با فرزند چموش و حاضرجواب چگونه برخورد کنیم؟
آموزش دادن به کودکان برای شناسایی و مدیریت احساسات و ارائه توضیحات کافی و مناسب برای سن آنان به منظور پذیرش اشتباهات شان و یادگیری تحمل ناامیدی امری کلیدی است.
یکی از مواردی که میتواند باعث ناراحتی والدین شود، زمانی است که فرزندشان به اصطلاح در برابر آنان حاضر جوابی کرده و والدین شان را به چالش کشیده و یا از انجام کاری خودداری میورزند.
به گزارش فرارو به نقل از ال پائیس، "آنا موراتو" نویسنده مجموعهای از کتابهای کودکان با عنوان " وقتی بزرگتر میشوم، دوست دارم با احساسات ام چه کار کنم"؟ میگوید در صورت حاضر جوابی و نافرمانی فرزندان والدین ممکن است با عصبانی شدن، فریاد زدن یا تنبیه کردن از خود واکنش نشان دهند.
او میگوید:" این روش صرفا وضعیت را بدتر میکند یعنی کاری که آنان انجام میدهند از نظر احساسی منفجر میشود درست مثل بچه ها". موراتو در مورد اهمیت پردازش احساسات و معنای آنها صحبت کرده و میگوید:"هیجانات و احساسات زنگ خطرهایی هستند که بدن مان به ما اطلاع میدهد که چیزی ما را آزار میدهد و مهم است که یاد بگیریم به آنها گوش دهیم، آنها را احساس کنیم و یاد بگیریم چگونه آنها را کنترل کنیم".
آن نویسنده هم چنین ما را به عنوان بزرگسالان تشویق میکند که در کنار کودکان باشیم و به "آشوب عاطفی" نیافزاییم. او میافزاید:" برای کمک به آنان ما باید با آرامش احساسات شان را تایید کنیم و به آنان اجازه دهیم یاد بگیرند که میتوانند آن احساسات را کاهش دهند نه از طریق محرکهای بیرونی مانند فریاد زدن بر سر آنان، تنبیه کردن شان یا پاداش دادن به آنان برای توقف ابراز احساسات".
آن نویسنده توضیح میدهد که از این طریق کودکان این پیام را دریافت میکنند که باید تلاش کنند تا احساسات خود را بدون آسیب رساندن یا صحبت ظالمانه با اطرافیان یا خودشان تنظیم کنند و اگر چنین کردند باید قبول کنند که اشتباه کرده اند. همان طور که موراتو خاطرنشان میکند این فرآیند به صبر زیادی از جانب بزرگسالان درگیر موضوع نیاز دارد، زیرا با بلوغ مغز فرزندشان مرتبط است روندی که تقریبا تا ۲۱ سالگی ادامه مییابد.
موراتو هم چنین تصریح میکند که ممکن است عامل دیگری پشت این نوع رفتار وجود داشته باشد. در مورد خشم او معتقد است که ممکن است دلایلی وجود داشته باشد که توسط والدین مورد توجه قرار نگرفته باشد. او میگوید: "مهم است که سعی کنیم ریشه این احساسات و عواطف را برای حل آنها پیدا کنیم". علاوه بر این، او تاکید میکند که لازم است والدین بدانند که چگونه از نظر عاطفی خود را تنظیم کنند تا فرزندان شان بتوانند این کار را بیاموزند. او میگوید: "افراد شاد کسانی هستند که وقتی احساسات ناراحت کننده دارند میدانند چگونه آنها را پردازش کنند و سعی میکنند نگرش مثبت داشته باشند".
ضروری است که بزرگسالان روی کار کردن با احساسات و ناامیدیهای خود تمرکز کنند تا بتوانند به شیوهای مناسب و آگاهانه وقتی نوبت به ایجاد محدودیتها میرسد با فرزندان شان رفتار کنند.
بیشتر بخوانید: حرف گوش ندادن کودکان، راهکار
او توصیه میکند که این کار را با آرامش، پیوسته و با گفتگو انجام دهید و کارهای درونی و خودآموزی خود را در نظر داشته باشید. همان طور که آن متخصص توضیح میدهد کودکان ممکن است گاهی اوقات دلایلی را که چرا کاری که انجام داده اند خوب تلقی نمیشود درک نکنند. او استدلال میکند که ما به عنوان والدین نمیتوانیم رفتار آنان را از دیدگاه بزرگسالانه خود بدون توضیح دلایل ضروری بودن برخی چیزها و در نظر گرفتن سن و سطح درک کودکان اصلاح کنیم.
او میگوید:"ما بزرگسال هستیم بنابراین باید به آنان کمک کنیم. ما میتوانیم با توضیحات واضح به طوری که آنان یاد بگیرند که آن رفتارها را به بهترین شکل ممکن ادغام کنند این کار را انجام دهیم".
برای خاویر رویو مویا روانپزشک کودک و نوجوان تغییرات اخیر در مورد آموزش کودکان بسیار شدید بوده است. در دهه ۱۹۶۰ میلادی آموزش والدین بر مدلی از محدودیتهای بیش از حد و استفاده اغراق آمیز از اقتدارگرایی (که همان اقتدار نیست) متمرکز شده بود. در آن مدل نیازی به توضیح برای کودکان درباره دلایل تعیین محدودیت نبود و هرگونه مخالفتی با بیان عبارت "چون من گفتم" از سوی والدین حل میشد.
همان طور که رویو مویا توضیح میدهد این مدل بیشتر بر ترس متمرکز بود تا یادگیری سالم محدودیتهای معقول. از دید او افراط و تفریطهایی که امروز مدل آموزشی به آن رسیده میتواند تعجب آور باشد. برخی از والدین با بچههای سه تا پنج ساله خود طوری صحبت و مذاکره میکنند که گویی در سنین نوجوانی هستند بدون آن که از این واقعیت آگاه باشند که در آن سنین اکثر بچهها نمیخواهند گوش کنند یا به سادگی قادر به شنیدن نیستند.
همان طور که او اشاره میکند الگوی مبتنی بر یادگیری کودک مبنی بر این که اشتباه کردن بخشی از فرآیند یادگیری است ترجیح داده میشود. او میگوید: "برای مثال، اگر توافق شود که آنان در یک ساعت معین و به طور سیستماتیک به خانه بیایند اگر این کار را انجام ندهند کودک و والدین اش باید تصور کنند که هنوز به اندازه کافی مسئولیت پذیر نیستند. در این صورت آنان باید پیامدی متناسب با خطر آن رفتار را بپذیرند".
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼