۵۲۳۹۳
۶۸۸۳
۶۸۸۳

قصه کودکانه کوتاه، اسباب‌بازی‌ها

وودی گاوچران ، اسباب بازی محبوب اندی بود و با سایر اسباب بازیها در اتاق خواب اندی زندگی می کرد.

کودکان: وودی گاوچران ، اسباب بازی محبوب اندی بود . او به همراه اسلینکی ( سگ عروسکی ) ، رکس ( دایناسور ) ، پوتیتوهد ( کله سیب زمینی ) ، خوکی به نام ( هم ) و سایر اسباب بازیها در اتاق خواب اندی زندگی می کردند . این اسباب بازیها استثنایی بودند . آنها وقتیکه هیچکس در اطرافشان نبود ، جان می گرفتند . یک روز وودی همه اسباب بازیها را صدا زد و به آنها گفت : اندی و خانواده اش به زودی اسباب کشی می کنند و به همین دلیل است که اندی امروز تولدش را جشن می گیرد . اسباب بازیها نگران شدند . جشن تولد برای آنها ، به معنی ورود اسباب بازیهای جدید بود . چه اتفاقی می افتاد اگر اندی اسباب بازیهای جدیدش را بیشتر از آنها دوست می داشت ؟ رکس با ناراحتی گفت : یکی از ما ممکن است کنار گذاشته شود وودی قول داد که جای هیچ نگرانی نیست چون اندی این کار را نخواهد کرد . اسباب بازیها با دلهره منتظر بودند تا اندی کادوهایش را باز کند . همه چیز خوب پیش رفت با اینکه آخرین بسته باز شد . آن یک فضانورد جالب بود . اندی اسباب بازی را به اتاق خوابش در طبقه دوم برد و در آنجا گذاشت سپس از اتاق بیرون رفت . تازه وارد چراغهای روی بالش را روشن کرد و گفت : من بازلایت یر پلیس فضا هستم . همه فکر کردند که باز باید اسباب بازی جالبی باشد البته همه به جز وودی . او به باز حسادت می کرد . وود ی با تمسخر گفت تو پلیس فضایی نیستی ، تو هم مثل بقیه ما یک اسباب بازی هستی . ناگهای اسباب بازیها صدای پارس کردن سگی را از بیرون شنیدند و با شتاب به طرف پنجره دویدند . سید - پسر همسایه - داشت یک سرباز اسباب بازی را خراب می کرد و اسکاد - سگ سید - با اشتیاق آنها را تماشا می کرد . اسباب بازیها بدون اینکه کمکی از دستشان برآید ، سید را نگاه می کردند که در حال خراب کردن سرباز بود . اسباب بازیها سرجایشان بازگشتند . اما وودی هنوز هم از دست باز عصبانی بود . او فکر می کرد که اگر ماشین کنترل از راه دور را به طرف باز هدایت کند ، اسباب بازی جدید پشت میز می افتد و گم می شود . ماشین با سرعت خیلی زیاد حرکت کرد و همه چیز خراب شد و باز به بیرون از پنجره افتاد وودی گفت این یک اتفاق بود . ولی هیچ یک از اسباب بازیها حرف او را باور نکردند . در همان موقع اندی وارد اتاق شد و یکراست به طرف باز رفت . او داشت به پیتزا فروشی سیاره می رفت و می خواست باز را با خودش ببرد . اندی مادرش را صدا زد و گفت : نمی توانم باز را پیدا کنم . به جای باز وودی را می آورم . اما باز به همراه آنها رفت ! او به داخل بوته ها افتاده بود و هنگامی که اتومبیل در حال حرکت بود ، پرید و به سپر آن آویزان شد . در پیتزا فروشی وسایل بازی متنوعی وجود داشت . باز فکر کرد که یکی از آنها ، سفینه ی فضایی واقعی است . وودی هم به دنبال او به درون سفینه رفت . داخل سفینه پر از اسباب بازیهای فضایی عجیب و غریب بود که به وسیله چنگک بیرون آورده می شدند . وودی و باز به شدت ترسیدند وقتیکه دیدند پسری که قرار است آنها را بدست بیاورد ، کسی جز سید - همسایه ی شرور اندی - نیست . سید آنها را به اتاق خوابش برد . وودی و باز وحشت زده بودند . آنها توسط یک دسته اسباب بازی که خیلی عجیب بودند محاصره شدند . سید آنها را از تکه های شکسته شده اسباب بازیها درست کرده بود . اسباب بازیها به وودی و باز نزدیکو نزدیک تر شدند . وودی از ترس فریاد زد : جلو نیایید شما خطرناک هستید . باز زود باش ، باید هر چه زود تر از اینجا برویم . هر دو پا به فرار گذاشتند . در آن هنگام باز صدایی شنید که می گفت : باز پیغام را دریافت کن . از مرکز فرماندهی است . باز وودی را که درون قفسه کمد پنهان شده بود رها کرد و به طرف صدا دوید . اما آن صدا فقط آگهی تلویزیونی برای تبلیغ اسباب بازی باز بود . باز گیج شده بود و با خودش زیر لب گف : این حقیقت داره ؟ آیا من واقعا یک اسباب بازی هستم . باز می خواست ثابت کند که یک پلیس فضایی واقعی است . بنابراین سعی کرد پرواز کند ولی به زمین اصابت کرد و بازویش شکست وودی باز را پیدا کرد و در همان موقع چشمش به بیرون از پنجره اتاق سید افتاد . او دوستانش را در اتاق اندی دید و باز را به اتاق سید برگرداند . وودی با صدای بلند گفت : آهای دوستان ! کمک . او به شدت دست تکان داد . اما اسباب بازیها از دست وودی عصبانی بودند . آنها فکر می کردند او به باز آسیب رسانده است . در همان لحظه کله سیب زمینی فریاد زد : قاتل ، و سپس سگ عروسکی کرکره را پایین کشید . وودی با ناراحتی از پشت پنجره کنار رفت . به نطر می رسید که وودی و باز در خانه سید زندانی شده بودند . خوشبختانه بعد از آن همه اتفاق ، اسباب بازیهای سید با آنها دوست شدند و همان شب بازوی باز را تعمیر کردند . بعد از چند لحظه سید وارد اتاق شد و باز را برداشت و یک موشک بزرگ به پشتش بست . او با خنده ناخوشایندی گفت : می خواهم غافلگیرت کنم فردا تو را به فضای بیکران می فرستم . آن شب باز ناراحت و دلگیر بود . او به وودی گفت : حق با تو بود ، من پلیس فضایی نیستم . من فقط یک اسباب بازی هستم . وودی گفت : اما همین اسباب بازی بودنت باعث شده تو استثنایی باشی . تو اسباب بازی اندی هستی و او فکر می کند که تو بی نظیری . اندی به ما احتیاج دارد و ما باید پیش او برگردیم . باز دقایقی فکر کرد و گفت حق با توست . بیا برویم . ولی دیر شده بود . زنگ ساعت سید به صدا در آمد . سید خودش را به باز رساند آن را برداشت و گفت : حالا وقتشه فضانورد . او با شتاب به طبقه پایین روفت و به سمت حیاط دوید و شروع به ساختن سکوی پرتاب موشک کرد . وودی به طرف اسباب بازیهای سید رفت و از آنها کمک خواست . او با التماس گفت : لطفا کمکم کنید تا باز را نجات بدهم باز دوست منه . اسباب بازیها به وودی لبخند شدند و سرشان را به نشانه ی مثبت تکان دادند . همگی با هم نقشه کشیدند تا باز را نجات دهند . بیرون از خانه توی حیاط سید آماده روشن کردن فتیله ی موشک بود و معکوس می شمرد . ده ، نه ، هشت ، ... که ناگهان متوجه وودی شد و او را برداشت . در همان لحظه تمام اسباب بازیها سینه خیز به طرف سید آمدند و محاصره اش کردند . سپس وودی شروع به صحبت کرد . سید جیغ کشید و گفت : وای کمک ! این اسباب بازیها زنده اند . و فریاد زنان به طرف خانه دوید . وودی و باز آزاد شدند آنها از اسباب بازیها به خاطر کمکشان تشکر کردند و به طرف خانه به راه افتادند . باز نفس زنان گفت : امروز روز اسباب کشی است . وودی گفت : عجله کن . باید خودمان را به آنها برسانیم . آندو با عجله به دنبال کامیون دویدند . باز موفق شد که از سپر عقب کامیون بالا برود اما اسکاد - سگ سید - که در تعقیب آنها بود ، پای وودی را گرفت . وودی فریاد زد : دور شو ! او سعی می کرد خودش را نجات بدهد . اسکاد فقط خرناس می کشید . باز شجاعانه از سپر پایین پرید و اسکاد را فراری داد . در نتیجه سگ به خانه اش باز گشت . اما حالا وودی روی سپر کامیون و باز تنها و درمانده توی خیابان بود . وودی با زحمت فراوان خودش را به داخل کامیون رساند و جعبه اسباب بازیهای اندی را پیدا کرد . اسباب بازیها از دیدن وودی تعجب کردند . وودی به آنها گفت : باز اون بیرون وسط خیابونه به دردسر افتاده . ما باید به باز کمک کنیم . سپس ماشین کنترل از راه دور را برداشت و به سمت باز هدایت کرد کله سیب زمینی با صدای بلند گفت : آهای ! وودی می خواهد از شر ما خلاص شود . درست همان کاری که با باز کرد ! زود باشید بگیریمش . اسباب بازیها در حالیکه با عصبانیت فریاد می کشیدند ، وودی را از داخل کامیون به بیرون پرتاپ کردند . اما لحظاتی بعد دیدند وودی و باز سوار بر ماشین کنترل از راه دور به دنبال آنها در حرکتند عصبانیتشان به حیرت تبدیل شد . رکس دایناسور گفت : نگاه کنید ! آنها با هم هستند . پس وودی داشت راست می گفت . سرعت ماشین کمتر و کمتر و سپس متوقف شد . باز آهی کشید و گفت : باتری ها خالی شدند . از شانس بد وودی و باز ، کامیون با فاصله ی زیاد از جلوی چشم آنها ناپدید شد . ناگهان باز چیزی به خاطر آورد و گفت : وودی موشک! موشک سید هنوز به پشت باز وصل بود . آنها فتیله ی موشک را روشن کردند و موشک آنها را به آسمان برد . قبل از انفجار موشک باز دکمه روی سینه اش را فشار داد . بالهایش باز شد و از موشک جدا شدند . آنها بر فراز کامیون پرواز کردند . وودی خندید و گفت : ما داریم پرواز می کنیم . دقایقی بعد در داخل ماشین اندی فرود آمدند . وودی و باز نجات پیدا کردند و نزد پسری بازگشتند که آنها را دوست می داشت . بعد از همه ی این کاجراها ، وودی و باز دوستانی بسیار صمیمی شدند . وودی به هیچ وجه به باز حسادت نمی کرد و باز فضانورد هم خوشحال بود که مثل بقیه یک اسباب بازی است . آنها همگی با هم در خانه جدید ساکن شدند و چند ماه را به خوبی و خوشی سپری کردند تا اینکه کریسمس از راه رسید به شدت برف می بارید اندی برای باز کردن کادوی قشنگ کریسمس با شتاب به طبقه ی پایین رفت . بار دیگر اسباب بازیها منتظر ورود اسباب بازی جدیدی شدند . وودی از باز پرسید نگرانی ؟ باز جواب داد : نه ، تو چطور ؟ وودی بات شوخی و خنده گفت : باز ! بگو ببینم ممکنه اندی کادویی بدتر از تو بگیره ؟ با شنیدن صدای واق واق ، جواب سوال داده شد . اسباب بازیها خندیدند و گفتند : وای یه توله سگ !

محتوای حمایت شده

تبلیغات متنی

  • اخبار داغ
  • جدیدترین
  • پربیننده ترین
  • گوناگون
  • مطالب مرتبط

برای ارسال نظر کلیک کنید

لطفا از نوشتن با حروف لاتین (فینگلیش) خودداری نمایید.

از ارسال دیدگاه های نامرتبط با متن خبر، تکرار نظر دیگران، توهین به سایر کاربران و ارسال متن های طولانی خودداری نمایید.

لطفا نظرات بدون بی احترامی، افترا و توهین به مسئولان، اقلیت ها، قومیت ها و ... باشد و به طور کلی مغایرتی با اصول اخلاقی و قوانین کشور نداشته باشد.

در غیر این صورت، «نی نی بان» مطلب مورد نظر را رد یا بنا به تشخیص خود با ممیزی منتشر خواهد کرد.