۳۹۶۷۶
۵۵۴۲
۵۵۴۲

قصه قبل از خواب کودکان، پاگنده و پیشی‌ کوچولو

پاگنده، موجود پرموی بزرگی بود که خلاف ظاهر خشن و ترسناکش، قلب مهربانی داشت. او، همیشه دوست داشت بین بقیه، به‌راحتی زندگی کند.

شهرزاد: پاگنده، موجود پرموی بزرگی بود که خلاف ظاهر خشن و ترسناکش، قلب مهربانی داشت. او، همیشه دوست داشت بین بقیه، به‌راحتی زندگی کند.

یک روز، پیشی‌کوچولو، کنار برکه نشسته بود و در تنهایی، به درون برکه، سنگ می‌انداخت. موج‌ها را نگاه و فکر می‌کرد که یک کار جالب انجام دهد تا بقیه، برایش هورا بکشند.

پاگنده، او را از دور دید، رفت کنارش، و به‌آرامی گفت: «پیشی‌کوچولو، نترسی‌ها. منم، پا گنده. اصلا هم اذیتت نمی‌کنم.» پیشی‌کوچولو، آب دهانش را قورت داد و به‌آرامی، به پاگنده سلام کرد.

پاگنده خوش‌حال شد که پیشی نترسیده. آرام نشست و گفت: «تو، اولین کسی هستی که از من نترسیدی و گذاشتی کنارت بشینم! می‌دونی، بقیه فکر می‌کنن من، خیلی خطرناکم و از من می‌ترسن، اما من، خیلی بی‌آزارم و فقط نارگیل می‌خورم.»

پیشی، با شنیدن این حرف، خیالش راحت شد. نفس عمیقی کشید و به پاگنده لبخند زد. پاگنده، خیلی بیش‌تر، خوش‌حال شد و از پیشی‌کوچولو خواست روی او سوار شود و با هم به گردش بروند.

پیشی‌کوچولو، از پیشنهاد او خوش‌اش آمد؛ چون تا به حال، کسی با پاگنده دوست نشده بود. این‌طوری، هم بقیه می‌فهمیدند که پاگنده، بی‌خطر است و هم برای پیشی، هورا می‌کشیدند. پیشی‌کوچولو دوید و نشست روی سر پاگنده و با هم به گردش رفتند.

اگر پاگنده بیاد کنارت، چی کار می‌کنی؟

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.