۳۴۸۲۵
۴ نظر
۴ نظر

داستان برای کودکان، گلی و سارا

سارا کوچولو یک عروسک داشت به اسم گلی خانوم. سارا و گلی یکدیگر را خیلی دوست داشتند.

شهرزاد: سارا کوچولو یک عروسک داشت به اسم گلی خانوم. سارا و گلی یکدیگر را خیلی دوست داشتند. هر روز از صبح تا شب با هم بازی میکردند. مامان بازی، آرایشگاه بازی، آشپزبازی و هر بازی دیگری که بلد بودند. با هم اتاقشان را مرتب میکردند، با هم میرفتند مهمانی، با هم حمام میکردند و خلاصه همیشه با هم بودند. اما آن شب هر چی سارا میگفت: «گلی خانوم، بیا با من بازی کن ،» گلی خانوم گوش نمیداد. اخمهایش رو توی هم کرده و پشتش را کرده بود به سارا و گوشه اتاق کنار بقیه اسباب بازیها نشسته بود.

سارا به گلی خانوم گفت: «آخه چرا با من قهر کردی؟ پاشو بیا مامان بازی کنیم. » گلی خانوم گفت: «نمیام. » سارا گفت: «اصلا این بار تو مامان باش. » گلی خانوم گفت: «نمیخوام. » سارا گفت: «بیا آرایشگاه بازی کنیم. اول من موهای تورو شونه میکنم، بعدش تو هم موهای منو شونه کن. » گلی خانوم گفت: «دوست ندارم. » سارا گفت: «آخه چرا با من قهر کردی؟ » گلی خانوم جواب داد: «چون نذاشتی صبح ملیکا با من بازی کنه. من دوست داشتم باهاش بازی کنم. » سارا اخمهاش رو توی هم کرد و گفت: «آخه تو عروسک منی. ملیکا خودش عروسک داره. » گلی خانوم گفت: «حالا که اینطوریه، منم دیگه با تو بازی نمیکنم. »

داستان: گلی و سارا

صبح آن روز خاله سارا با دخترش ملیکا، برای ناهار مهمان خانه سارا بودند. بعد از ناهار، سارا و ملیکا رفتند توی اتاق تا با هم بازی کنند. سارا موهای گلی خانوم را شانه کرد، اما وقتی ملیکا میخواست به موهای گلی خانوم گل سر بزند، سارا، عروسکش را برداشت و گذاشت توی کمد. بعد هم به ملیکا گفت: «گلی خانوم عروسک خودمه. اگه باهاش بازی کنی خراب میشه. » ملیکا هم با سارا قهر کرد و رفت نشست پیش مامانها.

سارا که دید گلی خانوم هیچ جوری با او آشتی نمیکند، پاشد و رفت توی آشپزخانه پیش مامانش. به مامانش گفت: «من حوصلم سر رفته. » مامانش گفت: «خب برو با گلی خانوم بازی کن. » سارا گفت: «نمیشه. آخه گلی خانوم باهام قهره. » بعد، همه ماجرا را برای مامانش تعریف کرد. مامان سارا گفت: «گلی خانوم راست میگه. تو دختر بدی بودی که نگذاشتی ملیکا با گلی خانوم بازی کنه. حالا برو جلوی گلی خانوم به ملیکا زنگ بزن، ازش معذرت خواهی کن و بهش قول بده آخر هفته که رفتیم خونه شون، گلی خانوم رو با خودت میبری تا ملیکا باهاش بازی کنه. »

سارا رفت توی اتاقش. به گلی خانوم گفت: «بیا با هم زنگ بزنیم به ملیکا و ازش معذرت خواهی کنیم. » گلی خانوم خندید. سارا گلی خانوم را برداشت و گذاشت روی پاش. از مامانش خواست شماره خانه ملیکا را برایش بگیرد و هرچی مامانش گفته بود به ملیکا گفت. ملیکا سارا را بخشید. به خاطر همین گلی خانوم هم با سارا آشتی کرد. تلفن سارا که تمام شد، گلی خانوم به او گفت: «حالا بریم بازی! »


محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

نظر کاربران

  • روژان
    درباره داستان برای کودکان، گلی و سارا

    خیلی اموزنده بود دخترم خیلی لذت برد

    پاسخ ها

    • مدیر پایگاه

      سلام، ممنون از توجه و لطف شما

  • یارا اکبری
    درباره داستان برای کودکان، گلی و سارا

    عالی بود

    پاسخ ها

    • مدیر پایگاه

      سلام، ممنون از توجه و لطف شما

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.

هم اکنون دیگران می خوانند