زمانى که باور داشته باشیم که ایمان ما قدرت انجام هر کارى را به ما مىدهد، دیگر نیازى به سحر و جادو و شانس نداریم.
مادربزرگم نیز برایم کتاب مقدس مىخواند و قوانین طلایى، و ایمان را به من آموخت، او به من آموخت که به بدرفتارى بچههاى مدرسه و تمسخرهاى آنها توجهى نکنم، بلکه با آنها آنگونه رفتار کنم که دوست دارم آنان با من رفتار کنند، و من نیز همیشه همینطور عمل مىکردم.
من آموختم چیزهایى که سد راه انسان در رسیدن به اهدافش مىشوند، مىتوانند پلههاى مفیدى در راه رسیدن به همان اهداف باشند.
همیشه این گفته پدرم را در مورد چشمها و نور به خاطر دارم که مهم نیست چه مىبینم، مهم آن است که چگونه مىبینم.
براى همین هم حتى در مقابل لقب تمسخرآمیزى که همکلاسىهایم به من داده بودند با خود عهد کردم آن را نیز زمینهاى براى رشد موفقیت قرار دهم، سعى کردم کارت آفرین بگیرم و تمام نمرههاى ۲۰ را از آنِ خود کنم.
این کار ساعتها مطالعه مىخواست و ایمان و دانشى محکم را طلب مىکرد، اما من این ملزومات را از پدر، مادر و مادربزرگم آموخته بودم تا در مقابل فشارهاى شدید مقاومت کنم.
نمىدانید چه لذتى داشت وقتى به عنوان دانشآموز نمونه، با دریافت تقدیرنامه و سمت نمایندگى دانشآموزان قبول شدم.
این در حالى بود که من دانشآموزى با قد و قواره کوچک بودم از خانوادهاى متوسط و با گوشهاى بیش از حد بزرگ.
در آغاز جنگ کره، هنگامىکه از دبیرستان فارغالتحصیل شدم، فرصتى پیش آمد تا به شهر اناپولیس بروم.
در آن هنگام خود را مانند پینوکیو، عروسکى چوبى که از قالب خود بیرون آمد و حیات یافت، احساس مىکردم.
درست همانطور که براى پینوکیو پیش آمد، من هم مغرور و خودبین شدم.
انتظار داشتم که خیلى سریع با معدل 20 دانشکده آناپولیس را تمام کنم و کاپیتان کشتى شوم، آن هم ناو هواپیمابر.
خود را قادر به همه کار مىدیدم و در توانایى خود اغراق مىکردم.
سعى داشتم همه چیز را از سر راه خود بردارم تا به هدف برسم و در نهایت از راه راست منحرف شدم.
به دنبال کارى گشتم تا استحکام شخصیت مرا دوباره آشکار کند و مرا به همان حالت اول، یعنى به حالت یک ملوان ساده انسانى درست برگرداند.
در سالهاى آخر تحصیل در آناپولیس به تلاش خستگىناپذیر خود ادامه دادم.
درس خواندم. رژه رفتم، در دسته سرود شرکت کردم، به گروههاى ورزشى پیوستم و به این ترتیب تمام آن افسانهها و تخیلات دوران کودکى را در کار، زندگى و یافتن حقیقت به کار بردم.
بیش از 30 سال به مطالعه، آموختن و تدریس روشهاى کسب موفقیت و بهترین شدن پرداختم.
عدهاى مرا فرشته بخت خود مىنامند، مرا صاحب ندایى مىدانند که همیشه در گوششان دستور به درستى و کشف حقیقت مىدهد و از آنها مىخواهد که هرگز دست از تلاش برندارند تا به هدف برسند.
تلاش من براى پاسخ گفتن به این سؤال که چه چیز باعث مىشود تا یک انسان، شخصى مفید و موفق باشد، تا سال 1955 که از آناپولیس بیرون آمدم ادامه یافت.
پس از آن به مدرسه پن ساکولا رفتم تا خلبان نیروى دریایى شوم.
شرح اینکه چگونه به آنجا رفتم و از مشورتهاى بسیار بهرهمند شدم و بعد به مؤسسه تحقیقات بیولوژیک سالک رفتم و در نهایت به عنوان نویسنده، سخنران و برگزارکننده سمینارهاى متعدد مشغول به کار شدم، خود داستانى است که بماند.
در سال ۱۹۷۸، نوار کاستى به نام «روانشناسى موفقیت» تهیه کردم که در نوع خود پرفروشترین برنامه سمعى در دنیا شد.
فروش نوار کاست فوق بیش از حد انتظار من بود.
در بین تمام اقشار مردم در سراسر جهان، یک مأموریت داشتم: از میان بردن باورهاى غلط و افسانهها در مورد موفقیتهاى کوچک و بىارزش و آموختن حقایق ابدى و آنچه موفقیت واقعى را در تمام عمر مىسازد.
کلید موفقیت، تشخیص یک باور غلط و تمیز دادن آن از حقیقت است. در این راه همیشه باید تلاش کنید، استراحتى در کار نیست».
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼