۲۹۲۵۵
۱۲۳۲۷
۱۲۳۲۷

قصه شب کودک، نگهداری زرافه از بچه شیر

زرافه‏‌ی بزرگی برای نوشیدن آب به رودخانه نزدیک شد. او با دقت به اطراف نگاه کرد تا مبادا شیری در آن نزدیکی باشد. او بسیار مراقب بود؛


تبیان: زرافه‏‌ی بزرگی برای نوشیدن آب به رودخانه نزدیک شد. او با دقت به اطراف نگاه کرد تا مبادا شیری در آن نزدیکی باشد. او بسیار مراقب بود؛ چون وقتی زرافه‏ها مشغول نوشیدن آب بودند، شیرها به کمین آنها می‏نشستند و در لحظه‏ای مناسب از پشت‏ سر به آنها حمله می‏کردند.

زرافه برای اینکه بتواند گردن بلندش را پایین بیاورد و دهانش را به آب برساند، پاهای بلند جلویی‏اش را از هم باز کرد. در همین موقع سایه‏ای دید و ترسید. ناگهان متوجه شیر کوچکی شد که پشت درختچه‏ای پنهان شده است. بچه‏ شیری که گم شده بود.

بچّه شیر با چشم‏هایی که از تعجب و ترس گرد شده بودند، گردن دراز زرافه را که انگار هیچ‏وقت به آخر نمی‏رسید، دنبال می‏کرد. وقتی به سر زرافه رسید، دو چشم سیاه درشت را دید که با مهربانی به او نگاه می‏کردند.

بچه‏ شیر سرش را پایین انداخت. زرافه آهسته و آرام قدمی به سوی او برداشت و پایش را به سمتش دراز کرد. بچه‏ شیر پای او را بو کرد. حالا دیگر ترس هر دوی‏شان ریخته بود.

زرافه پرسید: «چرا اینقدر از خانه‏ات دور شدی؟» بچه شیر گفت: «من یک غزال را دنبال می‏کردم که ناگهان فمهیدم گم شده‏ام. فقط می‏خواستم با او بازی کنم؛ اما آنقدر تند دویدم که حسابی خسته شدم!»

زرافه پرسید: «خب، بعد چی شد؟»

- به اینجا که رسیدیم، غزال فرار کرد و من هم اینجا ماندم. خیلی ترسیده بودم؛ ولی من شیر شجاعی هستم و نمی‏خواستم گریه کنم! حالا هم خیلی خسته‏ام.

زرافه گفت: «آن درخت را می‏بینی؟ برویم زیر سایه‏ی آن استراحت کنیم.»

بچه‏ شیر میان پاهای زرافه دراز کشید و هر دو به خواب رفتند و زرافه برای اینکه بچه شیر سردش نشود، پاهای درازش را دور او حلقه کرد.

روزهای زیادی گذاشت. زرافه‏ی مهربان از بچه شیر نگه داری می‏کرد، به او غذا می‏داد و مانند مادرش به او مهربانی می‏کرد.

روزی زرافه به بچه شیر گفت: «تو هر زمان که بخواهی، می‏توانی پیش شیرها بروی و با آنها زندگی کنی، این برای یک بچه شیر بهتر است!» یک روز صبح، وقتی بچه‏ شیر کنار رودخانه آب می‏خورد، دسته‏ای از شیرها به او نزدیک شدند. زرافه از بالا آنها را زیر نظر گرفت و از رفتار بچه شیری که حالا بزرگ‏تر هم شده بود، متوجه شد که او مایل است با شیرها زندگی کند.

بچه‏ شیر از همانجا به زرافه نگاهی کرد. زرافه هم با سراز او خداحافظی کرد.

زرافه می‏دید که چطور بچه شیر برای همیشه از او دور می‏شود. با این همه، خوشحال بود؛ چون بچه‏ شیر خانواده‏ی تازه‏ای پیدا کرده بود و حالا می‏توانست مثل همه‏ی شیرها زندگی کند.

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

مشاوره ویدیویی

    • اخبار داغ
    • جدیدترین
    • پربیننده ترین
    • گوناگون
    • مطالب مرتبط

    برای ارسال نظر کلیک کنید

    لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

    از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

    لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

    در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.