قصه قبل از خواب کودکان، لیلیا در مزرعه
لیلیا به کمک مامان و بابا رفت بیمارستان. آنجا از پای او عکس گرفتند و بعد دکتر پای لیلیا را بست و به او گفت: «پایت کمی ضرب دیده و باید دو هفته استراحت کنی. اگر خوب استراحت کنی زود خوب میشوی و میتوانی خیلی زود به باغ برگردی و بازی کنی.»
شهرزاد:لیلیا دختر کوچولوی نازی بود که به همراه خانوادهاش در مزرعه زیبایشان زندگی میکرد. او هر روز عصر در باغ زیبای جلوی خانه بازی میکرد. دنبال پروانهها و خرگوشها میدوید، از درخت بالا میرفت یا با گلها برای خودش گردنبند درست میکرد.
یک روز که مثل همیشه شاد و خندان مشغول بازی بود، پایش به سنگی گیر کرد و پیچ خورد و افتاد زمین. لیلیا خیلی دردش آمد. اول کمی بغض کرد و بعد شروع کرد به گریه. پدر و مادرش صدایش را شنیدند و به کمکش آمدند.
لیلیا به کمک مامان و بابا رفت بیمارستان. آنجا از پای او عکس گرفتند و بعد دکتر پای لیلیا را بست و به او گفت: «پایت کمی ضرب دیده و باید دو هفته استراحت کنی. اگر خوب استراحت کنی زود خوب میشوی و میتوانی خیلی زود به باغ برگردی و بازی کنی.»
لیلیا چند روزی در تخت خوابش استراحت کرد. مامان برای اینکه حوصله او سر نرود و غمگین نباشد برایش کتاب داستان میخواند. بابا هم مرتب با او بازیهای فکری میکرد.
بعد از دو هفته لیلیا میتوانست از تخت خواب بلند شود. او خیلی خوشحال بود. پدر و مادرش هم به او کمک کردند تا آرام از پلهها پایین بیاید و به باغ برود. پای لیلیا دیگر درد نمیکرد و میتوانست خودش به تنهایی مثل سابق راه برود. وقتی به باغ رسیدند سه تایی به کنار گلهای باغچه رفتند. حلزون باغچه از دیدن لیلیا خیلی خوشحال شد و به او چشمکی زد و یواشکی گفت:« دل همه ما برایت تنگ شده بود. خیلی خوشحالیم که حالت خوب شده.»
حلزون به آرامی ادامه داد:« از این به بعد مواظب باش و کمتر شیطانی کن تا دیگر زمین نخوری. هم خودت درد میکشی و هم ما برایت نگران میشویم.»
آن روز همه درختان و سبزهها و گلهای باغ از خوشحالی همراه با لیلیا آواز میخواندند.
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼