۲۲۴۸۰
۶۸۱۳
۶۸۱۳
پ

قصه های خواب کودکانه، داستان قاصدک

دخترک روی ایوان کنار پنجره نشسته بود و به حیاط نگاه می‌کرد . ماهی کوچولوهای قرمز در حوض آب بازی می‌کردند و گویا مانند پرگاری دایماٌ به دور خود دایره می‌کشند . درخت کهنسال باغچه شاخ و برگ‌َش را بروی حوض آویزان کرده بود و گویا انگار نمی‌خواست خورشید خانم روی ماهی‌ها را ببیند

همشهری آنلاین: دخترک روی ایوان کنار پنجره نشسته بود و به حیاط نگاه می‌کرد . ماهی کوچولوهای قرمز در حوض آب بازی می‌کردند و گویا مانند پرگاری دایماٌ به دور خود دایره می‌کشند . درخت کهنسال باغچه شاخ و برگ‌َش را بروی حوض آویزان کرده بود و گویا انگار نمی‌خواست خورشید خانم روی ماهی‌ها را ببیند‌. خورشید خانم هم که دید درخت پیر به او اجازه نمی‌دهد با ماهی کوچولوها بازی کند عصبانی شد اخمی کرد به خود تکانی داد قهر کرد و آهسته آهسته به پشت کوه رفت‌. خورشید خانم که رفت حیاط کم کم سرد شد و گویا باد هم از این وضعیت استفاده کرد مثل فرفره جادو از راه رسید برسردرختان و گل‌های باغچه فریادی کشید و تمام برگ‌هایی را که مادر آب و جارو کرده بود و در گوشه حیاط جمع کرده بود پخش و پلا کرد‌. ماهی‌ها ترسیدند و در گوشه حوض به هم چسبیدند‌ . بعد که حسابی از همه زهله چشم گرفت دور حیاط یک چرخی زد و بعد ناپدید شد . سارا کوچولو که بازهم از انتظار نتیجه‌ای نگرفته بود غمگین به حیاط پشت کرد و به سمت اتاق چرخید‌. مادربزرگ یک پایش را کنار جانماز سبزش دراز کرده بود ودر حالی که تسبیحش را در دست گرفته بود زیرلب ذکر می‌گفت‌ . نگاهی به چشمان معصوم و غمگین سارا انداخت‌ . گویا چشمان درشت سارا وقتی که غمگین بودند زیباتر می‌شدند . انگار گل‌های قرمز روی پیراهنش هم از غصه او غصه دار شده بودند و پژمرده بودند‌. سرش را به یک طرف گردن خم کرد و در حالی که زیر چشمی به مادر بزرگ نگاه می‌کرد گفت : عزیزجون امروز هم که قاصدکی نیومد‌. مادر در حالی که سینی چای در دست داشت و سراپا سیاه پوش بود از آشپزخانه پا به اتاق گذاشت و گفت کدوم قاصدک سارا جون . سارا گفت عزیزجون چند روز پیش گفته اگه دلت برای بابات تنگ شده یک قاصدک پیدا کن بعد هرچی که دوست داری به بابات بگی زیر گوش قاصدک خانوم بگو بعد فوتش کن تو هوا بعد قاصدکه میره حرفای تورو به بابات می‌گه بعد میاد و هرچی که بابات به اون گفته به تو می‌گه . منم به قاصدکه گفتم به بابام بگه زود‌تر برگرده . بیاد پیش من دلم براش تنگ شده ولی تا امروز هرچی منتظر شدم نیومد‌. سارا عادت داشت که موقع صحبت کردن زیاد از کلمه بعد استفاده کند گویا موقع حرف زدن دهانش بجای اینکه باز شود غنچه‌تر می‌شد‌. مادر به سارا گفت پس برای همین است که از صبح کنار پنجره نشستی و تکان نمی‌خوری . حالا دختر گُلم اگر حوصله‌ات سر رفته برو و با دختر نرگس خانم بازی کن بالاخره از بابات یک خبری میاد‌. سارا که اتاق را ترک کرد مادر نگاه معنی داری به مادربزرگ انداخت گویا در دل او را سرزنش می‌کرد که چرا به سارا وعده بیخود داده . مادر بزرگ که معنی نگاه او را فهمیده بود آهی کشید و گفت چاره‌ای نداشتم . دیروز که تو خانه نبودی بدجور دلتنگی می‌کرد . ناچار شدم این طوری دل خوشش کنم . می‌ترسم اگر بفهمد طاقت نیاورد‌. خلاصه آن روز هم گذشت و سارا بدون اینکه لب به شام بزند به رختخواب رفت‌. نزدیک سحر هوا تاریک روشن بود . سارا با صدای قرآن مادربزرگ ناگهان از خواب بیدار شد‌. در اتاق تا نیمه باز شد‌. عزیز جون شمایید‌. ناگهان در برابر چشمان حیرت زده سارا پدر وارد اتاق شد و اتاق سراپا غرق در نورشد‌. سارا کوچولو مات مانده بود‌. ناگهان به خود آمد و جستی زد و در آغوش پدر پرید‌. در حالی که دست‌های کوچکش را دور گردن او حلقه کرده بود صورت او را غرق در بوسه کرد‌ . بعد که از بوییدن پدرش سیر شد پایین آمد و گفت بابایی پیشم میمونی‌. پدر پاسخ داد نه عزیزم نمی‌توانم باید بروم‌. ولی هر وقت که دلت تنگ شد به قاصدک بگو من خودم را می‌رسانم‌. سارا کوچولو جواب داد کدام قاصدک بابایی‌. پدر کوله پشتی‌اش را برزمین گذاشت در آن را باز کرد و ناگهان اتاق پرشد از هزاران قاصدک که در اتاق می‌چرخیدند و نور افشانی می‌کردند‌ . سپس دربرابر چشمان سارا و در میان قاصدک‌ها پدر آهسته آهسته از در بیرون رفت و ناپدید شد‌. فضای اتاق هنوز پر بود از بوی عطر پدر


پ

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

مشاوره ویدیویی

    • اخبار داغ
    • جدیدترین
    • پربیننده ترین
    • گوناگون
    • مطالب مرتبط

    برای ارسال نظر کلیک کنید

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.