تجربه های مادرانه کارداشیان، ستاره یا مادر تمام وقت؟
کورتنی کارداشیان ستاره تلویزیون و مادری تازه وارد درباره تجربیات خود با کودکاش میگوید.
نی نی بان: کورتنی کارداشیان ستاره تلویزیون و مادری تازه وارد درباره تجربیات خود با کودکاش میگوید.
«من غذای کودکام را خودم درست میکنم»
مادرم یک دستگاه غذای کودک برایام خرید. (مادر کورتنی میگوید: «چه کسی فکر میکرد که کورتنی از دیدن یک دستگاه درست کننده غذای کودک آنقدر هیجانزده شود؟ من برای او میلیونها کیف دستی برده بردم اما او هیچ عکسالعملی از خود نشان نداد.») من سبزیجات و میوهها را میپزم و با آنها پوره درست میکنم و این برای ۴ روز کودک من کافی است. مسین تمام غذاها را دوست دارد. من به او چغندر قرمز میدهم و او آن را به تمام صورت خود میمالد که یکی از خندهدار ترین عکسهایش میشود. من به او سیبزمینی شیرین و هویج نیز میدهم. گاهی هلو، گلابی، موز یا سیب را با ماست ساده مخلوط و پوره درست میکنم. من یک کتاب آشپزی به نام «بهترین غذاهای کودکان» دارم که پر از ایدههای جالب است. من نیز باید مطابق رژیم غذایی میسن پیش روم.
«من علاقهای به بیرون رفتن ندارم.»
به غیر از مواقعی که کار دارم، از این که از او دور هستم احساس گناه میکنم. دوستانام به من میگویند: «تو و همسرت باید بیرون بروید، با هم غذا بخورید و خوش بگذرانید.» اخیرا خواهرم کیم از میسن نگه داری کرد و ما توانستیم برای شام به رستوران برویم. شاید واقعا غذا خوردن ما زیاد طول نکشید، اما به نظر ما خیلی دیر گذشت. همسرم پیشنهاد کرد که ما میتوانستیم پیتزا را بخریم و به همراه کودکمان روی تخت بخوریم.
«میسن روی تختخواب من میخوابد.»
حتی اگر روزی پر مشغله داشته باشم، شب که کنار میسن میخوابم بسیار خوشحالم و این موضوع برای من بسیار مهم است. یک بار میسن از روی تخت به پایین افتاد که بدترین لحظه زندگی من بود. من نگران شدم و از روی اینترنت به دنبال خطرات افتادن کودکان از روی تخت میگشتم. میسن خوب بود اما گریه میکرد. بنابراین ساعت ۴ صبح به پزشکاش ایمیل زدم. او همان لحظه جواب من را داد. من تمام آن شب را بیدار بودم تا مطمئن شوم که حال او خوب است. پس از آن دور تخت را بالش گذاشتم و کمی احساس راحتی کردم.
«من هنوز به او شیر میدهم.»
تا زمانی که به کودکام شیر میدهم، مجبورم هر ۲ ساعت یک بار چیزی بخورم. اگر این کار را نکنم، بدنام از کار میافتد. من یک هفته ورزش کردم تا خودم را برای عکس گرفتن آماده کنم، اما ارزشاش را نداشت زیرا خسته شدم و آب بدنام نیز کاهش یافت. من برای کودکام احتیاج به انرژی داشتم. زمانی که میسن را به پیادهروی میبرم، ۲۰ پوند روزانه حمل میکنم.
«من همیشه کنار او هستم.»
من نمیخواهم قضاوت کنم اما زنهایی را دیدهام که فکر میکنند بهتر است گاهی از کودکان خود دور باشند. زمانی که من از میسن دور هستم، بیشتر از هر زمان دیگری میخواهم کنار او باشم. خیلی خوب است یک فرد قابل اعتماد داشته باشی تا زمانهایی که بیرون هستید از کودک شما مراقبت کند. ولی زمانهایی که کار ندارم، کنار او هستم. او حتی در فرودگاه با من است. هر زمانی که با او هستم، احساس خوشبختی میکنم.
«مادر من در کودکیاری حرفهای است (او 6 فرزند دارد) اما من آنقدر که دیگران فکر میکنند، به او تکیه نمیکنم.»
در واقع من این کار را نمیکنم. زمانی که باردار بودم، مادرم به من میگفت: «تو به این و آن احتیاج داری.» من نیز به او گفتم: «قدیم مردم کودکانشان را در غار بزرگ میکردند. حتی اگر چیزی هم نداشته باشم، مشکلی پیش نمیآید.» مادرش میگوید: «او مستقل است. او میداند که من ۶ کودک داشتم اما کار خودش را میکند.» همسرش میگوید: «او نشان داده که میتواند کارها را خودش انجام دهد و این کار او من را متاثر میکند.»
«ما روزانه برنامه خاصی را دنبال نمیکنیم.»
من به این مساله بارها فکر کردم و با خود گفتم واقعا بهترین راه چیست. من فکر میکنم شما باید هر کاری را که برای زندگیتان مناسب میدانید، انجام دهید. بعضی از مادران برای 12 ساعت خود از قبل برنامهریزی میکنند اما صادقاته آن چه برای میسن مهم است، با من بودن است. زمانی که بیرون از خانهایم، خودمان را سرگرم میکنیم، گاهی او در ماشین خواباش میبرد، اما اینها بد نیست.
«شاید فکر کنید که تجربه کودکیاری را داشتهام، اما اشتباه میکنید.»
فکر میکنم مادر بودن نوعی غریزه است. هنگامی که از بیمارستان به خانه برگشتم، نمیدانستم چه باید برای کودکام انجام دهم. من و همسرم اسکات با هم پوشک او را عوض کردیم. اما از روز بعد، من آن را خود به خود یاد گرفتم در حالی که چنین تجربهای نداشتم. زمانی که خواهر کوچکترم متولد شد، من به دبیرستان و کالج میرفتم و هیچ موقع به او غذا ندادم یا پوشکاش را عوض نکردم.
«خواهرم کیم مسئول اولین تجربه مادرانه و شرمآور من در مکانی عمومی بود.»
خواهرم کیم میخواست برای خرید به گودمن برود، بنابراین ما تصمیم گرفتیم همدیگر را در آنجا ملاقات کنیم. قبل از آن که به آن جا برسیم، کیم آن جا بود و ۱۰ خبرنگار را دور خود جمع کرده بود. اولین بارم بود که با میسن سوار تاکسی میشدم. مجبور شدم به تاکسی بگویم کمی صبر کند تا کالسکه را از ماشین بیرون بیاورم. اول میسن را پیاده کردم، کیفهایم را روی زمین انداختم و سعی کردم کالسکه را خارج کنم. من لبخند میزدم در حالی که سعی میکردم کالسکه را باز کنم، اما باز نمیشد. حال تمام خبرنگارها و ۴۰ نفر دیگر دور من جمع شده بودند. از میان آنها دختری به من گفت که میتواند کمکام کند. من نیز در جواب گفتم: « بله، ممنون میشوم.» خواهرم نمیتواند درک کند که من چه لحظات سختی را گذراندم. مردم به من میگفتند: «این کار بکن، آن را انجام بده.» اما حتی آنها هم راه درست را نمیدانستند.
برای ارسال نظر کلیک کنید
▼