۵۲۳۹۱
۱۱۱۴۰
۱۱۱۴۰

داستان برای بچه ها، صد و یک سگ خالدار

پانگو و پردینا و پانزده توله کوچولوی سفیدی خادارشان در آپارتمان کوچک و زیبای زن و شوهری به نامهای راجر و آنیتا در لندن زندگی می کردند.

کودکان: پانگو و پردینا و پانزده توله کوچولوی سفیدی خادارشان در آپارتمان کوچک و زیبای زن و شوهری به نامهای راجر و آنیتا در لندن زندگی می کردند انها در کنار صاحبانشان کاملاً راضی و خوشحال بودند تا اینکه یک روز سرو کله یکی از همکلاسی های قدیمی انیتا به نام کروالا پیدا شد او به طور حیرت امیزی عاشق توله سگهای سفید خالدار بود تا با پوست انها برای خودش پالتو پوست درست کند .کروالا همین که چشمش به ان پانزده توله سفید خالدار افتاد بلافاصله پیشنهاد خریدشان را به راجر و آنیتای دادولی انها پیشنهاد او را رد کرده و گفتند که اصلاً تصمیم به فروش توله ها ندارد کروالا با عصبانیت آپارتمان انها را ترک نمود ولی تغییر عقیده نداده و نقشه های پلیدی در سر می پروراند یک شب دو مرد زشت تبهکار به نامهای هراک و جاسپر که اجیر شده کروالا بودند به آپارتمان راجر و انیتا دستبر زده و پانزده توله سگ را دزدیدند با خود به خارج شهر به یک خانه ویلایی بسیار زیبا و مجلل که متعلق به کروالا بود برده و در زیر زمین ان زندانی نمودند . پانزده توله کوچولو با تعجب تعداد بسیار زیادی توله ، درست شبیه خودشان را در انجا دیدند که انها هم قبلاً توسط ان دو مرد خبیثس دزدیده شده و به انجا اورده شده بودند . پردیتا و پانگو پس از متوجه شدن به سرقت رفتن توله هایشان شروع به پارس کردن نمودند ولی دیگر دیر شده بود و ان دو تبهکار حسابی از انجا دور شده بودند . انها فکر می کردند این کار چه کسی می تواند باشد و به یاد اوردند که کروالا برای خریدن ان توله ها بسیار پافشاری می کرد این کار کسی جز او نمی تواند باشد .پانگو فکری به خاطرش رسید و به یاد اورد که پارس کردن در نیمه شب نزدیک طلوع خورشید بهترین علامت برای دوستانش در سرتاسر لندن بوده و او از این طریق می تواند از دوستانش برای یافتن توله ها کمک بگیرد بنابراین صبر کرد تا شب به پایان رسیده و نزدیکی های طوع آفتاب شروع به پارس کردن و دادن علامت کمک به بقیه سگها شد تا انها پیام او را گرفته و به همین روش به سگهای دیگر در سرتاسر کشور خبر دهند. شاید به این وسیله کسی از توله ها خبری یافته و به انها اطلاع دهد . صدای پارس پانگو به یک مزرعه ارام نزدیکی های محل سکونت انها رسید که در ان یک سگ گله به نام سرهنگ وجود داشت . سرهنگ به ارامی خوابیده بود و گربه کوچک مزرعه به نام گروهبان تیبس صدای پارس پانگو را شنیده و با عجله سرهنگ را بیدار کرد و به او گفت که اتفاق مهمی افتاده و یکی از سگها در حال پارس کردن و کمک طلبیدن است وقتی سرهنگ و گروهبان تیبس به صدای پارس پانگو خوب گوش داده متوجه دزدیده شدن توله ها گردیدند به خاطر اوردند که از یک ویلای مجلل بزرگ در خارج شهر هم همین صدا را شنیده بودند . پس با عجله به سوی انجا رفتند و شروع به تجسس در اطراف خانه بزرگ نمودند بالاخره انها با زحمت فراروان پانزده توله کوچولویی پانگو و پردیتا را به همراه هشتاد و چهار توله دیگر که درست شبیه انها بودند در زیرزمین ان خانه پیدا کردند . انها از پشت در صدای کروالا راشنیدند که داشت به دو مرد خبیثی که برایش کار می کردند دستور می داد تا در اولین فرصت از پوست توله سگها برایش پالتو درست کنند. سرهنگ و گروهبان تبیس متوجه شدند که وقت زیادی برای برای نجات توله ها ندارند پس دست بکار شدند و سرهنگ به سوی پردیتا و پانگو دوید تا انها را از محل توله ها مطلع گروهبان تیبس هم توله ها را نجات داد تا فرار کنند وقتی هوراک و جا سپر متوجه فرار کردن توله ها شدند به سرعت به طرف انها شتافته ولی در همین لحظه پانگو و پردیتا رسیده و انها را مشغول خود ساخته و جلوی دست و پای انها دویدند تا توله ها بتوانند فرار کنند . در میان راه سرهنگ فکری به خاطرش رسید و توله ها را به سمت مغازه ای متروک که در ان بخاری دیواری بزرگی وجود داشت برد و همه توله ها را به خاکستر ان آغشته ساخت تا توله ها سیاه شده و کروالا که با ماشینش به دنبال انها بود نتواند انها را پیدا کند وقتی همه توله ها حسابی سیاه شدند ، سرهنگ انها را سوار کامیونی کرده به طرف لندن حرکت کرد ولی در همین لحظه کروالا سر رسید و همین که داشت از انجا دور می شد تکه برفی به روی یکی از توله ها افتاد و خاکستر روی او را پاک نمود . کروالا که متوجه همه چیز شده بود به سرعت به دنبال کامیون روان شد . او انقدر تند رانندگی می کرد که ناگهان نتوانست تعادل اتومبیل خود را حفظ کرده و به ته دره ای پر از برف سقوط کرد و اتومبیل بزرگ و زیبایش خرد شد و خودش هم با دست و پای شکسته به سویی پرتاب گردید.بالاخره توله سگ های خالدار به لندن و آپارتمان راجر و انیتا برگشتند . ان زن و شوهر با دیدن توله ها بسیار خوشحال شده و شروع به پاک کردن سر و روی انها کردند . البته به جای پانزده توله کوچولو خالدار نود و نه توله همراه پانگو و پردیتا به اپارتمان انها برگشته بودند و ان زن و شوهر مهربان تصمیم گرفتند تا آپارتمان بزرگتری تهیه کرده و همه انها را نزد خود نگهدارند . با این فکر راجر به پشت پیانو نشست و شروع به نواختن موسیقی دلنوازی کرد و همه چیز دوباره به حالت اولش برگشته و ماجرا به خوبی و خوشی به پایان رسید .

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.